هفت اقلیم  (طریقت)  درخرابات مغان هم مقصدیم

۩۩۩ ☫  هفت اقلیم  (طریقت)  درخرابات مغان هم مقصدیم  ☫ ۩۩۩  

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

نور او در دیدهٔ بینا خوشی دیدن کنیم

نور مردم را به نور چشم خندیدن کنیم

عاشق وُ معشوق قالب در نظر اما یکیست

سوی مقصود ازل انگار  کوچیدن کنیم

غیر نور روی او در دیدهٔ ما هست نیست

هرچه رو بنمود از آن رو بازپرسیدن کنیم

ز آفتاب حسن او عالم همه روشن شده

کس ندیده این چنین نوری و نشنیدن کنیم

ساقی مستیم وُ میخانه طریق  ما بُود

می به هفت اقلیم اگرمی خواست بخشیدن کنیم

مو به مو زلف سیاهت ما به دست آورده ایم

گیسوئی خوش بافته بر دست پیچیدن کنیم

با (طریقت)درخرابات مغان  هم مقصدیم

عاشقانه جام می از ذوق نوشیدن کنیم 

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگخــُلدستان طریقت  ( صفحه :باز نشر  )۩ #

 

 

ادامه نوشته

با (طریقت)درخرابات مغان  هم مقصدیم

۩۩۩ ☫  هفت اقلیم  (طریقت)  درخرابات مغان هم مصدیم ☫ ۩۩۩  

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

نور او در دیدهٔ بینا خوشی دیدن کنیم

نور مردم را به نور چشم خندیدن کنیم

عاشق وُ معشوق قالب در نظر اما یکیست

سوی مقصود ازل انگار  کوچیدن کنیم

غیر نور روی او در دیدهٔ ما هست نیست

هرچه رو بنمود از آن رو بازپرسیدن کنیم

ز آفتاب حسن او عالم همه روشن شده

کس ندیده این چنین نوری و نشنیدن کنیم

ساقی مستیم وُ میخانه طریق  ما بُود

می به هفت اقلیم اگرمی خواست بخشیدن کنیم

مو به مو زلف سیاهت ما به دست آورده ایم

گیسوئی خوش بافته بر دست پیچیدن کنیم

با (طریقت)درخرابات مغان  هم مقصدیم

عاشقانه جام می از ذوق نوشیدن کنیم 

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگخــُلدستان طریقت  ( صفحه :جدید )۩ #

 

موسیقی (طریقت)  بین المللی   / هفت اقلیم

۩۩۩ ☫ موسیقی (طریقت)  بین الملل / هفت اقلیم ☫ ۩۩۩  

یکی از ویژگیهایی که موسیقی را از سایر هنرها

متمایزمیکند اینست که صداوموسیقی هیچگاه

دستخوش تغییر وفرسایش نمیشوند.(موسیقی:بین المللی).

آرامش رابایدازکودکان موسیقی،ببینید چگونه  از آهنگهائی که میشنوید ولذت میبرید.

برای بزرگنمایی لطفا کلیک کنید


 

برآستان جانان  (مریمی  خاطرات به یاد ماندنی ) هفت اقلیم

 برآستان  جانان (مریمی ) هفت اقلیم 

http://s8.picofile.com/file/8358851268/IMG_%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B9%DB%B0%DB%B4%DB%B2%DB%B8_%DB%B2%DB%B2%DB%B5%DB%B7%DB%B0%DB%B9.JPG

 دلخوری هایت که ته نشین شد،به دورشان بریز

بگذار فردا روز که خورشید برتولبخندمی زند

 ،صاف و زلال،باشی چون آب ، چون آینه 

http://s5.picofile.com/file/8397167350/IMG_20200515_032844.JPGg911307_995152_390763857702054_2009431457_n.jpg

مریمی "هفت اقلیم:  پ.ن   به یاد پدر عزیزم که خبره و کارشناس بودند در این حرفه و مادر نازنین و هنرمندم که مربی من بود برای این هنر زیبا و اصیل. در ادامه ی مطلب دستبافت خودم هست در پانزده سال پیش که از کرک و چله ی ابریشم بافته شده و هم اکنون در موزه ی خونه نگهداری میشه☺

  ۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#  محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

برآستان جانان (هفت اقلیم) غنی سازی مریمی

 ۩۩۩☫برآستان جانان  :(هفت اقلیم) غنی سازی مریمی ☫۩۩۩    

...می دانم، 

روزی مجرم شناخته خواهم شد، 

به خاطر غنی سازیِ،

صد در صدیِ، 

عنصر محبت.

