۩۩۩ ☫ در(طریقت)جای سینه ،دل اناری داشتیم ☫ ۩۩۩

گفت: افراد فرومایه و کم‌ظرفیّت و بیگانه با کرامت و منش متعهدّانۀ انسانی با مجیزگویی و چرب‌زبانی فریبنده، می‌کوشند مدیران بالای نظام را به دام چاپلوسی بیفکنند تا بتوانند برای خویش یا بستگان خود پُستی و میزی نان و آب‌دار به دست آورند و طیّ مدّتی کوتاه پشت خود و دودمان خود را ببندند! گفتم: مدیران شایسته و باکفایت باید در نخستین گام مدیریت،دور و برِ خود را از افراد چاپلوس و متملّق بپیرایند،تا خویش و سیستم تحت مدیریّت خود را از لوث وجود این افراد فرومایه بزدایند. گفت: یکی از دوستان پاک‌دست ولی ساده‌لوح من به سمت بالایی دست یافت. در روزهای اول کاری به او گفتم: دور و برِ خود را از شرّ افراد چاپلوس و متملّق پاک کن.مبادا افراد فرومایه و چرب‌زبان با گذاشتن «هندوانه زیر بغلت» و «پوست موز زیر پایت» ،سیستم مدیریت تو را به بلای تملّق بیالایند و از کارایی بیندازند. دوستم پاسخ داد: خیالت راحت باشد. حواسم جمع است. روزی شنیدم یک فرد نالایق و چاپلوس را به سمت مدیرکلّی بخش مهمّی منصوب کرده است.نزد او رفتم و پرسیدم: چه شد که فریب خوردی؟ آخرش هندوانه زیر بغلت گذاشتند؟پاسخ داد: اصلاً چنین نیست! من اتّفاقاً کاملا مواظب هندوانه و موز بودم! پرسیدم: ماجرای آشنایی و انتصاب این آقازاده را برایم شرح بده. پاسخ داد: پدر بزرگوار او حاج آقا فلانی یک شب مرا به مهمانی شام در یک رستوران لاکچری باکلاسی دعوت کرد. وقتی می‌خواستم بروم رستوران یاد سفارش‌های تو بودم که مواظب باشم هندوانه زیر بغلم و پوست موز زیر پایم نگذارد. من هم خیلی مواظب بودم. او همه جور میوه و غذا سفارش داد به جز هندوانه و موز و خیلی‌خیلی از من تجلیل و تعریف کرد.لذا من هم خوشم آمد و صلاحیت او را برای مدیرکلی تایید کردم!!پس تو از جهت هندوانه و موز راحت خیالت باشد!! گفتم: این دفعه دوستت کاری کرده که تو چاره‌ای جز #سیاهنمایی نداری!! کاش در نزد تو ای جان اعتباری داشتیم

کاش لیلی جان! به عشقت اشتهاری داشتیم هر کسی بهر به دست آوردنت ترفند زد کاش ما هم مثل آنان ابتکاری داشتیم شاید اسم من بیفتد توی فال قهوه ات کاشکی در کافه ای با هم قراری داشتیم بخت ما از صبح روز آفرینش بسته شـد کاش بر اسب سپیدی تک سواری داشتیم اینچنینم گوشه گیر وبی سر و سامان نبین
نازنین ما هم برای خود ، تباری داشتیم

صد قدم سوی تو آمد دل ،چه کردی با دلم
نازنین ما هم ز یاران ، انتظاری داشتیم

باد گیسوی ترا دیده ست و آید سوی تو
کاش می پرسید شاید با تو کاری داشتیم

سرخی این گونه رامردم ز شرم انگاشتند
از لبت بر گونه ی خود یادگاری داشتیم

ما به عشق تو گرفتاریم و دربند غمیم
کاش از زندان غم راه فراری داشتیم

من اناری دیده ام ترکید چون دلتنگ بود
در(طریقت)جای سینه ، دل اناری داشتیم

درگیر تو بودم که نمازم به قــضا شد
در من غزلی درد کشید و سرِ زا شد

سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه قبله نما شد

در بین غزل نام تو شد وِردِ زبانم
آنگونه که تا آن سر پسکوچه ندا شد

بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه کجا شد؟

من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم
من سوی شما آمدم او سمت خدا شد

با شانه نکیسا سرِ زلفت شدم اما ...
من گُم شدم و شانه پی کشف طلا شد

در انجمنِ شعر شدم ، رفتم و ... گفتند
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا شد !؟

می خواست بکوشد به فراموشی ات امّا
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا شد

Slide 25 of 26: Pomegranate

محمّدمهدی طریقت

۩۩☫( طنز (فرزانه )گفتگو(خلدستان طریقت ۩۩۩

***

زینبی گفتا :خدایش را چنین

چندسالی ماندگارم در زمین

در جوابش :داد آن پروردگار

نیم قرن دیگری داری قرار

زینب ازفرصت بسی شادان شدی

رو بسوی زینت وُ حرمان شدی

پوست ازصورت کشیدی پشت گوش

عابران را بردی از کف عقل و هوش

نخ نما کردی دو ابرو چون کمند

دادی پیکان را ستاندی سمند

تیر مژگان را نمودی در کمان

رنگ مورا مثل شب شد بی گمان

با دو تا سرخاب لُپ های درشت

صورتش سرخ آمد وُ شد رو به رُشت

یک تتو بر ابروان ، خالی بلب

اهل آبادی همه در خوابِ شب

آن لب سرخ خدایی شد لبو

در هوسرانی شده مثل هلو

چاله زیبای زیر چانه اش

میبرد دل را بسوی خانه اش

آن دماغ گُنده ی همچون چُماق

شد بدست چون طبیبی پاک داغ

گونه را ماساژ داد وُ مشت وُ مال

تا شدی فرزانه ای کم سن و سال

روز دیگر ناگهان افتاد و مُــرد

از بزکهای خودش سودی نبُــرد

بردنش باگریه او را در بهشت

عاقبت در خشت باشد سرنوشت

رفت در نزد خدا با صد گله

گفت برای بنده بنهادی تله؟

پس چه شد آن وعده ی پایندگی

از چه افتاد م باین در ماندگی

حق بفرمودش توئی خیر النساء؟

پس چه شد آن سمعک و چوب عصا

اشتباهی گشته در کار اَجل

بی سبب افتاده ای تو در هچل

گفته بودم آنکه سیرت را نکوست

آورند اینجا پی دیدار دوست

گول صورت خورده این شیخ اَجل

زین سبب نامت شده در این غزل

گر نمی کردی چنین ناز آفرین

زنده بودی مدتی اندر زمین

ماهتابی ، آفتابی نازنین

آرزو کردم تورا در واپسین

آفرین ،برنازِ ناناز آفرین

سوی رب العالمین شد آخرین

خــُلدستان طریقت

(شعار:طنز)محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه مطلب...حکایت +به روایت طریقت(درخت هندونه ) اللهُ اکبر