
۩۩۩ ☫ زشعر پیر (طریقت ) خروش می آید :از سفرم☫ ۩۩۩
اول محرم 1446 =17تیرماه 1403

چو نینواست که آدم به هوش می آید
دوباره ناله زینب به گوش می آید
چه کربلاست کز آن بوی سیب می آید
صدای ناله ی اَمَن یُجیب می آید
چه روضه ای که اذان بوی مشک می آید
اذانِ ظهر شد وُ بوی اَشک می آید
صدای آب روان از گلاب می آید
صدای گریه طفل رباب می آید
ز سوز عود که بوی عبیر می آید
صدای کودک نا خورده شیر می آید
چو شیر پیر که بانگ صفیر می آید
هنوز ناله طفل صغیر می آید
درون دشت از آن ناله ی رباب آید
صدای ناله لالایی علی بخواب آید
جواب طفلک ششماه داده شد باتیر
عد و به تیر جفا داده بود اورا شیر
چرا نگفته کسی آب مهر مادر بود
برای چیست که عطشان علی اصغر بود
صفا وُمَروه که سقای آن شده بیدست
عدو زکینه سرش با عمود کین بشکست
چه کربلاست که آبش به قیمت جان است
به گوش جان همه جا ناله های طفلان است
مگر به کرببلا آب قیمت جان است
چرا نگفته کسی این حسین مهمان است
چرا به تشنه لبان هیچ کس جواب نداد
به کام تشنه شان یک دو جرعه آب نداد
چه کربلاست علی اکبر اربا اربا شد
شهید کینه به پیش دو چشم بابا شد
غزل :قصیده شد وُ چون سروش می آید
زشعرِ پیر (طریقت) خروش می آید

۩۩۩ ☫ اشعار : دوبیتی (کلک »طریقت« زد رقم ☫۩۩۩
دین مدارانی که در طاعت چموشی می کنند
گر بساطش جور باشد باده نوشی می کنند
این دمِ آخر (طریقت) کوفه بازارِ نفاق ...
آنقدر گرم است:آقا دین فروشی می کنند
۩۩۩ ☫ اشعار/لطیف و خوش/شعر(طریقت) قصاید ☫ ۩۩۩


در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر نا کجا
ابروی وی گره نشد گر چه که دید صد خطا
چشم گشا و رو نگر جرم بیار و خو نگر
خوی چو آب جو نگر جمله طراوت و صفا
من ز سلام گرم او آب شدم ز شرم او
وز سخنان نرم او آب شوند سنگها
زهر به پیش او ببر تا کندش به از شکر
قهر به پیش او بنه تا کندش همه رضا
آب حیات او ببین هیچ مترس از اجل
در دو در رضای او هیچ ملرز از قضا
سجده کنی به پیش او عزت مسجدت دهد
ای که تو خوار گشتهای زیر قدم چو بوریا
خواندم امیر عشق را فهم بدین شود تو را
چونک تو رهن صورتی صورت توست ره نما
از تو دل ار سفر کند با تپش جگر کند
بر سر پاست منتظر تا تو بگوییش بیا
دل چو کبوتری اگر میبپرد ز بام تو
هست خیال بام تو قبله جانش در هوا
بام و هوا تویی و بس نیست روی به جز هوس
آب حیات جان تویی صورتها همه سقا
دور مرو سفر مجو پیش تو است ماه تو
نعره مزن که زیر لب میشنود ز تو دعا
میشنود دعای تو میدهدت جواب او
کای کر من کری بهل گوش تمام برگشا
گر نه حدیث او بدی جان تو آه کی زدی
آه بزن که آه تو راه کند سوی خدا
چرخ زنان بدان خوشم کآب به بوستان کشم
میوه رسد ز آب جان شوره و سنگ و ریگ را
باغ چو زرد و خشک شد تا بخورد ز آب جان
شاخ شکسته را بگو آب خور و بیازما
صبحگاه از آنِ ما می شنوی حدیث شه
اهل (طریقت )اند «جان»تا به سحر مشین ز پا
***
ای ترک تبریزی بیا این ترک بلخی آمده
قربان شوم ،قربان شده ، برخیز برخی آمده
شیرین تر از لیلا بیا مجنون شده فرهاد وَش
ای شور وُ شوق عاشقی تعجیل ،تلخی آمده
سرســبز شد هر انجمن ،پاییز زردی زد رقم
چون برگ سرخی بی تو من، سودای سرخی آمده
استاد برحق از ازل تا شامِ آخر عشق بود
استاد عشقم تا اَبد، این عقل یلخی آمده
خورشید پیش چشم تو، شمع است ،در بادصبا
با چشم خورشیدت بیا این ماه سَلخی آمده
آئین عشقی آمده ،این بار مِشکی سرشده
صوفیّ وُ فقهی را بِـبَر، معروف کَرخی آمده
گر دور گردون از کَرَم کلِکِ (طریقت) زد رقم
بر خاک وُ بالینم بیا، نوبت به ، چرخی آمده
✍️ حمید ↘
محمد مهدی طریقت 
۩خــُلدستان طریقت(بازنشسته )۩محمد مهدی طریقت ↘<<خطبه دوم


+ نوشته شده در شنبه شانزدهم تیر ۱۴۰۳ ساعت 20:54نویسنده: توسط محمد مهدی طریقت
|