اما، در عوض

متعهد میشوم، 

عشق را، 

به پایداری برسانم. 

برآستان جانان(مریمی) هفت اقلیم

 

 برآستان  جانان (مریمی ) هفت اقلیم 

http://s8.picofile.com/file/8358851268/IMG_%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B9%DB%B0%DB%B4%DB%B2%DB%B8_%DB%B2%DB%B2%DB%B5%DB%B7%DB%B0%DB%B9.JPG

 دلخوری هایت که ته نشین شد،به دورشان بریز

بگذار فردا روز که خورشید برتولبخندمی زند

 ،صاف و زلال،باشی چون آب ، چون آینه 

-----------

 

 

 ۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#  محمد مهدی #طریقت

 

 

 

برآستان جانان(مریمی) هفت اقلیم

 

 ۩۩۩ ☫  (برآستان جانان(مریمی ) هفت اقلیم  ☫۩۩۩

.  

gol5050.blogfa.com/post/161

من که در حسرتِ بودن  ​​​​​​، به سرِ کویِ تو ام

 یا که چینی به شبِ طره ی گیسوی تو ام

من نـــدانم کــه رهِ وصـــلِ تـــو چیـــست؟ 

آهِ حسرت به دل و غمزده ء نیکوی تو ام 

بـــــاغِ شــــداد، چــــه بــاشـــد قـــابــل

من همآن روضهء رضوان به مینوی تو ام

وای حسرت به دل وُتازگیِ عطر وُ صفا

خوشدلم من که نمِ شبنمِ شب بوی توام

دل که بی تاب شد از این همه آوارگی ام

غم نباشد چوکه من،سالک و رهپوی تو ام

به گلستان چــو برفتی و خــزانش دیدی

غم مخور، طشتِ زرِ نرگس جادوی تو ام

عِــطرِ گیسوی پریشانِ تــو  منزلگه راز

من که صید دلــم وُ معتکف کـوی تو ام

دل که از بندِ کمندِ تو رهیده ست، ولی

باز مشتاق وُ کمندِ خَـــم ِ اَبــروی تو ام 

.   ./strong>

پ.ن  باید تشکر کنم از فرزند عزیزم که نقد بسیار خوب و بجایی از این شعر داشتند و تذکر دادند و آن هم دو مصرع بود که از نظر معنایی صحیح نبود. زنده باد

برآستان جانان  (مریمی  خاطرات به یاد ماندنی ) هفت اقلیم

  

  

 ۩۩۩ ☫  برآستان جانان  (مریمی  خاطرات به یاد ماندنی ) هفت اقلیم ☫۩۩۩

.   .

