طنز: غارنشیان =(طریقت) پسا مدرن (حکایت: سیاسی خانواده) سهمیه معیشتی (روزگار)

https://s6.uupload.ir/files/این_عوعو_سگان_شما_نیز_بگذرذ_wsmy.jpg

(بیداد ظالمان)

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

باغ خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغ‌تان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غرّش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سُم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمع‌ها بکُشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای، بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل ز گلسِتان شما نیز بگذرد

آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد

پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد

***

تیر بلا به جان شما باد خوشگوار
‏نوبت به امتحان شما باد خوشگوار

‏یک آشیان از آتش‌تان در امان نماند
‏آتش به آشیان شما باد خوشگوار

‏آن داغ‌ها که روی دل ما گذاشتید
‏دودش به دودمان شما باد خوشگوار

‏ای اختلاسگر که به کاهدون ما زدید
دژمن به کاروان شما باد خوشگوار

ما را به هفت‌خوانِ فلاکت کشانده‌اید
‏نوبت به هفت‌خوان شما باد خوشگوار

قوم چهار پا ! زِ ابابیلِ بی‌شمار
آیـد به آسمان شما باد خوشگوار

سجیل وار همه جا را شکافته
ماتحتِ استخوان شما باد خوشگوار

‏چیزی شبیهِ آنچه در آن جامِ زهر بود
‏کم‌کم به استکان شما باد خوشگوار

ما سبز می‌شویم در این خاکدانِ دون
‏آفت به بوستان شما باد خوشگوار

‏ای وارثانِ قلعه‌ی ضحاکِ ماردوش
‏پایان داستان شما باد خوشگوار

غار به غار شهر شد در طلبت شتافتم
لانه به لانه در به در جُستمت و نیافتم

آه که غار و قار آن رفت به باد عاشقی
جامه (لباسِ حق شد وُ) در همه عمر بافتم

بر دل غار تنگ شد(موسمی) از جدائیت
بی همگان به سر شد وُ سینهٔ خود شکافتم

از تف آتش غمت صد ره اگر چه تافتی
آینه‌سان به هیچ سو (غارنشین) نتافتم

غارنشین اگر مرا غار نشین شود روا
غارنشین اگرچه عمر در ره او شتافتم

طنز: غارنشیان =(طریقت) پسا مدرن (حکایت: سیاسی خانواده) سهمیه معیشتی (روزگار)

