نخود و قهوه و تاروت (طریقت) باروت خلدستان:هسته ای روز ازل فال مرا افشای افشامی‌کند

۩۩۩ ☫ طریقت باروت (اردی بعشق) نخود و قهوه و تاروت ☫ ۩۩۩

این غزل همواره احوال مرا افشای افشا می کند
هر غزل دغدغه وُ حال مرا افشای افشا می کند
در نگاهت به رُخَم حس عجیبی پیداست
حال وُ روز من وُ امثال مرا افشای افشامی‌کند
زیر این گنبد گردون، همـگــی بی خبرند
صدرِ اخبار : تب‌خال مرا افشای افشامی‌کند
اگر اندازهٔ یک ذره از این انجمنت سرد شوم
سبب سستی و اِهمال مرا افشای افشامی‌کند
دل وُ جان وُ نفسم بند دو ابروی تو شد
جمعِ اموال مرا افشای افشا می‌کند
در دلم تا بشود ولوله از حال بدش
علت شورش و جنجال مرا افشای افشا می‌کند
این غزل مثل قناری که اسیر قفس است
گریه و ضجهٔ هر سال مرا افشای افشامی‌کند
نخود و قهوه و تاروت (طریقت) باروت
هسته ای روز ازل فال مرا افشای افشامی‌کند
جشنواره موسیقی

۩۩۩ ☫ مثنوی (طریقت) حکایت / روایت ☫ ۩۩۩

شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم

ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا

گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم

آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم

شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع

آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرقِ خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد

خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم

دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد

بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود

آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم

خــُلدستان طریقت

(حکایت :شعر )۩محمد مهدی طریقت

<<خطبه دوم

ادامه نوشته

غزل پیر (طریقت) چون  (مسیحایی عشق+رمضان)

۩☫ کاش(طریقت)پسری داشتیم /خلدِستان ☫۩

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت)شجریان / آواز ☫ ۩۩۩

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی

خرقه جایی گرُوُ باده وُ دفـــتر جـــایی

دل که آیینه صافی است غباری دارد

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان

ورنه پروانه ندارد به ســـخن پروایی

کَشتیِ باده بیاور که مرا بی رخ دوست

گشته هر گوشه چشم از غم دل دریایی

زین دایره مینا خونین جگرم می ده

تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی

اَلمنةُ لِله که به پایان رمضانست
از جانب دادار دگـر ماه نـشـانست
از آتش دوزخ همه را حضرت جانان
فرموده چنين روز بكف خط امانست
از مرحمت ماه پر از فيض وُ ضيافت
پاداش خداونــد به ما باغ جنانست
بشنو ز خروس سحر این نغمه آواز
بـر پيــكر اين روز بــه آوازِ گرانست
بر جمله (جوانان )بود عيد مبارك
كز نور حضورش طربی برهمگانست
پس سود وُ زيان نیست هراسی شده ميزان
از عيد صيامست نشان سود وُ زيانست
مقبول نمـــازيست نــيازش بود آسان
خوش آنكه بخيل فقـــرا لقمه نانست
خورشيد جهان بود همه صُــم و صلاتم
ای دخترکان با پسران كون و مكانست
پرنغمه کن اطــراف به شكرانه اين عيد
زيرا رم از آن را به جوان نغمه گرانست
اِشعار تورا خمس وُ زكاتست(طریقت)
جانانِ من این نقطه ی آغازِ جـهـانست

کاش ز کویت خبری داشتیم

ماه زِ سویت اثری داشتیم

کاش به هنگامه ی بُغض گلو

خلوتی وُ بال و پری داشتیم

در به در کوی تو ما گشته ایم

در پِیِ عشقت سفری داشتیم

تا به اَبد در کنَفَت بوده ایم

ما زِ اَزل چشم تری داشتیم

شاهد زیبا صنمی خواستیم

کاش (طریقت) پسری داشتیم

خــُلدستان طریقت ( صفحه غزل )۩ # محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان طریقت :حکایت (چوپان)دروغگو(روزگار امروز )

۩۩۩ ☫ حکایت:روزگار امروز (چوپان)دروغگو ☫ ۩۩۩

یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ‌کس نبود...

