باده اهل (طریقت) طنز (بداهه) فکاهی

۩۩۩ ☫ ( باده اهل (طریقت) طنز (بداهه) فکاهی ۩۩۩

باز گویم این سخن را گرچه گفتم بارها

می‌نهند این خائنین بر دوش ملت بارها

پرده‌های تار و رنگارنگی آید در نظر

لیک مخفی در پس آن پرده‌ها اسرارها

مارهای مجلسی دارای زهری مهلکند

الحذر باری از آن مجلس که دارد مارها

دفع این کفتارها گفتار نتواند نمود

از ره کردار باید دفع این کفتارها

کشور ما پاک کی گردد ز لوث خائنین

تا نریزد خون ناپاک از در و دیوارها

مزد کار کارگر را دولت ما می‌کند

صرف جیب هرزه‌ها، ولگردها، بیکارها

از برای این همه خائن بود یک دار کم

پر کنید این پهن میدان را ز چوب دارها

دارها چون شد به پا با دست کین بالا کشید

بر سر آن دارها سالارها، سردارها

فرخی این خیل خواب‌آلود مست غفلتند

این سخن‌ها را بباید گفت با بیدارها

ناپرهیزی: از‌ پنیر و مرغ و ماهی طنز شد
سیرخوردن از ریا باشیخ واهی طنز شد

آن چنان دور از خِرَد باشد که در قرن اتم
حق بجانب با رِدای کذب گاهی طنز شد

در پگاهِ صبح دیگر تیر بارانش کنند
هر که افشا می کند از دادخواهی طنز شد

مظهرِ تاریکی از‌‌ ضرب المثل خواهی‌ هنوز
این زغال از رو‌ سفیدی چون سیاهی طنز شد

می‌‌ دهد فرمانِ قتلِ معترض ها را ولی
روی منبر اعتراف از بی گناهی طنز شد

آن که با زهد و ریا لم داده بر جایِ خدا
در خیال خامِ خود کاری الهی طنز شد

ماجرا پایان ندارد مصلحت باقی هنوز
تااَبد بیزارم از شیخی که شاهی طنزشد

‏استالین در یکی از جلسات معمول خود ، خواست که برای او مرغی بیاورند:او آن را گرفت و در حالی که با یك دست آن را می فشرد با دست دیگر شروع به کندن پرهای آن مرغ کرد.مرغ از درد فریاد می‌زد و سعی می‌کرد از هر راهی که شده فرار کند ولی نتوانست چون دستان استالین برای او خیلی نیرومند بود.‏خلاصه استالین بدون هیچ مشکلی توانست همه پرها را از بدن مرغ بکند و پس از پایان کار به یارانش گفت: "حالا ببینید چه اتّفاقی می‎افتد.او مرغ را روی زمین گذاشت و از او دور شد ، رفت تا مقداری گندم بیآورد.‏همکارانش در کمال تعجُّب او را مشاهده می‌کردند ، در حالی که مرغ بیچاره در حال درد و خونریزی بود، او را دنبال می کرد!سپس استالین با دانه‌های گندمی که در دست داشت مرغ را به هر گوشه از اتاق به سمت خود می‌کشید. در همۀ این مراحل مرغ پی در پی او را تعقیب می‌کرد و قدم به قدم دنبال او می‌رفت.‏در این مرحله استالین به دستیاران متعجِّب خود روی کرد و گفت : احمق‌ها به همین راحتی اداره می‌شوند!

مشاهده کردید که مرغ با وجود تحمُّل تمام دردهایی که من برای او ایجاد کردم باز هم مرا تعقیب کرد تا دانه‌ای برای زنده‌بودنش از من بگیرد!نتیجه : جامعۀ احمق‌ها هم به همین راحتی اداره می‌شود!