راویان اخبار وُ ناقلان دوران کهن بر الواح سنگی نگاشته اند که در انتهای عصر حجر و در بدو گشایش عصر مفرغ ،آدمی زیر فشار افکار غریب و ناروا دست از پا خطا نموده و از پیکر تراشی و حکاکی وُ نگاری از این قبیل فتنه گری ها بشسته و میل به هنر فاخر در وجودش زباله کشیده با تراش شاخ وحوش نقشی وسیع بر دیواره غارها را بدعت نهاده است.
چندی نگذشته با ظهور یک مشت مفتخورِ تن لش به غایت بیسواد (حاکمان ) سلبریتی نامش نهند هنر فوران بنموده از سر و کله غارها بالا رفت و آدمی که تا دیروز ماموت را خام خام میبلغید ، سلفی گرفته و یهویی خشم برملت را بدعت بنهاد .
سپس هنر سنتی بمرد و نواندیشان پوستین پوش در دهانه غارها فاز روشنفکری برداشتند عربده خوفناک می کشندی الکی مثلا آوازه خوان است، آن دیگری بر شکمبه کرگدن نواختن مطربی بنمود و آن یکی باحرکات موزون از خود خُنیاگری بدر نمودندی ...
القصه چندی نگذشت و آدمی دگر میلی به پیکره تراشی ، گرز زدن بر فرق گراز و خشونت نشان نداده همه شب پای آتش بساط کرده شعر از خود در می کردندی، عده ای حتی پا از گلیم دراز تر کرده فکر می کردندی!!
پس این رخداد نوظهور پست مدرن بر مذاق دلواپسان دوره حجری بسی تلخ آمد، سپس جماعت معترض متحجر به غارها ریخته هر چه از هنر مفرغ بود به باد دادندی ،جمعی را برای ادای پاره ای از توضیحات با خود ببردندی، طیف متحجر هر دم بانگ برآوردندی ؛ای غارنشین ها فریبخورده این ادا و اطفارهای روشنفکری و غرب زدگی نخورید ،نیاکان ما از دوره ای که ماموت سوخاری توی رگ زدندی ، همه وقت پی شکار غول و دایناسور رفتندی ، کوه پشت کوه تراشیده غار دو نبش ساختندی ولیکن این جماعت مفرغی بنیاد و سنت اجدادی به باد دادندی همه شب جز رقاصی ،مطربی شعر خوانی هیچ به شباب ما یاد ندادندی ، کار غارنشین به جایی رسیده که همچون خفته غول آسا تا لنگ ظهر در غارها کپه مرگش گذاشتندی ، حقارت به حدی رسیده زن غارنشین پیتزا سفارش داده مردش زیر ابرو برداشته لابد فردا میخواهد رای بدهندی !!
علی هذا بدینسان دامنه کین و دشمنی فزون گشتندی و هر دم تجمعات اعتراضی در مقابل غارها و دامنه کوهپایه ها فزون گشته از دگر سو این تفرقه مجال بر دشمنان آدمی داده وحوشی بس غریب تر از غول های آدمخوار و دیوان بدسگال همی رجز خوان به میدان شده همه وقت به نیرنگ و ریا مردمان را فریب داده بسی شغالان و کفتارها تجزیه طلب یورش بردندی چند تایی هم قورت دادندی. روزگار به غایت سیه گشت
آن دلاورانی که با شاخ تیز بر جگر گوشه فزندان آدم وُ حوا زور و تی رکس خشمناک یورش بردندی کنون مدهوش دود دیوان بد سگال و کج نهاد ، دلخوش به مطرب ،لب آتش افتاده تا سحرگاه بر دیواره غار چت بنمودندی. دگر ز سرفرازی شکار و بزن بزن اثری نمانده هر چه بود نفاق بودندی و فتنه البته خریت سگ صفتان دریوزه که عمری نان مفت مردمان خورده آروغ روشنفکری زده هم بی تاثیر نبودندی، و بدین سان بشر عصر مفرغ در شراشیبی انحطاط تباهی میرفت تا منقرض شود و خیال همگان راحت شود که ناگه شبی از شبها غارنشینی که تا نیمه شب به رفیق بازی و محفل گردی شهره گشته بود به غارش بازگشتندی ،

آن شب بانوی غار گرز گران را کناری نهاده به زبان اشاره گرم نصحیت شوی خود شد که ای مرد این چه بساطی است برای ما ساخته ای، بچه هایت مدتهاست رنگ گوشت قرمز یخ زده به چشم ندیدندی ، آخر با این دوزار یارانه چه سان شکم آنها سیر نمایم!! به خود بیا دور این دیوان بد نهاد را خط بکش بچسب به یک کاری ، الان همین غارنشین کناری برو ببین چند تا دندان تمساح دور گردن زنش هست، آخر این چه زندگی هست برایمان درست کردی ...لذا در آن زمان کارنوال زرهی سیاه رنگِ قشنگ همراه با گاز اشک آور و تفتگ های شاسمه ای +باطون +سپر +کلاه کاسکت موتور پیاده و سواره در کلان شهر جهندم دره ، دود وُ آتشِ زباله دان های به نرخ خود پرداز به قولِ یکی از عزیزان مجلسِ شورای مصلحت بزرگ غار نشین غار نشینان دغیانوث از حقوق بر باد رفته بازنشستگان در گِل نشسته برای هزینه های سرسام آور معیشت غارنشینی یارانه عهد حجر را به اجرا درآوردندی .
بدینوسیله اولین گفتمان زناشویی بدون خشونت بشری شکل گرفت و به سرعت در میان غار نشین ها باب شده بشر دوره مفرغ سپس رو به مذاکره سیاسی با بشر عصر حجر آوردندی و اندکی بعد صلح نَنِــمودندی تا بنابر درگیری هابیل و قابیل با بیل یکدگررا از پای درآوردندی و سرانجام نیز طیف های مختلف بشری دیوان بدسگال و پست فطرت فرومایه را به جنگل لندن ، فرانسه و غرب وُ شرق عالم اندرز دادندی که تلویحاً (به جنگ به کُش تا زنده بمانندی )پس زدند و در یک گفتمان مهم و حساس برای خروج از غارها و ایجاد اولین اجتماع بشری که بعدها کلانشهر نامیدند به تفاهم رسیدندی که اُم القرای غارنشینان عالم لباس برحق پوشیدندی که ما عدالت غارنشینی را بلد بودندی و در سراسر عالم نه داعش نه تسلیم نبرد با عامریکا ، کریستوف کلمب لعنتی، به کشف آن اتحادیه ناخلف بنیاد نهادندی می بایست تا نابودی نسل بشر در غارنشینان ممالک دنیا آبان ماه را به آذر خونین پیوند ناگسستنی بدعت نهادندی که (هل جزائُ الاحسان اِلا کشتار که بزرگ غارنشین در اندرزی به هم کیشان اشارت فرمودندی النصرُ بالرُعب.یک کلام والسلام

