خلدستان :بخوری دوغه #نخوری چوغه=بی خبران مژده دهم ، ميکده باز باز شد

۩۩۩☫ عرصهء شعر وادب (طریقت)انجمن خلدستان / اشعار☫۩۩۩

عاشقانه

اخبار :سرد وُ خسته وُ ساکت مذاکرات...
شفصد گمانه‌ی متفاوت مذاکرات ...
هی "دوغ وُ چوغ "مردم ایران خورده اند
گوشم به چند نقطه‌ی ثابت مذاکرات
چشمم به خود نویسِ طلاخاک می‌خورد
آیینه های میز توالت مذاکرات
در آن اتاق، بعدِ تو تکرار می‌شود
یک مستقیمِ خَم شده صامت مذاکرات
گهگاه می‌زند به سرم گفتگو کنم
با یک نوار خالیِ کاست مذاکرات
«دل» مرده‌ای متحرّک تمام شب...
«دل»دادنست وُ«قلوه ی» راکت مذکرات ...

آواز وُ صدایِ ساز فاخر اینجاست

دیوان وُ خدای ِشعرِ شاعر اینجاست

از بسکه(طریقت) انجمن کرده به پا

این ماە همیشه حیُّ حاضر اینجاست

***

دیده برهم می‌نِهم دل را به کامت می‌کنم
این غزل را با پریشانی بـــه‌ نامت می‌کنم
چون قناری می‌نشینم دم‌به‌دم در باغ گل
عاقبت یک‌روز می‌بینی، که رامت می‌کنم
دیدنِ رخسار گلگون را کنی بر من تباه
بعد از آن بوییدن گل را حرامت می‌کنم!
عاشقت ‌باشم ولی با غنچۀ لبخند خود
مات و مبهوتم ولی البته خامت می‌کنم
می‌فریبی با کلامت، این دل بشگسته‌ را
شوروغوغا می‌کنم، محو کلامت می‌کنم
بی خبران مژده دهم ، ميکده باز باز شدانجمن تقدیم می دارم سلامت می‌کنم

ادامه نوشته

طریقت باروت (اردی بعشق) نخود و قهوه و تاروت

۩۩۩ ☫ طریقت باروت (اردی بعشق) نخود و قهوه و تاروت ☫ ۩۩۩

این غزل همواره احوال مرا افشای افشا می کند
هر غزل دغدغه وُ حال مرا افشای افشا می کند
در نگاهت به رُخَم حس عجیبی پیداست
حال وُ روز من وُ امثال مرا افشای افشامی‌کند
زیر این گنبد گردون، همـگــی بی خبرند
صدرِ اخبار : تب‌خال مرا افشای افشامی‌کند
اگر اندازهٔ یک ذره از این انجمنت سرد شوم
سبب سستی و اِهمال مرا افشای افشامی‌کند
دل وُ جان وُ نفسم بند دو ابروی تو شد
جمعِ اموال مرا افشای افشا می‌کند
در دلم تا بشود ولوله از حال بدش
علت شورش و جنجال مرا افشای افشا می‌کند
این غزل مثل قناری که اسیر قفس است
گریه و ضجهٔ هر سال مرا افشای افشامی‌کند
نخود و قهوه و تاروت (طریقت) باروت
هسته ای روز ازل فال مرا افشای افشامی‌کند
جشنواره موسیقی

۩۩۩ ☫ مثنوی (طریقت) حکایت / روایت ☫ ۩۩۩

شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم

ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا

گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم

آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم

شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع

آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرقِ خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد

خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم

دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد

بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود

آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم

خــُلدستان طریقت

(حکایت :شعر )۩محمد مهدی طریقت

<<خطبه دوم

ادامه نوشته