۩۩۩ ☫خلدستان:ساقی(طریقت)منتخب ☫ ۩۩۩

من در غم خود چنان اسیرم ،یا رَب
آب از سر من گذشت و پیرم ، یارَب

هر چند ترا بـــــــه دل نشانت کردم
پابند شدم که چون امیرم ،یارَب

گفتم غم دل به شب نشینی بـــا تو
از گفتن آن بسی حقیرم ،یا رَب

دلدار نبود و مــــــــن نشانش کردم
اینگونه به عشق من اجیرم ، یا رَب

دامان وصال کـــــــی گشاید بر من
در دامن وصل، بس فقیرم ، یارَب

ســا قیِ (طریقت) ار نصیبم گردد
تا محشر وُ حَشر سر به زیرم ، یارَب


****

خُم به جوش آمد، بگو چون توبه اکنون کار ساز
توبه‌ای کز بی شرابی کرده‌ام چون کارساز

در چمن هرگز نکرد آن سروقامت جلوه‌ای
کز خجالت باغبان صد نحل موزون کارساز

بر دهانش زن گر آرَد نام همت بر زبان
تشنه‌ای کو جام جم بر فرق جیحون کارساز

گر دهم جامی به عشاق از خراب شوق دوست
بوی لیلی گر بیاید رنگ مجنون کارساز

انجمن شعر (طریقت)محشَرِ عالم سرشت
لفظ را بر لب بپیچد، شأن موزون کارساز .

***

شال تو قرمز شد وُ فصل شتا نزدیکتر

کیف تو مشکی چشمانست امّا تیزتر

چتر تو شد صورتی،گاهی بهانه در بهار

این زمان با آن همه شام و نهارت بیشتر

پا پتی نان می‌گرفتم از سر کوچه دو تا

چکمه ها تا ساق زانو افتخارت بیشتر

من کلاهم ساده بود وُ یک پر قو هم نداشت

تو کلاهت از پر طاووس جنت بیشتر

در خزان خرمن گرفته بهر زیبایی به دشت

نخل نَر در بر گرفته : التماست بیشتر

***
آسمان دارد اُبهّت یک مه زیبا ستی

شمس را گفته نیا بیرون که نورماستی

شاعرِ اهلِ(طریقت)رفته در دشت وُ دَمن

گفته "خُلدستان " سرای شاید وُ امّاستی

***
پاییــــزِ دل‌انگیـــزم و همــــرنگ بهارم کامل
مگذار که با حسرت و غم جان بسپارم کامل

شیـرین شده‌ای، با منِ فـرهاد نشینی لیلا
بردی تو به این شیوه و فن صبر و قرارم کامل

آن روز که در دامِ تو افتـــاده‌ام ای مهتاب!
یک لحظه من از یادِ تو آرام ندارم کامل

امروز ز عشقت نشدم عاشق و شیدا شیرین
یک عمر به دردت منِ بیچاره دچارم کامل

از شـــوقِ تـو، تا آمـده‌ام بـر لبِ ایـوان معشوق
چشمانِ شکـربارِ تو بنمود شکارم کامل

دیوار مکش یکسره بر صحن و سرایم بگشا
تا بـادِ صبـا بـوسه زنـد لبِ زارم کامل

بگـذار به آخـــــر برسـانــم غـــــزلـ عشق
امشب بنشین تا سحر ای ماه! کنارم کامل

شده ام مست و خراباتی و عاشق پیشه

تا شود مشکل دل ساده و سهل و آسان

عشق شد پرده نشین حرم کعبه دل

عشق شد مهر درخشنده برج ایمان

عشق هر لحظه به شکلی شده ظاهر ببرد

دین و دل از کف شوریده سر سرگردان

عشق در طور عیان در نظر موسی شد

از کف عقل رها شد دل پور عمران

عشق بد پرتو رخشنده افکار مسیح

عشق بد ذات محمد ز فروغ یزدان

عشق جان علی آن والی ملک گران

عشق از روز ازل بود رموز عرفان

عشق چون آب حیاتست بدان خضر نبی

زنده ماندست و بود زندگیش جاویدان

عشق در کشور جانست شهنشاه و امیر

عشق در روح و روانست، همیشه تابان
عشق آئینه اسرار جمال ازلیست
وصف آن عشق دل افروز نیاید به زبان
عاشق از جام می عشق بود مست و خراب
مسلک اهل (طریقت)شده آن سوخته جان

✍️محمّدمهدی طریقت