دندانِ تیز ، حضرت چرکین ، گُراز ها

ابلیسهای نحس ، محاسن دراز ها

مخلوطی از شریعت و سنت ، ریا و جهل

تلفیقی از خرافه و وعظ حقه بازها

با کفشهای مندرس سنگی و فسیل

از مغزهای پوک ،برکه ای از گله غاز ها

برزین اُشتر بَدَود خوش خیال و مست

بر اسب و استر نَسَبی یکه تاز ها

پُر کرده از دروغ و دغل بالباس زهد

تر کرده از مجاری خود جانماز ها

در باغها خزیده مجاز جعل مستند

پیچیده اند حقه ی دیگر به نازها

دلتنگم از اسارت شیطان به نام دین

مشروطه ای که شرطه شده در فراز ها

ح. (طریقت)

دوباره میکده را فتح باب خواهم کرد
منم که یک شبه ترک شراب خواهم کرد

بیا به میکدهء ما وُ از حساب نترس
چو پیرِمیکده آخر حساب خواهم کرد

اگرچه جامعه ای را شعف نگهداری
برای کسبِ ترقّی شتاب خواهم کرد

نگو کتاب مفید است اگر کسی خواند
هزار مفسده رابا حجاب خواهم کرد

کسیکه صاحب ذهنی خراب می آید
تمام مجلسیان را خراب خواهم کرد

نبود قابل باور، کسی چه می داند
زمانه زاغ و زغن را عقاب خواهم کرد

برای خورده شدن،گَلِه گوسفندان را
دروغ بر سر منبر مجاب خواهم کرد

به فکر راه نجاتم بدست پیرمغان
دوباره نقش پلیدان بر آب خواهم کرد


خــُلدستان طریقت(تاریخ مصرف+(بداهه) دین )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

برآستان جانان : (فرخی ) یزدی +دکتر محمود سریع القلم

۩۩☫برآستان جانان : (فرخی ) یزدی ۩۩۩

فرخی یزدی 1.jpg

چون عیش و غم زمانه قسمت کردند

ما را غم بیکرانه قسمت کردند

شیخ و شه و شحنه عیش و نوشِ همه را

بردند و برادرانه قسمت کردند

میرزا محمد فرخی یزدی (تاج الشعرا) (۱۲۶۸ خورشیدی – ۲۵ مهر 1318) شاعر و روزنامه‌نگار آزادی‌خواه و دموکرات صدر مشروطیت وی سردبیر نشریات حزب کمونیست ایران از جمله روزنامه طوفان بود. ٨١ سال پیش، برابر با بیست و پنجم مهر ١٣١٨ خورشیدی، میرزا محمد فرخی یزدی، ملقب به تاج الشعرا، شاعر و روزنامه‌نگار آزادی‌خواه و دموکرات صدر مشروطیت، سردبیر روزنامه طوفان و همچنین نماینده مردم یزد در دوره هفتم مجلس شورای ملی در زندان قصر درگذشت. فرخی شاعری را از کودکی آغاز کرد و خود معتقد بود طبع شعرش برخاسته از مطالعه اشعار سعدی است. او از میان شعرای متقدم، بیش از همه از مسعود سعد سلمان متأثر بود. در نوروز سال ١٢٨٧ خورشیدی، به دلیل گفتن شعری در قالب مسمط و در مدح آزادیخواهان یزد، به دستور ضیغم‌الدوله حاکم یزد دهانش را با نخ و سوزن دوختند و به زندانش افکندند. او در سال ۱۳۰۷ خورشیدی به عنوان نماینده مردم یزد وارد مجلس شورای ملی شد اما با توجه به مخالفت‌هایش با پهلوی اول و خطری که جانش را تهدید می‌کرد از ایران گریخت و به آلمان رفت. فرخی پس از مدتی زندگی در آلمان، به ایران بازگشت اما به بهانه بدهی به یک کاغذفروش به زندان افتاد. او مدتی بعد بنا بر گواهی رئیس زندان بر اثر ابتلا به مالاریا و نفریت در زندان قصر درگذشت. پس از سقوط پهلوی اول، دادستان محاکمه عُمال شهربانی، مرگ فرخی را در اثر تزریق آمپول هوا توسط پزشک احمدی اعلام کرد.

هرکه شد خام، به ‌صد شعبده خوابش کردند
هر‌که در ‌خواب نشد ، خانه خرابش کردند

پشت دیوار خری داغ نمودند و به ما
وصفی از طعم دل‌انگیز کبابش کردند

گفته بودند که سازیم وطن همچو بهشت
دوزخی پُر زِ بلایا و عذابش کردند

بازی اهل سیاست که فریبَ‌ست و ریا
خدمت خلق ستمدیده خطابش کردند

اول کار بسی وعدۀ شیرین دادند
آخرش تلخ شد و نقشه بر‌ آبش کردند

آنچه گفتند شود سرکۀ نیکـو و حلال
در نهاخانۀ تـزویـر شـرابـش کردند

ز کـه نالیم که شد غفلت و نادانی ما
آنچه سرمایۀ ایجاد سرابش کردند

لب فروبسته ز دردیم و پشیمانی و غم
گرچه خرسندی و تسلیم حسابش کردند!!

