خلدستان : (طریقت) که شکر را سر گفتاری هست


۩☫اشعار:(طریقت )حکایت روایت (دوبیتی) شعر ☫۩۩۩
نه شورِ مرگ نه تصمیم زندگی داری
تو عنکبوتی و در حالِ خود گرفتاری
هزار سال نشستم ترا للو گفتم
هنوز بچۀ شیطان... هنوز بیداری!؟
سرک همان سرکِ تنگ و خر همان خرِ لنگ
دلم گرفته ازین زندهگیِ تکراری
چه بود جمعۀ من؟ جز دوباره شنبهشدن
تمامِ روز سپس واژههای بیکاری
شما و سازشتان راه حل و مشکلِ تان
من وُ (طریقتِ) من زندگی و ناچاری

پادشاه به نجارش گفت: فردا اعدامت میکنم، آن شب نتوانست بخوابد.
همسرش گفت:”مانند هرشب بخواب، پروردگارت یگانه است و درهای گشایش بسیار ”
کلام همسرش آرامشی بر دلش ایجاد کرد و چشمانش سنگین شد و خوابید
صبح صدای پای سربازان را شنید، چهره اش دگرگون شد و با ناامیدی، پشیمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که دریغا باورت کردم. بادست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلوبرد تا سربازان زنجیر کنند. دو سرباز باتعجب گفتند:
پادشاه مرده و از تو می خواهیم تابوتی برایش بسازی، چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت،همسرش لبخندی زد و گفت:“مانند هرشب آرام بخواب، زیرا پروردگار یکتا هست و درهای گشایش بسیارند ”
در جهان دلشدهای نیست که غمخواری هست
هیچ دل نیست که او شیفته در کاری هست
در جهان روی زمین زندهدلی نتوان یافت
که به جان مردهی آن نرگس خونخواری هست
گر به خوبی چو مَه و مشتری آمد رویت
کیست دلبر که بدل و روح، خریداری هست
تا تو بر دست گرفتی ستم و خیره
هیچکس نیست که در عشق، گرفتاری هست
به گمان تو که دیدار ز من باز مگیر
که مرا طاقت نادیدن دیداری هست
یک شبی دولت گل گرچه به غایت تیز است
هم بدین رونق و این تیزی بازاری هست
سبزه وُ پیرهن گل همه لطیف است عجیب
چون خط سبز تو بر روی چو گلناری هست
نرگس و لاله به هم گرچه به غایت خوبند
هم بدان خوبی چشم تو وُ رخساری هست
خال و زلف و لب تو مَردفریباند همه
پس به مردافکنی طُرّهی طرّاری هست
گر تو را سرو نَهم نام، روا خواهد بود
سرو را شیوه و شیرینی رفتاری هست
ماه را با رخ خوب تو برابر نکنم
زآن(طریقت) که شکر را سر گفتاری هست
۩۩۩ ☫ خــُلــِدستان طریقت ☫ ۩۩۩