وقتی مردم خود را به چوپان رساندند، دریافتند که گرگی آمده است و یک گوسفند را خورده است.آنان چوپان را دلداری دادند و گفتند: نگران نباشد و خدا را شکر که بقیه گله سالم است. اما از آن پس، هر چند روز یک بار چوپان فریاد می‌زد: "گرگ. گرگ. آی مردم، گرگ". وقتی مردم ده، سرآسیمه خود را به چوپان می‌رساندند، می‌دیدند کمی دیر شده و دوباره گرگ، گوسفندی را خورده است. این وضعیت مدت‌ها ادامه داشت و همیشه مردم دیر می‌رسیدند و گرگ، گوسفندی را خورده بود!پس مردم ده تصمیم گرفتند پول‌های خود را روی هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشی‌ترین‌ها و قوی‌ترین سگ‌ها را ...

چوپان نیز به آن‌ها اطمینان داد که با خرید این سگ‌ها، دیگر هیچ‌گاه، گوسفندی خورده نخواهد شد. اما پس از خرید سگ‌ها، هنوز مدت زیادی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد "آی گرگ، آی گرگ" چوپان به گوش رسید. مردم دویدند و خود را به گله رساندند و دیدند دوباره گوسفندی خورده شده است. ناگهان یکی از مردم، که از دیگران باهوش‌تر(روشنفکر) بود، به بقیه گفت:

ببینید، ببینید. هنوز اجاق چوپان داغ است و استخوان‌های گوشت سرخ شده و خورده شده گوسفندان‌مان در اطراف پراکنده است!!!

مردم که تازه متوجه شده بودند که در تمام این مدت، چوپان، دروغ می گفته است، فریاد برآوردند:

آی دزد. آی دزد. چوپان دروغگو را بگیرید تا ادبش کنیم.

اما ناگهان چهره مهربان و مظلوم چوپان تغییر کرد. چهره ای خشن به خود گرفت. چماق چوپانی را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگ ها هم که فقط از دست چوپان غذا خورده بودند و کسی را جز او صاحب خود نمی دانستند، او را همراهی کردند.

بسیاری از مردم از چماق چوپان و بسیاری از آن ها از "گاز" سگ ها زخمی شدند. دیگران نیز وقتی این وضعیت را دیدند، گریختند.

در روزهای بعد که مردم برای عیادت از زخمی شدگان می رفتند، به یکدیگر می گفتند: "خود کرده را تدبیر نیست".

یکی از آن ها پیشنهاد داد که از این پس وقتی داستان "چوپان دروغگو" را برای کودکانمان نقل می کنیم، باید برای آن ها توضیح دهیم که هر گاه خواستید گوسفندان، چماق، و سگ های خود را به کسی بسپارید، پیش از هر کاری در مورد درستکاری او بررسی کنید و مطمئن شوید که او دروغگو نیست.

اما معلم مدرسه که آن‌جا بود و حرف‌های مردم را می‌شنید گفت: دوستان ،بهتر است هیچ‌گاه "گوسفندان"، "چماق" و "سگ‌های نگهبان" خود را به یک نفر نسپاریم. چوپانی مهربان بود که در نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا می‌برد. مردم ده که از مهربانی و خوش‌اخلاقی او خرسند بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندان‌شان را به او بسپارند تا هر روز آن‌ها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و مردم نیز از این کار راضی بودند. برای مدت‌ها این وضعیت ادامه داشت و کسی شکوه‌ای نداشت تا این که...

یک روز چوپان شروع کرد به فریاد: آی گرگ آی گرگ(آی دشمن آی دشمن).

۩۩۩ ☫ برآستان جانان /حکایت (طریقت) ای ایران : روایت ☫ ۩۩۩

«ای ایران» نام یکی از مشهورترین سرودهای میهنی و ملی‌گرایانه ایران، ساخته روح‌الله خالقی است که می‌توان آن را سرود ملی غیررسمی ایرانیان دانست. سرود «ای ایران» به ثبت ملی رسیده‌است.