(دعای غارنشینان)

غارنشینانند به تمکین و ثبات

غارنشینان را بده اینک نجات

صبرشان درغار میزان گران

وا رهان از روضه ی صورتگران

پادشاهان (غار)لشکر میکِشند

از حسد (مخلوق) خود را میکُشند

ویس و رامین خسرو شیرین بخوان

که چه کردند از حسد آن ابلهـــان

**

زدند‌ بر من بسی انگِ سیاسی

به من گفتند : تو با او در تماسی

اگر‌ چه در حــریم اختصاصی

تو با او دیده ایم جائــی اساسی

شرابِ کهنه یِ انگور باشی

چهل روز از نگاهم ‌ دور باشی

من آن فرزا نه را آخر ببوسم

به شرط آنکه با من جور باشی

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه (فاَین تذهبون )دوم

ادامه نوشته

نام(طریقت)انجمن خلدستان /عاقل ها قلم خورد+ اشعار

شمع و پروانه منم مست میخانه منم ،

رسوای زمانه منم دیوانه منم ،

رسوای زمانه منم دیوانه منم ،

یار پیمانه منم از خود بیگانه منم ،

رسوای زمانه منم دیوانه منم ،

چون باد صبا دربه درم با عشق وجنون هم سفرم ،

شمع شب بی سحرم از خود نبود خبرم ،

رسوای زمانه منم دیوانه منم ،

تو ای خدای منم شونو نوای منم ،

زمین و آسمان تو می لرزد به زیر پای من ،

مه و ستارگان تو می گرید به ناله های من ،

رسوای زمانه منم دیوانه منم ، رسوای زمانه منم دیوانه منم ،

وای از این شیدا دل من مست بی پروا دل من ،

سرمایه سودا دل من رسوا دل من شیدا دل من ،

ناله ی تنها دل من شام بی فردا دل من ،

مجنون هر صحرا دل من رسوا دل من شیدا دل من

۩۩۩☫ نام(طریقت)انجمن خلدستان /عاقل ها قلم خورد+ اشعار☫۩۩۩

عاشقانه

سهم ملائک در اَزل وقتی به هم خورد
ابلیس سرگرم عبادت بــود، کـــم خورد

جمـع خـلایـق تا اَبـد در انتــظارند
آخوند آمد در حکومت: جام جم خورد

در خـاطرات مـــادرم حــــوا سرشته
خورشید را با گیسوانی پیچ وُخم خورد

حوا بـه سیب، آدم زِ انگور: آفــریدند
مخلوق هم، جبریل غم، شیطان قسم خورد

خوانسار من: از انگبین اصفهان است
شیرازِ حافظ گندم از : باغِ اِرم خورد

وقتی رئیس انجمن برنامه را گفت:
آنگه میانِ شاعران نامم رقم خورد

نامِ(طریقت) در درون شـــعر آمد
اسمم سپس از جمع عاقل ها قلم خورد

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ
۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی #طریقت

