(طریقت) حاکمِ اِمروز وُ فردا کاروان رفته ست+ شرح حالِ شاعر(شهیدان)

۩۩۩ ☫ اشعار/دوستان را در (طریقت) دوستی (راز)/شعر(طریقت)شهیدان ☫ ۩۩۩


به آتش می کشم دفتر تنور سینه ها سردند
درون سیــنه ها آخـــر حکایت های پر دردند
پیام سبزه ها گُل کرد در آغوش یک دیگر
پـیـام تـیـر تابستان سکوت برگ ها زردند
زکات عالمان کو پس ؟ خراج مملکت بردند
رفیق دزد گـــردیدند وُ آقـــازاده پرودند
بنالم از بلاهایی که خسروهای دورانـی
برای بوسه ای شیرین سر فرهاد آوردند
نمی کردند اگر دل را سرای بت پرستیدن
خدایان با دل شوریده ی انسان چه می کردند
به پایان آمد این دفتر ،حکایت را به یاد آور
روایت چشم یعقوب وُ شکایت گرگ ها کردند
(طریقت) حاکمِ اِمروز وُ فردا کاروان رفته ست
شهیدان کوچ کردند وُ شهیدان، برنمی گردند
***
من از شب های تاریک و بدون ماه وحشتناک می ترسم
نه از شیر و پلنگ؛ از این همه روباه وحشتناک می ترسم
من از صد دشمنِ دانای لامذهبِ بی دین نمی ترسم
ولی از زاهدِ بی عقلِ ناآگاه وحشتنک می ترسم
من از تهدیدهای ضمنی هرظالم خونخوار نمی ترسم
من از نفرین یک مظلوم، از یک آه،وحستناک می ترسم
اگر چه راه دشوار است و مقصدبینهایت ناپدید، امّا
من از سختی ره،نه لیک از همراه وحشتناک می ترسم
من از عمامه و تسبیح و تاج و مسند شاهی
اگر افتد بدست آدمِ خودخواه وحشتناک می ترسم
۩۩۩ ☫ خــُلــِدستان طریقت ☫ ۩۩۩