حمید محمد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

(دفتر: خلدستان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم دکتر محمود سریع القلم

ادامه نوشته

برآستان جانان (فرخی )یزدی

 

 ۩۩۩ ☫برآستان جانان (فرخی )یزدی ☫۩۩۩

     

هرکه شد خام، به‌صد شعبده خوابش کردند
هر‌که در‌خواب نشد، خانه خرابش کردند

بازی اهل سیاست که فریب‌ است و دروغ
خدمتِ خلقِ ستمدیده، خطابش کردند

اول کار بسی وعده‌ی‌ِ شیرین دادند
آخرش تلخ شد و نقشِ بر‌آبش کردند

آنچه گفتند شود سرکه‌یِ نیکو و حلال
در نهانخانه‌یِ تزویر، شرابش کردند

پشت دیوار خری داغ نمودند و به ما
وصفِ آن طعم دل‌انگیز کبابش کردند

سال‌ها هرچه که رِشتیم به امّید و هوس
بر سرِ دارِ مجازات، طنابش کردند

گفته بودند که سازیم، وطن همچو بهشت
دوزخی پر ز بلایا و عذابش کردند

زِ که نالیم که شد غفلت و نادانیِ ما
آنچه سرمایه‌یِ ایجاد سرابش کردند

لب فروبسته ز دردیم و پشیمانی و غم
گرچه خرسندی و تسلیم، حسابش کردند

 

ادامه نوشته

برآستان جانان : (فرخی )  یزدی

۩۩☫برآستان جانان : (فرخی ) یزدی ۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

فرخی یزدی 1.jpg

چون عیش و غم زمانه قسمت کردند

ما را غم بیکرانه قسمت کردند

شیخ و شه و شحنه عیش و نوشِ همه را

بردند و برادرانه قسمت کردند

میرزا محمد فرخی یزدی (تاج الشعرا) (۱۲۶۸ خورشیدی – ۲۵ مهر 1318) شاعر و روزنامه‌نگار آزادی‌خواه و دموکرات صدر مشروطیت وی سردبیر نشریات حزب کمونیست ایران از جمله روزنامه طوفان بود. ٨١ سال پیش، برابر با بیست و پنجم مهر ١٣١٨ خورشیدی، میرزا محمد فرخی یزدی، ملقب به تاج الشعرا، شاعر و روزنامه‌نگار آزادی‌خواه و دموکرات صدر مشروطیت، سردبیر روزنامه طوفان و همچنین نماینده مردم یزد در دوره هفتم مجلس شورای ملی در زندان قصر درگذشت. فرخی شاعری را از کودکی آغاز کرد و خود معتقد بود طبع شعرش برخاسته از مطالعه اشعار سعدی است. او از میان شعرای متقدم، بیش از همه از مسعود سعد سلمان متأثر بود. در نوروز سال ١٢٨٧ خورشیدی، به دلیل گفتن شعری در قالب مسمط و در مدح آزادیخواهان یزد، به دستور ضیغم‌الدوله حاکم یزد دهانش را با نخ و سوزن دوختند و به زندانش افکندند. او در سال ۱۳۰۷ خورشیدی به عنوان نماینده مردم یزد وارد مجلس شورای ملی شد اما با توجه به مخالفت‌هایش با پهلوی اول و خطری که جانش را تهدید می‌کرد از ایران گریخت و به آلمان رفت. فرخی پس از مدتی زندگی در آلمان، به ایران بازگشت اما به بهانه بدهی به یک کاغذفروش به زندان افتاد. او مدتی بعد بنا بر گواهی رئیس زندان بر اثر ابتلا به مالاریا و نفریت در زندان قصر درگذشت. پس از سقوط پهلوی اول، دادستان محاکمه عُمال شهربانی، مرگ فرخی را در اثر تزریق آمپول هوا توسط پزشک احمدی اعلام کرد.