پیشینهٔ این ترانه از زمانِ جنگ جهانی دوم در ایران بازمی‌گردد. در سپتامبر ۱۹۴۱، متفقین ایران را اشغال کرده‌بودند. ایدهٔ این شعر از دیدن وضعیت اسفبار کشور، به‌خصوص اهتزاز پرچم متفقین از پادگان استرآباد به شاعر الهام شد. روزی حسین گل گلاب در راه ملاقات با آقای خالقی در خیابان شاهد درگیری دو سرباز ایرانی و انگلیسی بود که در آن وضع سرباز انگلیسی به سرباز ایرانی که درجه بالاتری نیز نسبت به آن داشت سیلی زد و سرباز ایرانی به خاطر شرایط وقت که ایران در اشغال بود هیچ کاری نکرد. گل گلاب با دیدن این صحنه با چشمانی اشکبار به دیدار خالقی رفت و جریان را بازگو کرد. او می‌گوید شعری خواهم گفت تا ایران و روح ایرانی در آن زنده ماند. خالقی نیز می‌گوید که من آهنگ آن را تنظیم می‌کنم و بنان که آنجا بود نیز می‌گوید من هم شعر را خواهم خواند.

برخی به اشتباه قطعه «‌اي ایران» را سرود ملی می دانند، در حالیکه این قطعه سرود رسمی هیچ یک از دولت‌هاي ایران نبوده، بلکه یک سرود میهنی است. این سرود در اولین سال‌هاي پس از انقلاب اسلامی و تا پیش از جمع آوری اولین سرود ملی جمهوری اسلامی ایران، به ‌عنوان سرود ملی استفاده میشد که براساس شعری از حسین گل‌گلاب، استاد پیشین دانشگاه تهران شکل گرفته ودر جریان اشغال نظامی ایران از سوی متفقین کامل شد. این قطعه‌ همان سالها به رهبری روح‌الله خالقی، آهنگساز معروف و خوانندگی بنان اجرا شده و از جمله آثار درخشان موسیقی میهنی محسوب میشود.

حتی پس از گذشت دهه ها، حس ملی گرایانه و وطن پرستی همگی ما بعد از شنیدن از شعر فوران می کند و به درک ناچیزی از وضعیت جنگ جهانی دوم در کشورمان می رسیم.

منابع:با اندکی تلخیص و اضافات بر گرفته از سایت تالاب و ویکی پدیادانلود فایل با لینک مستقیم

ادامه نوشته

حکایت (چوپان)دروغگو+وقت تدبیر امید است شاهکار آید بکار  (طریقت) اشعار +رودکی

۩۩۩ ☫ حکایت (چوپان)دروغگو ☫ ۩۩۩

یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ‌کس نبود...

وقتی مردم خود را به چوپان رساندند، دریافتند که گرگی آمده است و یک گوسفند را خورده است.آنان چوپان را دلداری دادند و گفتند: نگران نباشد و خدا را شکر که بقیه گله سالم است. اما از آن پس، هر چند روز یک بار چوپان فریاد می‌زد: "گرگ. گرگ. آی مردم، گرگ". وقتی مردم ده، سرآسیمه خود را به چوپان می‌رساندند، می‌دیدند کمی دیر شده و دوباره گرگ، گوسفندی را خورده است. این وضعیت مدت‌ها ادامه داشت و همیشه مردم دیر می‌رسیدند و گرگ، گوسفندی را خورده بود!پس مردم ده تصمیم گرفتند پول‌های خود را روی هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشی‌ترین‌ها و قوی‌ترین سگ‌ها را ...

چوپان نیز به آن‌ها اطمینان داد که با خرید این سگ‌ها، دیگر هیچ‌گاه، گوسفندی خورده نخواهد شد. اما پس از خرید سگ‌ها، هنوز مدت زیادی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد "آی گرگ، آی گرگ" چوپان به گوش رسید. مردم دویدند و خود را به گله رساندند و دیدند دوباره گوسفندی خورده شده است. ناگهان یکی از مردم، که از دیگران باهوش‌تر(روشنفکر) بود، به بقیه گفت:

ببینید، ببینید. هنوز اجاق چوپان داغ است و استخوان‌های گوشت سرخ شده و خورده شده گوسفندان‌مان در اطراف پراکنده است!!!

