خردمند اگر قد کشد سوی نور،
سیاهی زداید به وقتِ حضور،

تماشا گه ما، تماشاست راز
همه شور وُ مستی ،نگاهِ غرور.

تو گر شعر حائل برانی در این انجمن ،
ببینی در اعضا به ، رنگِ شعور

بدین انجمن : نورِ ناب آمده‌ست،
نگو فتنه ، بنگر تجلّیِ سور _

شَعف میل، حیوانیِ کور نیست؛
شهود است، پیچیده در کوهِ طور.

در اندیشه، باید: هزاران سپس

دهان را گشودن نه:بی‌سوز و شور!

قلم : آیتی شد ز پروردگار ،
نه دامی‌ست، نه فتنه، نه چاهِ گور.

نظر چون ز جان رخت بر تن کشد،
نبینید در آیینه جز نقش دور .