هرکه شد خام، به ‌صد شعبده خوابش کردند
هر‌که در ‌خواب نشد ، خانه خرابش کردند

پشت دیوار خری داغ نمودند و به ما
وصفی از طعم دل‌انگیز کبابش کردند

گفته بودند که سازیم وطن همچو بهشت
دوزخی پُر زِ بلایا و عذابش کردند

بازی اهل سیاست که فریبَ‌ست و ریا
خدمت خلق ستمدیده خطابش کردند

اول کار بسی وعدۀ شیرین دادند
آخرش تلخ شد و نقشه بر‌ آبش کردند

آنچه گفتند شود سرکۀ نیکـو و حلال
در نهاخانۀ تـزویـر شـرابـش کردند

ز کـه نالیم که شد غفلت و نادانی ما
آنچه سرمایۀ ایجاد سرابش کردند

لب فروبسته ز دردیم و پشیمانی و غم
گرچه خرسندی و تسلیم حسابش کردند!!

ادامه نوشته

برآستان جانان (فرخی )یزدی

 

 ۩۩۩ ☫برآستان جانان (فرخی )یزدی ☫۩۩۩

     

هرکه شد خام، به‌صد شعبده خوابش کردند
هر‌که در‌خواب نشد، خانه خرابش کردند

بازی اهل سیاست که فریب‌ است و دروغ
خدمتِ خلقِ ستمدیده، خطابش کردند

اول کار بسی وعده‌ی‌ِ شیرین دادند
آخرش تلخ شد و نقشِ بر‌آبش کردند

آنچه گفتند شود سرکه‌یِ نیکو و حلال
در نهانخانه‌یِ تزویر، شرابش کردند

پشت دیوار خری داغ نمودند و به ما
وصفِ آن طعم دل‌انگیز کبابش کردند

سال‌ها هرچه که رِشتیم به امّید و هوس
بر سرِ دارِ مجازات، طنابش کردند

گفته بودند که سازیم، وطن همچو بهشت
دوزخی پر ز بلایا و عذابش کردند

زِ که نالیم که شد غفلت و نادانیِ ما
آنچه سرمایه‌یِ ایجاد سرابش کردند

لب فروبسته ز دردیم و پشیمانی و غم
گرچه خرسندی و تسلیم، حسابش کردند

برآستان جانان : (فرخی )  یزدی

 ۩۩☫برآستان جانان : (فرخی )  یزدی ۩۩۩ 

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

فرخی یزدی 1.jpg

چون عیش و غم زمانه قسمت کردند

ما را غم بیکرانه قسمت کردند

شیخ و شه و شحنه عیش و نوشِ همه را

بردند و برادرانه قسمت کردند

میرزا محمد فرخی یزدی (تاج الشعرا) (۱۲۶۸ خورشیدی – ۲۵ مهر 1318) شاعر  و  روزنامه‌نگار آزادی‌خواه و دموکرات صدر مشروطیت وی سردبیر نشریات حزب کمونیست ایران از جمله روزنامه طوفان بود. ٨١ سال پیش، برابر با بیست و پنجم مهر ١٣١٨ خورشیدی، میرزا محمد فرخی یزدی، ملقب به تاج الشعرا، شاعر و روزنامه‌نگار آزادی‌خواه و دموکرات صدر مشروطیت، سردبیر روزنامه طوفان و همچنین نماینده مردم یزد در دوره هفتم مجلس شورای ملی در زندان قصر درگذشت. فرخی شاعری را از کودکی آغاز کرد و خود معتقد بود طبع شعرش برخاسته از مطالعه اشعار سعدی است. او از میان شعرای متقدم، بیش از همه از مسعود سعد سلمان متأثر بود. در نوروز سال ١٢٨٧ خورشیدی، به دلیل گفتن شعری در قالب مسمط و در مدح آزادیخواهان یزد، به دستور ضیغم‌الدوله حاکم یزد دهانش را با نخ و سوزن دوختند و به زندانش افکندند. او در سال ۱۳۰۷ خورشیدی به عنوان نماینده مردم یزد وارد مجلس شورای ملی شد اما با توجه به مخالفت‌هایش با پهلوی اول و خطری که جانش را تهدید می‌کرد از ایران گریخت و به آلمان رفت. فرخی پس از مدتی زندگی در آلمان، به ایران بازگشت اما به بهانه بدهی به یک کاغذفروش به زندان افتاد. او مدتی بعد بنا بر گواهی رئیس زندان بر اثر ابتلا به مالاریا و نفریت در زندان قصر درگذشت. پس از سقوط پهلوی اول، دادستان محاکمه عُمال شهربانی، مرگ فرخی را در اثر تزریق آمپول هوا توسط پزشک احمدی اعلام کرد.