🌅 421 سال پيش، در روز ۱۷فوريه‌ی ســـال ۱۶۰۰ ميلادی، "جوردانو برونو" فيلسوف ايتاليايی پس از گذراندن ۸ ســـال در سياهچال‌های خوفناك دادگاه انکویزاسيون (تفتيش عقايد) در ميدان كامپو دی فيوری شـــهر رم زنده زنده در آتش سوزانده شد. برونو كسی بود كه از حق تمام انسان‌ها برای انديشيدن بدان‌گونه كه دلشان می‌خواست، دفاع می‌كرد.
نوشته‌اند كه وقتی برونو را به يك ستون‌ آهنين بسته بودند و انبوهی از هيزم برای سوزاندن او جمع كرده بودند، او هم ساكت بود و تسليم شده بود و چيزی نمی‌گفت؛
ولی اتّفاقی افتاد كه يك جمله‌ گفت كه در تاريخ باقی ماند.
آن اتّفاق اين بود كه ناگهان ديدند پيرزنی نزديك شد و تكّه هيزمی در دست داشت و با آوردن *نام خدا* بر لب، آن را به روی هيزم‌ها انداخت.

برونو سكوتش را شكست، گويی عمل اين پيرزن مغز استخوانش را سوزانده بود و گفت:
*«لعنت بر اين جهل مقدّست!»*

🌅 مهم‌ترين و يا لااقل يكی از اهمِّ آفت‌های اجتماعی، نه‌ تنها در منطقه‌ی اسلامی بلكه شايد بتوان گفت در سراسر جهان که جوامع دينی از آن رنج می‌برند، جهل مقدّس است
(جهل مقدّس جهلی است كه بُعد قدسی دارد.)
در چنين جهلی، شخص جاهل در جهل می‌سوزد، ولی برای خدا می‌سوزد.
گرسنگی، فقر، فلاكت، بيماری، جنگ و دشمنی، جنايت، آدم‌كشی، ايذا و آزار به همنوع، همه را به قصد قربت تحمُّل می‌كند و جالب اين است كه از هرگونه روشـــنگری هم می‌هراسد، آن هم برای خدا!‌
🔥 در جهل قدسی، شخص جاهل با نهادی همراه می‌شود به نام «اعتقاد»؛
یعنی براي چنين انسانی اعتقاد به جای تفكُّر می‌نشيند.
اعتقاد از ريشه‌ «عقد» یعنی بستن است. شخصی كه به امری معتقد می‌شود فكرش را گـره زده و معتقداتش را خط قرمز خويش می‌سازد.

👌 كسانی كه به جهل مقدّس گرفتار می‌شوند، جاهلانه برای خويشتن، خدا می‌سازند، خدايی كه ناخودآگاه مجموعه‌ای از خواسته‌های خود آنان است.
جهل مقدّس همـراه با اعتقادهاي دينی است؛
ولی دينی كه نه براساس تعقّل، بلكه براساس هواهای نفسانی، انسان معتقد می‌شود و بالاترين جنايت را ممكن است مرتكب شـــود در حالي كه خيال می‌كند براي خداست و متقرّب الی‌الله می‌شود.

🔥 يكي از آفات اجتماعی كه من مايلم آن را فاجعه‌ تأسّفبار برای جوامع دينی امروز بنامم، جهل مقدّس است؛
جهلی كه قهرمانانش دست به مهم‌ترين جنايات می‌زنند، به خيال آن كه كاری كه می‌کنند مورد خواست خداست و آنان برای خدا تلاش می‌کنند.‌
در يونان باستان، جنگ ميان خدايان بود و در ادوار بعد در قالب جنگ اديان شكل گرفت. در تاريخ اسلام جنايات و خونريزی‌هايی كه به بار آمد، عموما معلول همين نوع جهل است.

🔰 امـــروز در جامعه‌ ايران نيز جهل مقدّس گاه منشأ فاجعه می‌شود، كه به ذكر يك نمونه بسنده می‌کنیم:
🔪 در دادنامه‌ی ۱۷۲ ۱۶/۲/۱۳۸۲ پرونده‌ی كلاســـه‌ی ۱۱۳۱-۸۱-۹ دادگاه عمومی كرمان، از قول متّهمان قتل‌های محفلی كرمان مكرّراً اين مطلب آمده است كه در مورد برخی مقتولان با تسبيح استخاره گرفتيم و چون عدد ۶ آمد و عدد ۶ به معنای لزوم تعجيل در عمل است، تصميم گرفتيم كه او را بكُشيم و كُشتيم!

🔥 گاهی اوقـات جهل كه لباس تقدّس می‌پوشد، يك ملّت را در تاريكی و جهنّم ابدی فرو می‌برد. نمونه‌اش در زمان ما، مردم كره‌شمالی هستند.
در كشور كره شمالی مردمی زندگي می‌کنند كه از حدّاقلّ شرایط حيات يك انسان برخوردار نيستند؛ ولی تبليغات حاكميت فكر آنان را چنان ساخته كه خيال می‌کنند در بهشت برين‌اند!
اين افراد در تاريكی هستند؛ ولي قدرت مشت آهنين، اجازه‌ روشنگری به هيچ فردی نمی‌دهد.

