۩۩☫ جان به لب آمد (طریقت)در میان انجمن ☫۩۩

همواره ز بت شکن هُبل ساخته اند

تقــصرِبتان ساخته ، پرداخته اند

چون لشکر خود شکستگانند، یقین!

همواره قمارِ خویش را باخته اند

آنانکه ز بت شکن ندارند دریغ

بشکن بشکن ز نو در انداخته اند

چون صف شکنانِ وادی تکتازی

رقاصه درین ورطه برافراخته اند

آنانکه لباس حق بجانب دارند

این لعبتکان، ماده ای فـآخته اند

((((لوتی نا لوطی )))

با ز آی د َمی لوتی و یک جلوه گری کن
ما را به سر منزل لوتی صفتان راهبری کن

آن تـیره شـب حـسرت نا لــوتی مـا را
بـا رنـد ی و لوتـی گـری خود سپــری کن

برما گذرد عمر، دمی سـرو صفت با ش
رهــوا ر تـر ا ز عــمر به رنگ سحری کن

ای کاش فلک ا ز ره بی فایده گــردد
زین گردش ایــام فـــلک نا مه بــری کن

گر بهره بری نور رسانی همه ی عمــر
ا ز سـرزنـش بی ثـمری پـُــر ثمری کن

چون پیک روانی در پی آن نا مه روانم
ما را خبر ا ز ورطه ی آن بی خـبری کن

گـر عقل شود یاغی و در داعیه د ا ری
پا پس مکش و باز دَ می خیره سری کن

با ز آمده ای چیرگی بــی هنــرا ن بین
رنـدی مکن ای یا ر دمی نوحه گری کن

ای باهنر آوا ز پـریدن به سرت نیست
ُرو ، آرزوی لـوتی بـی با ل وپــری کن

از حسرت بی با ل پــری رنــــد بپرهیز
بــگذار تو ایـن کبکبه را بر دگـــری کن

هــر گز ز در عشق ، مــَرو بر در دیگـر
هـــشدار ،"طریقت" حـذر از دربدری کن