مردم که تازه متوجه شده بودند که در تمام این مدت، چوپان، دروغ می گفته است، فریاد برآوردند:

آی دزد. آی دزد. چوپان دروغگو را بگیرید تا ادبش کنیم.

اما ناگهان چهره مهربان و مظلوم چوپان تغییر کرد. چهره ای خشن به خود گرفت. چماق چوپانی را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگ ها هم که فقط از دست چوپان غذا خورده بودند و کسی را جز او صاحب خود نمی دانستند، او را همراهی کردند.

بسیاری از مردم از چماق چوپان و بسیاری از آن ها از "گاز" سگ ها زخمی شدند. دیگران نیز وقتی این وضعیت را دیدند، گریختند.

در روزهای بعد که مردم برای عیادت از زخمی شدگان می رفتند، به یکدیگر می گفتند: "خود کرده را تدبیر نیست".

یکی از آن ها پیشنهاد داد که از این پس وقتی داستان "چوپان دروغگو" را برای کودکانمان نقل می کنیم، باید برای آن ها توضیح دهیم که هر گاه خواستید گوسفندان، چماق، و سگ های خود را به کسی بسپارید، پیش از هر کاری در مورد درستکاری او بررسی کنید و مطمئن شوید که او دروغگو نیست.

اما معلم مدرسه که آن‌جا بود و حرف‌های مردم را می‌شنید گفت: دوستان ،بهتر است هیچ‌گاه "گوسفندان"، "چماق" و "سگ‌های نگهبان" خود را به یک نفر نسپاریم. چوپانی مهربان بود که در نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا می‌برد. مردم ده که از مهربانی و خوش‌اخلاقی او خرسند بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندان‌شان را به او بسپارند تا هر روز آن‌ها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و مردم نیز از این کار راضی بودند. برای مدت‌ها این وضعیت ادامه داشت و کسی شکوه‌ای نداشت تا این که...

یک روز چوپان شروع کرد به فریاد: آی گرگ آی گرگ(آی دشمن آی دشمن).

۩۩۩ ☫ برآستان جانان + سعدی +(شیرازی)شیخ اجل ۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

آرامگاه سعدی شیرازی ، استاد بی همتای سخن در تاریخ تمدّن بشری

سعدی از دست خویشتن فریاد

جان من جان من فداي تو باد

هيچت از دوستان نيايد ياد

می روي و التفات مي نکنی

سرو هرگز چنين نرفت آزاد

آفـــرين خداي بــــر پــــدری

که تو پرورد و مادري که تو زاد

بخت نيکت به منتهاي اميد

برساناد و چشم بد مرساد

تا چه کرد آن که نقش روي تو بست

که در فتنه بر جهان بگشاد

من بگيرم عنان شه روزی

گويم از دست خوبرويان داد

تو بدين چشم مست و پيشانی

دل ما بازپس نخواهي داد

عقل با عشق بر نمي آيد

جور مزدور مي برد استاد

آن که هرگز بر آستانه عشق

پاي ننهاده بود سر بنهاد

روي در خاک رفت و سر نه عجب

که رود هم در اين هوس بر باد

مرغ وحشي که مي رميد از قيد

با همه زيرکی به دام افتاد

همه از دست غير ناله کنند

سعدي از دست خويشتن فرياد

روي گفتم که در جهان بنهم

گردم از قيد بندگي آزاد

که نه بيرون پارس منزل هست

شام و رومست و بصره و بغداد

دست از دامنم نمي دارد

خاک شيراز و آب رکن آباد

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

حکایت  (چوپان)دروغگو +ساغر زجام جان (طریقت)بنوش ، نوش

۩۩۩ ☫ حکایت (چوپان)دروغگو ☫ ۩۩۩

یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ‌کس نبود...

وقتی مردم خود را به چوپان رساندند، دریافتند که گرگی آمده است و یک گوسفند را خورده است.آنان چوپان را دلداری دادند و گفتند: نگران نباشد و خدا را شکر که بقیه گله سالم است. اما از آن پس، هر چند روز یک بار چوپان فریاد می‌زد: "گرگ. گرگ. آی مردم، گرگ". وقتی مردم ده، سرآسیمه خود را به چوپان می‌رساندند، می‌دیدند کمی دیر شده و دوباره گرگ، گوسفندی را خورده است. این وضعیت مدت‌ها ادامه داشت و همیشه مردم دیر می‌رسیدند و گرگ، گوسفندی را خورده بود!پس مردم ده تصمیم گرفتند پول‌های خود را روی هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشی‌ترین‌ها و قوی‌ترین سگ‌ها را ...

