
۩۩۩ ☫ حکایت (چوپان)دروغگو ☫ ۩۩۩
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود...
وقتی مردم خود را به چوپان رساندند، دریافتند که گرگی آمده است و یک گوسفند را خورده است.آنان چوپان را دلداری دادند و گفتند: نگران نباشد و خدا را شکر که بقیه گله سالم است. اما از آن پس، هر چند روز یک بار چوپان فریاد میزد: "گرگ. گرگ. آی مردم، گرگ". وقتی مردم ده، سرآسیمه خود را به چوپان میرساندند، میدیدند کمی دیر شده و دوباره گرگ، گوسفندی را خورده است. این وضعیت مدتها ادامه داشت و همیشه مردم دیر میرسیدند و گرگ، گوسفندی را خورده بود!پس مردم ده تصمیم گرفتند پولهای خود را روی هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشیترینها و قویترین سگها را ...
چوپان نیز به آنها اطمینان داد که با خرید این سگها، دیگر هیچگاه، گوسفندی خورده نخواهد شد. اما پس از خرید سگها، هنوز مدت زیادی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد "آی گرگ، آی گرگ" چوپان به گوش رسید. مردم دویدند و خود را به گله رساندند و دیدند دوباره گوسفندی خورده شده است. ناگهان یکی از مردم، که از دیگران باهوشتر(روشنفکر) بود، به بقیه گفت:
ببینید، ببینید. هنوز اجاق چوپان داغ است و استخوانهای گوشت سرخ شده و خورده شده گوسفندانمان در اطراف پراکنده است!!!
مردم که تازه متوجه شده بودند که در تمام این مدت، چوپان، دروغ می گفته است، فریاد برآوردند:
آی دزد. آی دزد. چوپان دروغگو را بگیرید تا ادبش کنیم.
اما ناگهان چهره مهربان و مظلوم چوپان تغییر کرد. چهره ای خشن به خود گرفت. چماق چوپانی را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگ ها هم که فقط از دست چوپان غذا خورده بودند و کسی را جز او صاحب خود نمی دانستند، او را همراهی کردند.
بسیاری از مردم از چماق چوپان و بسیاری از آن ها از "گاز" سگ ها زخمی شدند. دیگران نیز وقتی این وضعیت را دیدند، گریختند.
در روزهای بعد که مردم برای عیادت از زخمی شدگان می رفتند، به یکدیگر می گفتند: "خود کرده را تدبیر نیست".
یکی از آن ها پیشنهاد داد که از این پس وقتی داستان "چوپان دروغگو" را برای کودکانمان نقل می کنیم، باید برای آن ها توضیح دهیم که هر گاه خواستید گوسفندان، چماق، و سگ های خود را به کسی بسپارید، پیش از هر کاری در مورد درستکاری او بررسی کنید و مطمئن شوید که او دروغگو نیست.
اما معلم مدرسه که آنجا بود و حرفهای مردم را میشنید گفت: دوستان ،بهتر است هیچگاه "گوسفندان"، "چماق" و "سگهای نگهبان" خود را به یک نفر نسپاریم. چوپانی مهربان بود که در نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا میبرد. مردم ده که از مهربانی و خوشاخلاقی او خرسند بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندانشان را به او بسپارند تا هر روز آنها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و مردم نیز از این کار راضی بودند. برای مدتها این وضعیت ادامه داشت و کسی شکوهای نداشت تا این که...
یک روز چوپان شروع کرد به فریاد: آی گرگ آی گرگ(آی دشمن آی دشمن).


۩۩۩ ☫ برآستان جانان + سعدی +(شیرازی)شیخ اجل ☫ ۩۩۩


آرامگاه سعدی شیرازی ، استاد بی همتای سخن در تاریخ تمدّن بشری
سعدی از دست خویشتن فریاد
جان من جان من فداي تو باد
هيچت از دوستان نيايد ياد
می روي و التفات مي نکنی
سرو هرگز چنين نرفت آزاد
آفـــرين خداي بــــر پــــدری
که تو پرورد و مادري که تو زاد
بخت نيکت به منتهاي اميد
برساناد و چشم بد مرساد
تا چه کرد آن که نقش روي تو بست
که در فتنه بر جهان بگشاد
من بگيرم عنان شه روزی
گويم از دست خوبرويان داد
تو بدين چشم مست و پيشانی
دل ما بازپس نخواهي داد
عقل با عشق بر نمي آيد
جور مزدور مي برد استاد
آن که هرگز بر آستانه عشق
پاي ننهاده بود سر بنهاد
روي در خاک رفت و سر نه عجب
که رود هم در اين هوس بر باد
مرغ وحشي که مي رميد از قيد
با همه زيرکی به دام افتاد
همه از دست غير ناله کنند
سعدي از دست خويشتن فرياد
روي گفتم که در جهان بنهم
گردم از قيد بندگي آزاد
که نه بيرون پارس منزل هست
شام و رومست و بصره و بغداد
دست از دامنم نمي دارد
خاک شيراز و آب رکن آباد


۩خــُلدستان طریقت(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت ↘<<خطبه دوم 

+ نوشته شده در جمعه بیست و هفتم آبان ۱۴۰۱ ساعت 20:3نویسنده: توسط محمد مهدی طریقت
|