در كره شمالی تنها كسی كه حق فكر كردن دارد، رهبر حكومت است كه فرمانده‌ بزرگ ناميده می‌شود. وقتی فرمانده‌ بزرگ درباره‌ مسئله‌ای حرفی زد، ديگر هيچ كس حق ندارد در آن زمينه اظهارنظر كند!

پیر پالان دوز اَندر تختِ بخواب

دیده گنجی را میانِ حوضِ آب

دربدر می گشت دُور آن روان

تا رُیابد گنج خود را بیگمان

با امید از یافتن پنهان خبر

عزم اورا استوار اندر اَثَر

روز وُ شب ها را نهادی پشت سر

گُم شدی پیدا شدی بی درد سر

هِی شنا کردی به جیحون و فرات

تا بر آری گنج را بهر حیات

حرص آن گنج گران در قعر وُ اوج

در وجودش آتشی شد فوج فوج

یاد موسی کرد وُ یاد آن عصا

تا مگر زانجا ستاند آن طلا

غافل از ژرفای نیل وُ خواب بود

بی عصا گم گشته در تالآب بود

لب ترک خورد از فشار تشنگی

در طمع پیموده راه زندگی

وسعت نیل وُ صدای موج بود

در دلش افکنده خشمِ اُوج بود

فکر میکرد تا ازآن عمق عمیق

سجده وُ سجاده : یاقوت وُ عقیق

بی وسیله ناشی آن پیرِ علیل

خواب بودی ، باز رفتی طویِ نیل

آرزویِ رهبری در این جهان

این جهان و آن جهان شد مهربان

بار الها من خدائی می کنم

آب حوضی را گدائی می کنم

قایمم چون خضر کن در نیلِ آب

یا بمقصودم رسان آجیلِ ناب

این ندا بشنوده آن پیر زبون

آرزوی کهنه ازدل کن برون

چون عصا شد اژدها با قال وُ قیل

چون شکاف افتاده اندر رود نیل

کی ید بیضاء درآمد از بغل

تا نخواند کافری اورا دغل

عکس روح الله شد شق القمر

یا بظاهر یک عروج بی ثمر

کار ما معمول و معقول از لباس

دربدر اندر هوای هفت طاس

ای که در دل میکنی هِی آرزو

اَبتری سهل است داری در سبو

دل بکن زان گنج نامعلوم خواب

تا نیفتد نقشه هایت روی آب

گنج ساحل حاصل رنج است وُ بس

راحتی سازد ز رَهبر خار وُ خس

روضه ای سر کن تو پالانی بدوز

"غزه" شد آزاد حالا هی بسوز

رزق و روزی قدر معلومِ جهان

از زمین یا از هوا شد اَلاَمان

گر بدزدی از همه ارض و سماء

ذره ای افزون نیابی از خدا

لیک اگر پالان بدوزی روضه خوان

اَصلِ اجرت ببینی حوضِ خوان

اَبتر از این فرمایشات کردگار

دل برید از گنج وُ رفته سوی غار

رنج زین سازی نشاندش روی زین

طعم خوشبختی چشید او با یقین

خواب او تعبیر و گنجش توی مشت
با تلاشش نکبت یاًسش بکشت

باوری باید نشیند بر وجود

همصدائی لازم است در تار و پود

گنج ما بودی (طریقت) بی خبر

باوری باید که باقی بی اثر

🧶🪝🪓 *شاهقلی می‌خواست خودکشی کنه ، حکیمی دیدش بهش گفت :

*چرا می‌خوای خودتو بکشی؟* *گفت : مشکل خانوادگی دارم.

*حکیم گفت : *مشکلی نیست که حل نشه، بگو مشکلت چیه؟
*شاهقلی گفت : *با یک زن بیوه ازدواج کردم که یه دختر داشت . پدرم تا دخترش را دید با اون ازدواج کرد !*
*پدرم شوهر دخترم شد و من پدر زنش !*
*بعد از مدتی زنم بچه دار شد که پدرم پدربزرگش شد و فرزندم برادر زن پدرم او خاله ام شد و فرزندم داییم !!*

و زمانی که زن پدرم بچه دار شد فرزندش برادرم شد و در آن واحد نوه‌ام ، چون نوه زنم می‌شد و زنم چون مادربزرگ برادرم می‌شد مادربزرگ منم هست . با این حساب من همسر مادربزرگم هستم و پدربزرگ برادرم از پدرم و پدربزرگ خودم و نوه خودم .....

حکیم گفت : توکل به خدا کن و خودکشی کن . خدا خودت و پدرت رو نابود کنه و لعنت بر پدر و مادر کسی که دوباره ازت سوال کنه!
این داستان چقدر شبیه همسان سازی بازنشستگان است. الان کل بازنشستگان ایران هنوز گیج هستند و نتوانستند بفهمند که آخر معما چی شد؟!

خــُلدستان طریقت(حکایت :ادب