خلدستان :شاعرِ شعر تواَم  همچون(طریقت)دراوج(شاهد)

۩۩☫ سیمای همچون(طریقت)شاهد=>بسوختی ☫۩۩

نتیجه تصویری برای گل زیبا

آن نازنین !‌ نگار روان پرورم کجاست ؟
آن خنده ی ز عشق پیام آورم کجاست؟

ای آسمان تیره چرا؟غم گرفته ای
بنمای رُخ که ماه انجمنم؟ اخترم کجاست؟

ای سایه سار سرور من ،‌ ای همای عشق
از پا فتاده ای ز چه ؟ بال و پرم کجاست؟

سیمای عشق !‌ (طریقت) بسوختی
اما بکس نگفت که خاکسترم کجاست ؟

ساقی وُ بوسه گرم از لب گلگون شاهد
ساغر وُ طبع جگر داغ وُ دلی خون شاهد

برنـگردان تو آن صورتِ پُــر خاطره را
اين کتاب ورق از هم شده را چون شاهد

با سرافکندگی وُ حالِ خرابم چه کنم؟
روزگارم شده بد معرکه بيرون شاهد

ناگزيرم که در آدينه‌‌ به شعرم باشم
لب خندان بنشانم، دل محزون شاهد

شاعرِ شعر تواَم همچون(طریقت)دراوج
بايد از سنگدلی‌های تو مُضون شاهد

۩خــُلدستان طریقت( جدید )۩

ادامه مطلب

ادامه نوشته

خلدستان (طریقت) چه مردان:تیر1403 (که زِ اندوه،سوگوارانند)محرم 1446

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت) تیرداد 1403 ☫ ۩۩۩

اسیر انجمنِ شعر تو ، گلــعُــذارانند
خراب نرگس مست تو هوشیارانند

قرار برده نگاهت به غمزه از دل خلق
که در مسیر عبور تو رهسپارانند

بشوق آنکه کنی جلوه از کرانه‌ی غیب
به رهگذار تماشا ، امیدوارانند

چه چشم‌ها که به ‌در خیره ماند و در حسرت
به گور رفته و اکنون خوراک مارانند

غمی نشسته به دل‌های بی‌قراری که :
به جرم عزت مردانه در حصارانند

چه سَروها که نشد خم شکوهِ قامت‌شان
به نزد ظلم ، که تندیس شرمسارانند

غرور و عزت و آزادگی نیالودند
دریغ و درد که در خیل سربدارانند

چه خانه‌‌ها که ز بیداد ظلم ویران شد
چه مردمان که ز اندوه ، سوگوارانند

نمانده شوق به دل‌های خسته از تقدیر
جماعتی که سیه بخت روزگارانند

توان و توشه به یغما برفت و درماندیم
از آن زمان که به تاراج ، نابکارانند

ز کوهٍ درد که بر شانه‌ها نشسته کنون
کمرشکسته‌ی تبعیض ، بی‌شمارانند

ز سفره‌‌های تهی از طعامِ فرزندان
چه مادران و پدرها که شرمسارانند

به کام خلق بوَد آه و غصه و حسرت
اگرچه کامروا ، خیل ِ پاچه خارانند

حدیث لاله ندانند ظالمان ز ظلیم
که از مصائب انبوه ، داغدارانند

نوای نوحه ز هر خانه می‌رسد بر گوش
که چشم‌های ستمدیده ، اشکبارانند

ز سردمهری حکّام غافل از تدبیر
در انجماد ، چو سرمای دی نگارانند

به تنگ آمده دل‌ها ز موسم پاییز
که خیل منتظران ، در پی بهارانند

بهار فصل شکوفایی است و شادابی
که نغمه ساز فلک ، چهچه هَزارانند

چو شام غم به سرآید به‌شوق صبح امید
به کنج میکده‌ی عشق ، می‌گسارانند

ز "شهریار" غزل یاد می‌کنم زیرا
رهین منت شعرش بزرگوارانند :

"مرا به وعده‌ی دوزخ مساز ازو نومید
که کافران به نعیمش امیدوارانند"