ادامه مطلب

ادامه نوشته

طنز: غارنشیان =(طریقت) پسا مدرن (حکایت: سیاسی خانواده) سهمیه معیشتی (روزگار)

https://s6.uupload.ir/files/این_عوعو_سگان_شما_نیز_بگذرذ_wsmy.jpg

(بیداد ظالمان)

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

باغ خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغ‌تان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غرّش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سُم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمع‌ها بکُشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای، بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل ز گلسِتان شما نیز بگذرد

آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد

پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد

***

تیر بلا به جان شما باد خوشگوار
‏نوبت به امتحان شما باد خوشگوار

‏یک آشیان از آتش‌تان در امان نماند
‏آتش به آشیان شما باد خوشگوار

‏آن داغ‌ها که روی دل ما گذاشتید
‏دودش به دودمان شما باد خوشگوار

‏ای اختلاسگر که به کاهدون ما زدید
دژمن به کاروان شما باد خوشگوار

ما را به هفت‌خوانِ فلاکت کشانده‌اید
‏نوبت به هفت‌خوان شما باد خوشگوار

قوم چهار پا ! زِ ابابیلِ بی‌شمار
آیـد به آسمان شما باد خوشگوار

سجیل وار همه جا را شکافته
ماتحتِ استخوان شما باد خوشگوار

‏چیزی شبیهِ آنچه در آن جامِ زهر بود
‏کم‌کم به استکان شما باد خوشگوار

ما سبز می‌شویم در این خاکدانِ دون
‏آفت به بوستان شما باد خوشگوار

‏ای وارثانِ قلعه‌ی ضحاکِ ماردوش
‏پایان داستان شما باد خوشگوار

غار به غار شهر شد در طلبت شتافتم
لانه به لانه در به در جُستمت و نیافتم

آه که غار و قار آن رفت به باد عاشقی
جامه (لباسِ حق شد وُ) در همه عمر بافتم

بر دل غار تنگ شد(موسمی) از جدائیت
بی همگان به سر شد وُ سینهٔ خود شکافتم

از تف آتش غمت صد ره اگر چه تافتی
آینه‌سان به هیچ سو (غارنشین) نتافتم

غارنشین اگر مرا غار نشین شود روا
غارنشین اگرچه عمر در ره او شتافتم

طنز: غارنشیان =(طریقت) پسا مدرن (حکایت: سیاسی خانواده) سهمیه معیشتی (روزگار)