چوپان نیز به آن‌ها اطمینان داد که با خرید این سگ‌ها، دیگر هیچ‌گاه، گوسفندی خورده نخواهد شد. اما پس از خرید سگ‌ها، هنوز مدت زیادی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد "آی گرگ، آی گرگ" چوپان به گوش رسید. مردم دویدند و خود را به گله رساندند و دیدند دوباره گوسفندی خورده شده است. ناگهان یکی از مردم، که از دیگران باهوش‌تر(روشنفکر) بود، به بقیه گفت:

ببینید، ببینید. هنوز اجاق چوپان داغ است و استخوان‌های گوشت سرخ شده و خورده شده گوسفندان‌مان در اطراف پراکنده است!!!

مردم که تازه متوجه شده بودند که در تمام این مدت، چوپان، دروغ می گفته است، فریاد برآوردند:

آی دزد. آی دزد. چوپان دروغگو را بگیرید تا ادبش کنیم.

اما ناگهان چهره مهربان و مظلوم چوپان تغییر کرد. چهره ای خشن به خود گرفت. چماق چوپانی را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگ ها هم که فقط از دست چوپان غذا خورده بودند و کسی را جز او صاحب خود نمی دانستند، او را همراهی کردند.

بسیاری از مردم از چماق چوپان و بسیاری از آن ها از "گاز" سگ ها زخمی شدند. دیگران نیز وقتی این وضعیت را دیدند، گریختند.

در روزهای بعد که مردم برای عیادت از زخمی شدگان می رفتند، به یکدیگر می گفتند: "خود کرده را تدبیر نیست".

یکی از آن ها پیشنهاد داد که از این پس وقتی داستان "چوپان دروغگو" را برای کودکانمان نقل می کنیم، باید برای آن ها توضیح دهیم که هر گاه خواستید گوسفندان، چماق، و سگ های خود را به کسی بسپارید، پیش از هر کاری در مورد درستکاری او بررسی کنید و مطمئن شوید که او دروغگو نیست.

اما معلم مدرسه که آن‌جا بود و حرف‌های مردم را می‌شنید گفت: دوستان ،بهتر است هیچ‌گاه "گوسفندان"، "چماق" و "سگ‌های نگهبان" خود را به یک نفر نسپاریم. چوپانی مهربان بود که در نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا می‌برد. مردم ده که از مهربانی و خوش‌اخلاقی او خرسند بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندان‌شان را به او بسپارند تا هر روز آن‌ها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و مردم نیز از این کار راضی بودند. برای مدت‌ها این وضعیت ادامه داشت و کسی شکوه‌ای نداشت تا این که...

یک روز چوپان شروع کرد به فریاد: آی گرگ آی گرگ(آی دشمن آی دشمن).

۩۩۩ ☫ برآستان جانان + سعدی +(شیرازی)شیخ اجل ۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

آرامگاه سعدی شیرازی ، استاد بی همتای سخن در تاریخ تمدّن بشری

سعدی از دست خویشتن فریاد

جان من جان من فداي تو باد

هيچت از دوستان نيايد ياد

می روي و التفات مي نکنی

سرو هرگز چنين نرفت آزاد

آفـــرين خداي بــــر پــــدری

که تو پرورد و مادري که تو زاد

بخت نيکت به منتهاي اميد

برساناد و چشم بد مرساد

تا چه کرد آن که نقش روي تو بست

که در فتنه بر جهان بگشاد

من بگيرم عنان شه روزی

گويم از دست خوبرويان داد

تو بدين چشم مست و پيشانی

دل ما بازپس نخواهي داد

عقل با عشق بر نمي آيد

جور مزدور مي برد استاد

آن که هرگز بر آستانه عشق

پاي ننهاده بود سر بنهاد

روي در خاک رفت و سر نه عجب

که رود هم در اين هوس بر باد

مرغ وحشي که مي رميد از قيد

با همه زيرکی به دام افتاد

همه از دست غير ناله کنند

سعدي از دست خويشتن فرياد

روي گفتم که در جهان بنهم

گردم از قيد بندگي آزاد

که نه بيرون پارس منزل هست

شام و رومست و بصره و بغداد

دست از دامنم نمي دارد

خاک شيراز و آب رکن آباد

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

حکایات حکیمانه

 

 

      ۩۩۩ ☫ حکایت  (چوپان)دروغگو ☫ ۩۩۩  

یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ‌کس نبود...

وقتی مردم خود را به چوپان رساندند، دریافتند که گرگی آمده است و یک گوسفند را خورده است.

آنان چوپان را دلداری دادند و گفتند: نگران نباشد و خدا را شکر که بقیه گله سالم است. 

اما از آن پس، هر چند روز یک بار چوپان فریاد می‌زد: "گرگ. گرگ. آی مردم، گرگ". وقتی مردم ده، سرآسیمه خود را به چوپان می‌رساندند، می‌دیدند کمی دیر شده و دوباره گرگ، گوسفندی را خورده است. این وضعیت مدت‌ها ادامه داشت و همیشه مردم دیر می‌رسیدند و گرگ، گوسفندی را خورده بود!

پس مردم ده تصمیم گرفتند پول‌های خود را روی هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشی‌ترین‌ها و قوی‌ترین سگ‌ها را ...

چوپان نیز به آن‌ها اطمینان داد که با خرید این سگ‌ها، دیگر هیچ‌گاه، گوسفندی خورده نخواهد شد. اما پس از خرید سگ‌ها، هنوز مدت زیادی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد "آی گرگ، آی گرگ" چوپان به گوش رسید. مردم دویدند و خود را به گله رساندند و دیدند دوباره گوسفندی خورده شده است. ناگهان یکی از مردم، که از دیگران باهوش‌تر(روشنفکر) بود، به بقیه گفت: 

ببینید، ببینید. هنوز اجاق چوپان داغ است و استخوان‌های گوشت سرخ شده و خورده شده گوسفندان‌مان در اطراف پراکنده است!!!

مردم که تازه متوجه شده بودند که در تمام این مدت، چوپان، دروغ می گفته است، فریاد برآوردند: 

آی دزد. آی دزد. چوپان دروغگو را بگیرید تا ادبش کنیم. 

اما ناگهان چهره مهربان و مظلوم چوپان تغییر کرد. چهره ای خشن به خود گرفت. چماق چوپانی را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگ ها هم که فقط از دست چوپان غذا خورده بودند و کسی را جز او صاحب خود نمی دانستند، او را همراهی کردند.

بسیاری از مردم از چماق چوپان و بسیاری از آن ها از "گاز" سگ ها زخمی شدند. دیگران نیز وقتی این وضعیت را دیدند، گریختند. 

در روزهای بعد که مردم برای عیادت از زخمی شدگان می رفتند، به یکدیگر می گفتند: "خود کرده را تدبیر نیست". 

یکی از آن ها پیشنهاد داد که از این پس وقتی داستان "چوپان دروغگو" را برای کودکانمان نقل می کنیم، باید برای آن ها توضیح دهیم که هر گاه خواستید گوسفندان، چماق، و سگ های خود را به کسی بسپارید، پیش از هر کاری در مورد درستکاری او بررسی کنید و مطمئن شوید که او دروغگو نیست.

اما معلم مدرسه که آن‌جا بود و حرف‌های مردم را می‌شنید گفت: 

دوستان ،بهتر است هیچ‌گاه "گوسفندان"، "چماق" و "سگ‌های نگهبان" خود را به یک نفر نسپاریم.


چوپانی مهربان بود که در نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا می‌برد. مردم ده که از مهربانی و خوش‌اخلاقی او خرسند بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندان‌شان را به او بسپارند تا هر روز آن‌ها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و مردم نیز از این کار راضی بودند. برای مدت‌ها این وضعیت ادامه داشت و کسی شکوه‌ای نداشت تا این که...

یک روز چوپان شروع کرد به فریاد: آی گرگ آی گرگ(آی دشمن آی دشمن).