 پاییز بود، وروزهای آغازین جنگ وهرکس در روستا جایی داشت به آن پناه  میبرد. ماهم در روستا منزل بزرگی داشتیم باچندین اتاق و انباری. پس در ایام جنگ آنجا بودیم. طبق معمول توی حیاط بازی می کردم که دیدم پدرم به اتفاق چند مرد وزن و کودک وارد دالان شدند. بهت زده نگاه می کردم. یادم نیست چه کردم وچه گفتم، فقط همین را به خاطر دارم که خیلی زود همخانه ی ما شدند. جمعا سه خانوار بودند که با هم نسبت خانوادگی داشتند. پدرم آنها را به سمت اتاق پذیرایی وسالن مجاور راهنمایی کرد واز مادرم خواست همه چیز در اختیار آنها بگذارد. میگفت اینها در جریان جنگ زندگی خود را از دست داده اند واز دزفول آمده اند. اتاق پذیرایی یکی از بهترین اتاقهای ما بود که در ایام نوروز استفاده می شد. اتاقی با پنجره های بلند که از نیم متری زمین تا پانزده سانتی زیر سقف کشیده شده بود و دو طرف دیوار فقط پنجره بود; با پرده هایی که از جنس اطلس بود با گلهای ابریشمی که زیر نور جلوه ی خاصی داشت; با فرشهای دستبافت که قبل از آمدن آنها همه ی دغدغه ی مادرم بود تا کثیف نشوند یا آفتاب نخورند، اما با آمدن مهمانهای جنوبی، با رضایت کامل در اختیار آنها قرار گرفت. آنها چند هفته ای با هم بودند اما چون جا برایشان تنگ بود دایی های مهربانم دو خانواده از آنها را به منزلشان بردند و فقط طاهره خانم وپسر ودخترش ماندند. طاهره خانم زن سبزه روی بانمک، محجبه، زرنگ و دانا بود. سیما، ده ساله، گندمگون با چشمانی سیاه که سفیدیش درخشان بود وموهای لخت ومشکی وبراق بلند. واحمد که سه چهار سالی بزرگتر از او بود; لاغراندام، سبزه، کم حرف وچهره ای مظلوم اما شوخ طبع و با ادب و تیز هوش. سیما همکلاس برادرم شده بود، اما مرتب برادرم شکایت می کرد که سیما امروز در کلاس فلان حرف را زده یا مثلا شکلات خورده وآبروی مرا برده. یک شب هم برادرم با خواهر زاده ام، اغفالم کردند وچون می دانستند که الفبا را تازه آموختم ونوشتن را دوست دارم، می گفتند روی شیشه بنویس مرگ برسیما. واین بود که جیغ سیما به هوا می رفت وبعد هم شکایت طاهره خانم که با لهجه ی خاصش می گفت: قربونت، سی چی نوشتی؟ ومن که خجالت می کشیدم وحرفی برای گفتن نداشتم. اما شب نشده همه چیز از یادمان می رفت و شب دوباره احمد که از ما دانا تر بود، معما طرح می کرد ویا می گفت این جمله را چند بار تکرار کنیم وهمه میزدیم زیر خنده. به نظرم دو بهار کنار هم بودیم. عید نوروز، صفای دیگری داشت. علاوه بر خانه تکانی، سمنویی بود که مادرم به اتفاق طاهره خانم پخت. یا قورمه سبزی که طاهره خانم می پخت وبوی عطرش همه ی خانه را پر می کرد. وقتی هنوز سه خانواده با هم بودند، بندهای لباس که چپ وراست به دیوارها میخ شده بودند، منظره ی جالبی بود وآن بازی قایم موشک بود که پشت آنها پنهان می شدیم. حتی بعضی اوقات روی بوته های پرپشت جارو هم در باغچه ی پشتی لباس پهن می کردند. خلاصه زندگی جور دیگر شده بود. مادرم اکثر اوقات با طاهره خانم گپ و گفت می کردند. یادش به خیر یک روز برفی وقتی به حیاط می رفتم، همگی برای تماشای برف بیرون آمده بودند می گفتند هرگز برف ندیدیم. وباز یک روز گرم آفتابی، طاهره خانم مشغول بافتن موهای سیما بود می گفت پدرش شب می اید وغروب پدرش آمد. مردی بلند وتنومند اما سر به زیر و ساکت. خیاط بود وخیلی زود رفت. یکی دو بار بیشتر ندیدمش. گهگاهی از سوی مسجد، لوازمی بین آنها پخش می شد. طولی نکشید جمعیت زیادی از جنوبیها مهمان روستا شدند. غروب که میشد توی کوچه ها پر از جوانان جنوبی بود. اصلا آبادانی شده بود برای خودش. بعضی اوقات، بیوه زنی که اورا زندایی نبی صدا می زدیم برایمان نان میپخت، مثل برگ گل. وکنار تنور مادرم و طاهره خانم و زن برادرم و خواهرم باهم گل می گفتند وگل می شنیدند ویا دم عید با هم فتیر می پختند.اما طولی نکشید با بهتر شدن اوضاع، آنها هم برگشتند. آدرس دادند اما پدرم نرفت.فقط دوست داشت مهمان دعوت کند. یاد طاهره خانم به خیر. یاد احمد وسیما آباد به خیر. سیمای عزیزم! دوست دارم بدانی دیگر الفبا یاد گرفته ام وببخش مرا به خاطر جهالتم. واحمد، برادر گرامی هنوز می گویم، تاجر این چه تجارت است. هر چند بار بگویی می توانم. 

ادامه نوشته