راویان اخبار وُ ناقلان دوران کهن بر الواح سنگی نگاشته اند که در انتهای عصر حجر و در بدو گشایش عصر مفرغ ،آدمی زیر فشار افکار غریب و ناروا دست از پا خطا نموده و از پیکر تراشی و حکاکی وُ نگاری از این قبیل فتنه گری ها بشسته و میل به هنر فاخر در وجودش زباله کشیده با تراش شاخ وحوش نقشی وسیع بر دیواره غارها را بدعت نهاده است.
چندی نگذشته با ظهور یک مشت مفتخورِ تن لش به غایت بیسواد (حاکمان ) سلبریتی نامش نهند هنر فوران بنموده از سر و کله غارها بالا رفت و آدمی که تا دیروز ماموت را خام خام میبلغید ، سلفی گرفته و یهویی خشم برملت را بدعت بنهاد .
سپس هنر سنتی بمرد و نواندیشان پوستین پوش در دهانه غارها فاز روشنفکری برداشتند عربده خوفناک می کشندی الکی مثلا آوازه خوان است، آن دیگری بر شکمبه کرگدن نواختن مطربی بنمود و آن یکی باحرکات موزون از خود خُنیاگری بدر نمودندی ...
القصه چندی نگذشت و آدمی دگر میلی به پیکره تراشی ، گرز زدن بر فرق گراز و خشونت نشان نداده همه شب پای آتش بساط کرده شعر از خود در می کردندی، عده ای حتی پا از گلیم دراز تر کرده فکر می کردندی!!
پس این رخداد نوظهور پست مدرن بر مذاق دلواپسان دوره حجری بسی تلخ آمد، سپس جماعت معترض متحجر به غارها ریخته هر چه از هنر مفرغ بود به باد دادندی ،جمعی را برای ادای پاره ای از توضیحات با خود ببردندی، طیف متحجر هر دم بانگ برآوردندی ؛ای غارنشین ها فریبخورده این ادا و اطفارهای روشنفکری و غرب زدگی نخورید ،نیاکان ما از دوره ای که ماموت سوخاری توی رگ زدندی ، همه وقت پی شکار غول و دایناسور رفتندی ، کوه پشت کوه تراشیده غار دو نبش ساختندی ولیکن این جماعت مفرغی بنیاد و سنت اجدادی به باد دادندی همه شب جز رقاصی ،مطربی شعر خوانی هیچ به شباب ما یاد ندادندی ، کار غارنشین به جایی رسیده که همچون خفته غول آسا تا لنگ ظهر در غارها کپه مرگش گذاشتندی ، حقارت به حدی رسیده زن غارنشین پیتزا سفارش داده مردش زیر ابرو برداشته لابد فردا میخواهد رای بدهندی !!
علی هذا بدینسان دامنه کین و دشمنی فزون گشتندی و هر دم تجمعات اعتراضی در مقابل غارها و دامنه کوهپایه ها فزون گشته از دگر سو این تفرقه مجال بر دشمنان آدمی داده وحوشی بس غریب تر از غول های آدمخوار و دیوان بدسگال همی رجز خوان به میدان شده همه وقت به نیرنگ و ریا مردمان را فریب داده بسی شغالان و کفتارها تجزیه طلب یورش بردندی چند تایی هم قورت دادندی. روزگار به غایت سیه گشت
آن دلاورانی که با شاخ تیز بر جگر گوشه فزندان آدم وُ حوا زور و تی رکس خشمناک یورش بردندی کنون مدهوش دود دیوان بد سگال و کج نهاد ، دلخوش به مطرب ،لب آتش افتاده تا سحرگاه بر دیواره غار چت بنمودندی. دگر ز سرفرازی شکار و بزن بزن اثری نمانده هر چه بود نفاق بودندی و فتنه البته خریت سگ صفتان دریوزه که عمری نان مفت مردمان خورده آروغ روشنفکری زده هم بی تاثیر نبودندی، و بدین سان بشر عصر مفرغ در شراشیبی انحطاط تباهی میرفت تا منقرض شود و خیال همگان راحت شود که ناگه شبی از شبها غارنشینی که تا نیمه شب به رفیق بازی و محفل گردی شهره گشته بود به غارش بازگشتندی ،