بیا و پرده ز رخ گیر و دل‌ربایی کن
که مضطرب ز حضورت گناهکارانند

قیام کن که بگیری تقاص مظلومان!
که در رکاب تو آماده ، جان نثارانند

پیاده‌ایم و حریفان سواره گرچه ولی
ز عزم راسخ مان ـ مات ، شهسوارانند

اگرچه موجب بیداد و ظلم جباران
قصور ماست که بر گُرده‌ها سوارانند

بزن به تیغ عدالت تمام سرهایی
که در مدارِ دیانت ز کجمدارانند

امید نیست کسی را به غیر درگه تو
"که بستگان کمند تو رستگارانند"

به شاعران (طریقت) بریز جامی را
که بلبلان وُ قناری بسی هَــزارانند

صدای آب روان از گلاب می آید
صدای گریه طفل رباب می آید

ز سوز عود که بوی عبیر می آید
صدای کودک نا خورده شیر می آید

چو شیر پیر که بانگ صفیر می آید
هنوز ناله طفل صغیر می آید

درون دشت از آن ناله ی رباب آید
صدای ناله لالایی علی بخواب آید

جواب طفلک ششماه داده شد باتیر
عد و به تیر جفا داده بود اورا شیر

چرا نگفته کسی آب مهر مادر بود
برای چیست که عطشان علی اصغر بود

صفا وُمَروه که سقای آن شده بیدست
عدو زکینه سرش با عمود کین بشکست

چه کربلاست که آبش به قیمت جان است
به گوش جان همه جا ناله های طفلان است

مگر به کرببلا آب قیمت جان است
چرا نگفته کسی این حسین مهمان است

چرا به تشنه لبان هیچ کس جواب نداد
به کام تشنه شان یک دو جرعه آب نداد

چه کربلاست علی اکبر اربا اربا شد
شهید کینه به پیش دو چشم بابا شد

غزل :قصیده شد وُ چون سروش می آید
زشعرِ پیر (طریقت) خروش می آید

۩۩۩ ☫ اشعار : دوبیتی (کلک »طریقت« زد رقم ☫۩۩۩

دین مدارانی که در طاعت چموشی می کنند
گر بساطش جور باشد باده نوشی می کنند

این دمِ آخر (طریقت) کوفه بازارِ نفاق ...
آنقدر گرم است:آقا دین فروشی می کنند

۩۩۩ ☫ اشعار/لطیف و خوش/شعر(طریقت) قصاید ☫ ۩۩۩

****

ادامه نوشته

زشعر پیر (طریقت ) خروش می آید :از سفرم(محرم 1446=تیرماه1403)

۩۩۩ ☫ زشعر پیر (طریقت ) خروش می آید :از سفرم☫ ۩۩۩

اول محرم 1446 =17تیرماه 1403

چو نینواست که آدم به هوش می آید
دوباره ناله زینب به گوش می آید

چه کربلاست کز آن بوی سیب می آید
صدای ناله ی اَمَن یُجیب می آید

چه روضه ای که اذان بوی مشک می آید
اذانِ ظهر شد وُ بوی اَشک می آید

صدای آب روان از گلاب می آید
صدای گریه طفل رباب می آید

ز سوز عود که بوی عبیر می آید
صدای کودک نا خورده شیر می آید

چو شیر پیر که بانگ صفیر می آید
هنوز ناله طفل صغیر می آید

درون دشت از آن ناله ی رباب آید
صدای ناله لالایی علی بخواب آید

جواب طفلک ششماه داده شد باتیر
عد و به تیر جفا داده بود اورا شیر

چرا نگفته کسی آب مهر مادر بود
برای چیست که عطشان علی اصغر بود

صفا وُمَروه که سقای آن شده بیدست
عدو زکینه سرش با عمود کین بشکست

چه کربلاست که آبش به قیمت جان است
به گوش جان همه جا ناله های طفلان است

مگر به کرببلا آب قیمت جان است
چرا نگفته کسی این حسین مهمان است

چرا به تشنه لبان هیچ کس جواب نداد
به کام تشنه شان یک دو جرعه آب نداد

چه کربلاست علی اکبر اربا اربا شد
شهید کینه به پیش دو چشم بابا شد

غزل :قصیده شد وُ چون سروش می آید
زشعرِ پیر (طریقت) خروش می آید

۩۩۩ ☫ اشعار : دوبیتی (کلک »طریقت« زد رقم ☫۩۩۩

دین مدارانی که در طاعت چموشی می کنند
گر بساطش جور باشد باده نوشی می کنند

این دمِ آخر (طریقت) کوفه بازارِ نفاق ...
آنقدر گرم است:آقا دین فروشی می کنند

۩۩۩ ☫ اشعار/لطیف و خوش/شعر(طریقت) قصاید ☫ ۩۩۩

در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر نا کجا

ابروی وی گره نشد گر چه که دید صد خطا

چشم گشا و رو نگر جرم بیار و خو نگر

خوی چو آب جو نگر جمله طراوت و صفا

من ز سلام گرم او آب شدم ز شرم او

وز سخنان نرم او آب شوند سنگ‌ها

زهر به پیش او ببر تا کندش به از شکر

قهر به پیش او بنه تا کندش همه رضا

آب حیات او ببین هیچ مترس از اجل

در دو در رضای او هیچ ملرز از قضا

سجده کنی به پیش او عزت مسجدت دهد

ای که تو خوار گشته‌ای زیر قدم چو بوریا

خواندم امیر عشق را فهم بدین شود تو را

چونک تو رهن صورتی صورت توست ره نما

از تو دل ار سفر کند با تپش جگر کند

بر سر پاست منتظر تا تو بگوییش بیا

دل چو کبوتری اگر می‌بپرد ز بام تو

هست خیال بام تو قبله جانش در هوا

بام و هوا تویی و بس نیست روی به جز هوس

آب حیات جان تویی صورت‌ها همه سقا

دور مرو سفر مجو پیش تو است ماه تو

نعره مزن که زیر لب می‌شنود ز تو دعا

می‌شنود دعای تو می‌دهدت جواب او

کای کر من کری بهل گوش تمام برگشا

گر نه حدیث او بدی جان تو آه کی زدی

آه بزن که آه تو راه کند سوی خدا

چرخ زنان بدان خوشم کآب به بوستان کشم

میوه رسد ز آب جان شوره و سنگ و ریگ را

باغ چو زرد و خشک شد تا بخورد ز آب جان

شاخ شکسته را بگو آب خور و بیازما

صبحگاه از آنِ ما می شنوی حدیث شه

اهل (طریقت )اند «جان»تا به سحر مشین ز پا

***

ای ترک تبریزی بیا این ترک بلخی آمده

قربان شوم ،قربان شده ، برخیز برخی آمده

شیرین تر از لیلا بیا مجنون شده فرهاد وَش

ای شور وُ شوق عاشقی تعجیل ،تلخی آمده

سرســبز شد هر انجمن ،پاییز زردی زد رقم

چون برگ سرخی بی تو من، سودای سرخی آمده

استاد برحق از ازل تا شامِ آخر عشق بود

استاد عشقم تا اَبد، این عقل یلخی آمده

خورشید پیش چشم تو، شمع است ،در بادصبا

با چشم خورشیدت بیا این ماه سَلخی آمده

آئین عشقی آمده ،این بار مِشکی سرشده

صوفیّ وُ فقهی را بِـبَر، معروف کَرخی آمده

گر دور گردون از کَرَم کلِکِ (طریقت) زد رقم

بر خاک وُ بالینم بیا، نوبت به ، چرخی آمده

✍️ حمید محمد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩خــُلدستان طریقت(بازنشسته )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

زشعرِ پیر (طریقت) خروش می آید(اربعین1444)