آن شب بانوی غار گرز گران را کناری نهاده به زبان اشاره گرم نصحیت شوی خود شد که ای مرد این چه بساطی است برای ما ساخته ای، بچه هایت مدتهاست رنگ گوشت قرمز یخ زده به چشم ندیدندی ، آخر با این دوزار یارانه چه سان شکم آنها سیر نمایم!! به خود بیا دور این دیوان بد نهاد را خط بکش بچسب به یک کاری ، الان همین غارنشین کناری برو ببین چند تا دندان تمساح دور گردن زنش هست، آخر این چه زندگی هست برایمان درست کردی ...لذا در آن زمان کارنوال زرهی سیاه رنگِ قشنگ همراه با گاز اشک آور و تفتگ های شاسمه ای +باطون +سپر +کلاه کاسکت موتور پیاده و سواره در کلان شهر جهندم دره ، دود وُ آتشِ زباله دان های به نرخ خود پرداز به قولِ یکی از عزیزان مجلسِ شورای مصلحت بزرگ غار نشین غار نشینان دغیانوث از حقوق بر باد رفته بازنشستگان در گِل نشسته برای هزینه های سرسام آور معیشت غارنشینی یارانه عهد حجر را به اجرا درآوردندی .
بدینوسیله اولین گفتمان زناشویی بدون خشونت بشری شکل گرفت و به سرعت در میان غار نشین ها باب شده بشر دوره مفرغ سپس رو به مذاکره سیاسی با بشر عصر حجر آوردندی و اندکی بعد صلح نَنِــمودندی تا بنابر درگیری هابیل و قابیل با بیل یکدگررا از پای درآوردندی و سرانجام نیز طیف های مختلف بشری دیوان بدسگال و پست فطرت فرومایه را به جنگل لندن ، فرانسه و غرب وُ شرق عالم اندرز دادندی که تلویحاً (به جنگ به کُش تا زنده بمانندی )پس زدند و در یک گفتمان مهم و حساس برای خروج از غارها و ایجاد اولین اجتماع بشری که بعدها کلانشهر نامیدند به تفاهم رسیدندی که اُم القرای غارنشینان عالم لباس برحق پوشیدندی که ما عدالت غارنشینی را بلد بودندی و در سراسر عالم نه داعش نه تسلیم نبرد با عامریکا ، کریستوف کلمب لعنتی، به کشف آن اتحادیه ناخلف بنیاد نهادندی می بایست تا نابودی نسل بشر در غارنشینان ممالک دنیا آبان ماه را به آذر خونین پیوند ناگسستنی بدعت نهادندی که (هل جزائُ الاحسان اِلا کشتار که بزرگ غارنشین در اندرزی به هم کیشان اشارت فرمودندی النصرُ بالرُعب.یک کلام والسلام

(دعای غارنشینان)

غارنشینانند به تمکین و ثبات

غارنشینان را بده اینک نجات

صبرشان درغار میزان گران

وا رهان از روضه ی صورتگران

پادشاهان (غار)لشکر میکِشند

از حسد (مخلوق) خود را میکُشند

ویس و رامین خسرو شیرین بخوان

که چه کردند از حسد آن ابلهـــان

**

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه (فاَین تذهبون )دوم

ادامه نوشته

اشعار/ پند پیرما(طریقت) اینچنین(تکرار )

 

۩۩☫اشعار/ پند پیرما(طریقت) اینچنین   ۩۩

 پیرمردی صاحبِ مال و منال
زندگانی کرده او هشتاد سال

با خودش گفتا که پیر و خسته‌ام
عمرخود را کوله  باری  بسته‌ام

مرگ را از خویش من قافل نِهم
سهم فرزندان همین حالا دهم

بچه‌ها  را مُطلع  زین کار کرد
پافشاری کردوُهی اصرار کرد

سهم دخترها یکا یک برشمُرد 
از پسرها باقی اموال شد

پیرمرد فارغ  از مال و منال
صاف وُ صادق شد ز دارائیِ  مال

روزها بگذشت و روزی پیر مرد
دید رفتار عروسش گشته سرد

با تعرض نیش میزد بر پسر
بودن بابای تو شد  دردسر

پیرمرد افسرده و غمگین شد
سینه‌اش چون کوه غم سنگین شد

لب فرو بست و برون شد از سرا
تا که نشنید ست مَرد  بینوا

رفت و در زد خانه‌ی دیگر پسر
در گشود وُ راه دادش  مختصر

با کسی حرفی ز دلسردی نزد
حرفی از مردی و نامردی نزد

تا که دیگ معرفت آمد بجوش
آنچه باید نشنود آمد بگوش

جمله اولاد ذکورش بی‌صفت
جملگی زن باره و بی‌معرفت

دختران زین ماجراها بی خبر
شاد  بودندی زِ اعمالِ پدر

کور سوئی در دل آن پیر بود
چونکه امیدش به آن تدبیر بود

رهسپار خانه داماد شد
گفت دامادش دل ما شاد شد

اشک خوشحالی به چشم دخترش 

مات و حیران بود نمی‌شد باورش

دید دامادش بر او هست بی نظر
ماندنش آنجا شده یک درد سر

او همی گوید که بابایت چرا
لنگرش افتاده در ساحل بما

ما که تنها وارث او نیستیم
با حقوق مختصر کو نیستیم

خانه شد دوار در گِرد سرش
چونکه تا این حد نمی‌شد باورش

این چنین اندیشه‌اش بیدار شد
موسم پیری رسید و خار شد

عاقبت تدبیر خود را کار بست
نقش یک گنجینه در افکار بست

رفت در بازار صندوقی خرید
آشنائی در رهش آمد پدید

گفت :به به تحفه ای  گنجینه‌ات
این چنین چسبانده‌ای بر سینه‌ات

گفت اگر گوشَت ز رازم کَر کنی
وارثی  مملو زِ  سیم و زر کنی

راز او افشا شد آنجا گوئیا 
بچه‌ها پیدا شدند چون طوتیا

ای بقربان تو ای بابا پدر
تو کجائی ای گل زیبا پدر 

خانه ما بی تو تاریک است و سرد
تو چراغ خانه‌ای ای شیرمرد

الغرض با التماس و احترام
شد پذیرائی دگر هر صبح و شام

لیکن از گنجینه‌اش غافل نبود
هر کجا می‌رفت حملش می‌نمود

جنگ و دعوائی سرش کردند وای
خانه بی بابا نباشد وای وای

فکر و ذکر بچه‌ها گنجینه بود
گنج واهی بود.دردِ سینه بود

عاقبت، قالب تهی کرد پیرمرد
رفت و شد آسوده از رفتار سرد

باز کردند وارثان  گنجینه را
صندوقی مملو ز درد سینه را

شد نمایان استخوانِ دستِ خر
نامه‌ای رویش بجای سیم و زر

نامه را خواندند او بنوشته بود
قصهء  عمرِ من  آخر گشته بود

دست خر بر آن فلانِ هر کسی
تا نمرده ، مال بخشد بر کسی

زنده بر مال و منالت باش پیر
تا نگردی همچو من خار و اسیر 

پند پیر ما (طریقت) اینچنین 
پاس باید داشت بهرواپسین 

 

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمّدمهدی طریقت   

 

قالب و موضوع در ادبیات  منظوم (ادبیات فارسی :سبک شعر)+اتصال به دامنه  =KHOLDESTAN-TARIGHAT.IR   

۩۩۩ ☫ قالب شعر(ادبیات فارسی )سبک شعر ☫ ۩۩۩

قَصیده :یک قالب شعر کلاسیک فارسی است موضوع قصاید مدح شاهان و بزرگان، وصف طبیعت و گاه پند و اندرز است. در این نوع شعر بیت اول با مصراع‌های زوج هم‌قافیه است. شاعران ایرانی قصیده را از شعر عربی گرفته‌اند. تفاوت قصیده با قالبِ غزل در تعداد ابیات و موضوع شعر است. کمی یا زیادیِ بیت‌های قصاید بستگی دارد به اهمیت موضوع، قدرت و قوّت طبع شاعر و نوع قافیه و اوزان شعری. شاعر می‌تواند قصیده را در وزن‌های گوناگونی بسراید. بخش عظیم ادبیات فارسی را در سدهٔ ششم هجری، قصیده تشکیل می‌دهد. از برترین قصیده‌سرایان گذشته ادبیات فارسی می‌توان به سنایی، خاقانی، ناصر خسرو، مسعود سعد سلمان، انوری و منوچهری اشاره کرد.

فرق قصیده و غزل

قصیده دارای ۲۰ تا ۷۰ بیت است غزل دارای ۵ تا ۱۴ بیت است.

موضوع قصیده مدح شاهان و بزرگان وصف طبیعت، گاهی پند و اندرز و همچنین تهنیت جشن‌ها می‌باشد، اما غزل نوعی شعر عاشقانه می‌باشد که بیان عواطف و احساسات، زیبایی معشوق و شکوه روزگار است .

انواع قصیده

۱ مدحی ۲ مذهبی و فلسفی ۳ اخلاقی و زهدی ۴ سیاسی و اجتماعی

KHOLDESTAN-TARIGHAT.IR
ادامه نوشته