۩۩۩ ☫ زشعر پیر (طریقت ) خروش می آید :از سفرم☫ ۩۩۩

اربعین 1444

چو نینواست که آدم به هوش می آید
دوباره ناله زینب به گوش می آید

چه کربلاست کز آن بوی سیب می آید
صدای ناله ی اَمَن یُجیب می آید

چه روضه ای که اذان بوی مشک می آید
اذانِ ظهر شد وُ بوی اَشک می آید

صدای آب روان از گلاب می آید
صدای گریه طفل رباب می آید

ز سوز عود که بوی عبیر می آید
صدای کودک نا خورده شیر می آید

چو شیر پیر که بانگ صفیر می آید
هنوز ناله طفل صغیر می آید

درون دشت از آن ناله ی رباب آید
صدای ناله لالایی علی بخواب آید

جواب طفلک ششماه داده شد باتیر
عد و به تیر جفا داده بود اورا شیر

چرا نگفته کسی آب مهر مادر بود
برای چیست که عطشان علی اصغر بود

صفا وُمَروه که سقای آن شده بیدست
عدو زکینه سرش با عمود کین بشکست

چه کربلاست که آبش به قیمت جان است
به گوش جان همه جا ناله های طفلان است

مگر به کرببلا آب قیمت جان است
چرا نگفته کسی این حسین مهمان است

چرا به تشنه لبان هیچ کس جواب نداد
به کام تشنه شان یک دو جرعه آب نداد

چه کربلاست علی اکبر اربا اربا شد
شهید کینه به پیش دو چشم بابا شد

غزل :قصیده شد وُ چون سروش می آید
زشعرِ پیر (طریقت) خروش می آید

۩۩۩ ☫ اشعار : دوبیتی (کلک »طریقت« زد رقم ☫۩۩۩

دین مدارانی که در طاعت چموشی می کنند
گر بساطش جور باشد باده نوشی می کنند

این دمِ آخر (طریقت) کوفه بازارِ نفاق ...
آنقدر گرم است:آقا دین فروشی می کنند

۩۩۩ ☫ اشعار/لطیف و خوش/شعر(طریقت) قصاید ☫ ۩۩۩

در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر نا کجا

ابروی وی گره نشد گر چه که دید صد خطا

چشم گشا و رو نگر جرم بیار و خو نگر

خوی چو آب جو نگر جمله طراوت و صفا

من ز سلام گرم او آب شدم ز شرم او

وز سخنان نرم او آب شوند سنگ‌ها

زهر به پیش او ببر تا کندش به از شکر

قهر به پیش او بنه تا کندش همه رضا

آب حیات او ببین هیچ مترس از اجل

در دو در رضای او هیچ ملرز از قضا

سجده کنی به پیش او عزت مسجدت دهد

ای که تو خوار گشته‌ای زیر قدم چو بوریا

خواندم امیر عشق را فهم بدین شود تو را

چونک تو رهن صورتی صورت توست ره نما

از تو دل ار سفر کند با تپش جگر کند

بر سر پاست منتظر تا تو بگوییش بیا

دل چو کبوتری اگر می‌بپرد ز بام تو

هست خیال بام تو قبله جانش در هوا

بام و هوا تویی و بس نیست روی به جز هوس

آب حیات جان تویی صورت‌ها همه سقا

دور مرو سفر مجو پیش تو است ماه تو

نعره مزن که زیر لب می‌شنود ز تو دعا

می‌شنود دعای تو می‌دهدت جواب او

کای کر من کری بهل گوش تمام برگشا

گر نه حدیث او بدی جان تو آه کی زدی

آه بزن که آه تو راه کند سوی خدا

چرخ زنان بدان خوشم کآب به بوستان کشم

میوه رسد ز آب جان شوره و سنگ و ریگ را

باغ چو زرد و خشک شد تا بخورد ز آب جان

شاخ شکسته را بگو آب خور و بیازما

صبحگاه از آنِ ما می شنوی حدیث شه

اهل (طریقت )اند «جان»تا به سحر مشین ز پا

***

ای ترک تبریزی بیا این ترک بلخی آمده

قربان شوم ،قربان شده ، برخیز برخی آمده

شیرین تر از لیلا بیا مجنون شده فرهاد وَش

ای شور وُ شوق عاشقی تعجیل ،تلخی آمده

سرســبز شد هر انجمن ،پاییز زردی زد رقم

چون برگ سرخی بی تو من، سودای سرخی آمده

استاد برحق از ازل تا شامِ آخر عشق بود

استاد عشقم تا اَبد، این عقل یلخی آمده

خورشید پیش چشم تو، شمع است ،در بادصبا

با چشم خورشیدت بیا این ماه سَلخی آمده

آئین عشقی آمده ،این بار مِشکی سرشده

صوفیّ وُ فقهی را بِـبَر، معروف کَرخی آمده

گر دور گردون از کَرَم کلِکِ (طریقت) زد رقم

بر خاک وُ بالینم بیا، نوبت به ، چرخی آمده

✍️ حمید محمد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩خــُلدستان طریقت(بازنشسته )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته