برآستان جانان (منطق الطیر)عطار +حکایت طریقت :روایت

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (منطق الطیر )عطار+حکایت ☫ ۩۩۩

مهم‌ترین راهکار عطار برای تعالی روح بشر خودشناسی است


خانمی به دکتر گفت:نمیدانم چرا افسرده ام،و خود را زنی بدبخت میدانم.دکتر گفت: باید ۵ نفر ازخوشبخت ترین مردم شهر رابشناسی و از زبان آنها بشنویکه خوشبختند. زن رفت و پس از چند هفته برگشت، اما اینبار اصلاً افسرده نبود.
به دکتر گفت: برای پیدا کردنآن ۵ نفر، به سراغ ۵۰ نفر که فکر می کردم خوشبخت،ترینهایند رفتم، اما وقتی شرح زندگیشان را شنیدم،فهمیدم که خودم از همه خوشبخت ترم. خوشبختی یک احساس است و لزوما با ثروت بدست نمی آید.خوشبختی رضایت از زندگی و شکرگزاری بابت داشته هاست،نه افسوس بابت نداشته ها ...

*پادشاهی در شهر گذر می‌کرد.*

*مردی را دید که بزغاله‌ای 🐐 با خود می‎برد.**شاه گفت : بزغاله 🐐 را به چند خریده‌ای؟*

*مرد گفت : خانه‌ای 🏠 داشتم، سال پیش فروختم که خانه‌ی 🏘️ بهتری بخرم.*امسال با پول آن خانه 🏠 توانستم این بزغاله 🐐 را بخرم.**پادشاه گفت : خانه‌ای 🏠 دادی و بزغاله 🐐 گرفتی؟*مرد گفت : به برکت پادشاهی شما،

*سال دیگر با پول این بزغاله 🐐 مرغکی🐥 توانم خرید.*

📚 مخزن ‌الاسرار**نظامی گنجوی*

زان همه مرغ اندکی آنجا رسید
از هزاران کس یکی آنجا رسید...
عاقبت از صد هزاران تا یکی
بیش نرسیدند آنجا اندکی
سی تن بی‌بال و پر، رنجور و سست
دل شکسته، جان شده، تن نادرست
حضرتی دیدند بی‌وصف و صفت
برتر از ادراک عقل و معرفت
برق اِستغنا همی افروختی
صد جهان در یک زمان می‌سوختی...
جمع می‌دیدند حیران آمده
همچو ذره پای کوبان آمده...
آخر از پیشان عالی درگهی
چاوش عزت برآمد ناگهی
دید سی مرغ خَرِف را مانده باز
بال و پر، نه، جان شده، در تن، گداز...
گفت هان ای قوم! از شهر که‌اید؟
در چنین منزلگه از بهر چه‌اید؟
چیست ای بی‌حاصلان نام شما؟
یا کجا بودست آرام شما؟
یا شما را کس چه گوید در جهان؟
با چه کارآیند مشتی ناتوان؟
جمله گفتند آمدیم این جایگاه
تا بود سیمرغ ما را پادشاه
ما همه سرگشتگان درگهیم
بی‌دلان و بی‌قراران رهیم
مدتی شد تا درین راه آمدیم
از هزاران، سی به درگاه آمدیم
بر امیدی آمدیم از راه دور
تا بود ما را درین حضرت حضور
کی پسندد رنج ما آن پادشاه؟
آخر از لطفی کند در ما نگاه؟
گفت آن چاوش کای سرگشتگان
همچو در خون دل آغشتگان
گر شما باشید و گرنه در جهان
اوست مطلق پادشاه جاودان
صد هزاران عالم پر از سپاه
هست موری بر در این پادشاه
از شما آخر چه خیزد جز زَحیر
بازپس‌گردید ای مشتی حقیر
زان سخن هر یک چنان نومید شد
کان زمان چون مرده جاوید شد...
زین سخن مرغان وادی سر به سر
سرنگون گشتند در خون جگر...
جان آن مرغان ز تشویر و حیا
شد حیای محض و جان شد توتیا...
چون شدند از کلّ کل پاک، آن همه
یافتند از نور حضرت، جان همه...
آفتاب قُربت از پی‌شان بتافت
جمله را از پرتو آن جان، بتافت
هم ز عکس روی سیمرغ جهان
چهرهٔ سیمرغ دیدند از جهان
چون نگه کردند آن سی مرغ زود
بی‌شک این سی مرغ آن سیمرغ بود...
خویش را دیدند سیمرغ تمام
بود خود سیمرغ، سی مرغِ مدام...
ور نظر در هر دو کردندی به هم
هر دو یک سیمرغ بودی بیش و کم
بود این یک آن و آن یک بود این
در همه عالم کسی نشنود این...
چون ندانستند هیچ از هیچ حال
بی زفان کردند از آن حضرت سؤال...
بی زفان آمد از آن حضرت خطاب
کآینه‌ست این حضرت چون آفتاب
هر که آید خویشتن بیند درو
جان و تن هم جان و تن بیند درو
چون شما سی مرغ اینجا آمدید
سی درین آیینه پیدا آمدید...

۲۵فروردین، روز بزرگداشت عطار نیشابوری گرامی باد



۩خــُلدستان طریقت(عطار )۩محمد مهدی طریقت <خطبه دوم



ادامه نوشته

برآستان جانان(عطار : تذکرة الاولیاء )

۩۩☫برآستان جانان(عطار : تذکرة الاولیاء ۩۩

علت شهرت «خیام» چیست؟

_______________________________________________________________________________________________________

علت شهرت «خیام» چیست؟.

علت شهرت خیام چیست؟

«فلسفه «دم غنیمت شماری» و «خوش‌باشی» که در جان و جهان رباعی‌های خیام مستتر است، باعث شهرت و آوازه شگفت این حکیم روشن‌اندیش در ایران و جهان شده است.»

روز بیست و هشتم اردیبهشت‌ماه در تقویم رسمی کشورمان به عنوان روز بزرگداشت خیام نامگذاری شده است. رضا اسماعیلی، شاعر و پژوهشگر، در یادداشتی به همین مناسبت که در اختیار ایسنا قرار داده، نوشته است:

«در بین شاعران ایرانی «خیام» را به رغم برتری و تشخص جایگاه و مرتبه علمی بر مقام شاعری‌اش، بیش‌تر با رباعی‌هایش - که تعداد محدودی است - می‌شناسند. (۱) از همین رو اغراق نیست اگر بگوییم شخصیت علمی خیام در سایه شخصیت ادبی‌اش رنگ باخته است. به این معنا که امروز مردم ایران و جهان «خیام شاعر» را بیش‌تر از «خیام عالم» می‌شناسند. (۲) حال آن که مرتبه والای علمی‌اش تا بدانجا بوده است که برخی حتی او را «ابن سینا»ی دوم نامیده‌اند.

بی هیچ تردیدی، پیش و بیش از آن که خیام را شاعر بنامیم، باید به او به چشم عالمی روشن‌اندیش با گفتمانی فرامذهبی، انسانی و معنوی نگاه کنیم. عالم، فقیه، فیلسوف، حکیم، ریاضیدان و مُنجّمی که با درک و دریافتی انسانی از آموزه‌های دینی، به دنبال رساندن قافله بشری به سرمنزل آرامش، سعادت و رستگاری بوده است.

خیام علاوه بر برخورداری از مراتب علمی، فلسفی و دینی مورد اشاره، شاعری معنوی و فرامذهبی با سعه صدری بالا بود. او در زمان خویش به خاطر نگاه نو به عالم هستی که مبتنی بر شک و حیرت فلسفی و پرسش‌گری بود، مصائب فراوانی را از سوی خرقه‌پوشان جزم‌اندیش و تحجرکیش متحمل شد. چرا که عصر او، عصر حاشیه‌نشینی عقل، تکفیر فیلسوفان و ترکتازی متحجران خشک‌اندیش بود. در واقع باید گفت خیام همچون حافظ در رباعی‌هایش دکان زهدفروشی را تخطئه و بر مسلمانان دورو و ریاکاری تاخته است که با سکه دین به دنبال تجارت دنیا هستند.

تعصبات مذهبی و فرقه‌ای در بازنگری خیام به «

همچنان که حافظ گفته است:

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند

حکیم خیام مانند بسیاری از فیلسوفان از منزل شک شروع می‌کند و به یقین می‌رسد. وقتی با اندیشه‌های روشن و عمیق این فقیه دقیقه یاب آشنا نباشیم - به اعتبار صورت رباعی‌هایش - ما نیز ممکن است مثل بسیاری از مردم او را زندیق و ملحد بپنداریم. ولی وقتی در آیینگی اندیشه‌های فلسفی او شناور شویم، با شاعری ملاقات می‌کنیم که به دنبال آرامش نفس، وارستگی و رستگاری است:

شادی بطلب که حاصل عُمر دمی ست

هر ذره ز خاک کیقبادی و جَمی ست

احوال جهان و اصل این عمر که هست

خوابی و خیالی و فریبی و دمی ست

راز موفقیت «خیام» چیست؟

به راستی راز و رمز این توفیق و موفقیت چیست؟ همچنان که اشاره شد خیام فیلسوف و ریاضیدانی بزرگ بود که گاهی شعر هم می‌سرود. ولی شهرت و آوازه جهانگیر او بیش‌تر مرهون جهان‌نگری فلسفی اوست که در یک اصل خلاصه می‌شود: «لحظه‌اندیشی» و در«لحظه» زندگی کردن، و به تعبیری دیگر «خوش‌باشی». حکیم خیام دلبسته گذشته و آینده نبود. شاعر واقع‌بینی بود که در لحظه زندگی می‌کرد، و تبیین این اندیشه، جانمایه اکثر رباعی‌های اوست که به زبانی فصیح و عاری از تکلف و تصنع سروده شده‌اند.

برخی از این ویژگی تعبیر غلط می‌کنند و می‌گویند خیام «ابن الوقت» و دم غنیمت شمار بوده است. در حالی که خیام فقیه و فیلسوفی واقع‌بین بوده است که با وقوف به ناپایداری جهان، و با رهانیدن خود از رنج گذشته و حسرت آینده، به دنبال رسیدن به سرمنزل آرامش و امنیت خاطر بوده است. به تعبیری دیگر: «واقع‌بینی»، «حال»اندیشی و زندگی در «لحظه» راز و رمز موفقیت این شاعر بزرگ است. این دقیقه‌ای ست که در آموزه‌های دینی نیز بر آن تاکید شده است:

امام صادق (ع) می‌فرماید:«الایّام ثلاثةٌ فیومٌ مضی لا یدرک و یومٌ النّاسُ فیه فینبغی ان یغتنموه و غداً انّما هو فی ایدیهم امله.»روزهای زندگی سه قسم است: روزی که گذشته و دیگر به دست نمی‌آید و آینده که فقط آرزویش هست و روزی که اکنون انسان ها در آن هستند که باید آن را مغنتم شمارند و بهره کافی از آن ببرند.(۳)

امروز ما متاسفانه از این دقیقه آرامش‌بخش غافلیم و با «افسوس گذشته» و «حسرت آینده» گذران عمر می‌کنیم، به همین خاطر از لذت سرمایه عمر و شیرینی‌های زندگی محرومیم. همچنان که مولی الموحدین حضرت علی (ع) در حدیثی می‌فرماید:«ما فاتک منها فلا تأس علیه جزعاً: بر گذشته و خبرهای از دست رفته غصه نخور و ناله مکن».(۴)

انسان‌هایی که در «حال» زندگی کنند کم هستند. اما خیام با بهره‌مندی از یک جهان‌بینی انسانی منبعث از سیرت و حقیقت دین، به دنبال شادی و آبادی جان و جهان بود، از همین رو قدرشناس نعمات الهی بود و در لحظه زندگی می‌کرد:

ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم

وین یک دمِ عمر را غنیمت شمریم

فردا که ازین دیرِ فنا درگذریم

با هفت‌هزارسالگان سربه‌ سریم

اگر وجه ایجابی «ابن الوقت» بودن و «خوش‌باشی» را در نظر بگیریم - که در انطباق با آموزه‌های دینی ست - حضرت لسان‌الغیب حافظ شیرازی را نیز همچون خیام شاعری دم غنیمت شمار و ابن‌الوقت خواهیم یافت، چنان که خود می‌گوید:

وقت را غنیمت دان، آن قدر که بتوانی

حاصل از حیات ای جان! این دم است تا دانی

کام بخشی گردون، عمر در عوض دارد

جهد کن که از دولت، داد عیش بستانی

این فلسفه که در جان و جهان رباعی‌های خیام مستتر است، باعث شهرت و آوازه شگفت این حکیم روشن‌اندیش در ایران و جهان شده است. حکیمی که لقب معنوی «حجت الحق» را بر پیشانی دارد. به خاطر مقبولیت همین اندیشه فلسفی است که رباعی‌های او به بسیاری از زبان‌های زنده دنیا ترجمه شده است. از این منظر «فلسفه خیامی» با «فلسفه اپیکوری» که بر اصل لذت‌پرستی استوار است، نه تنها هیچ نسبت و قرابتی ندارد، بلکه بر مبانی دینی و قرآنی نیز استوار است، همچون رباعی زیر که مضمون آن به آیه (۶) سوره «انفطار» نزدیک است. آنجا که خداوند خطاب به انسان می‌فرماید:«یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَریمِ؟»، ای انسان! چه چیزی تو را به پروردگار کریمت مغرور کرده؟

یک چند به کودکی به استاد شدیم

یک چند به استادی خود شاد شدیم

پایان سخن شنو که ما را چه رسید

از خاک در آمدیم و بر باد شدیم

یکی دیگر از مضامینی که در رباعیات خیام بسیار به آن پرداخته شده، مضمون بی‌اعتباری و ناپایداری دنیاست که در قرآن و احادیث اسلامی نیز بر آن فراوان تاکید شده است. امام رضا(ع) می‌فرماید:«عَجِبْتُ لِمَن اِخْتَبَرَ الدُّنْیَا وَ تَقَلُّبَهَا کَیْفَ یَطْمَئِنُّ اِلَیْهَا.» در شگفتم چگونه کسی که دنیا را آزموده و تغییرات آن را به چشم خود دیده است، باز دل به دنیا می‌بندد. (۵)

این کهنه رباط را که عالم نام است

آرامگه ابلق صبح و شام است

بزمی ست که وامانده صد جمشید است

گوری ست که خوابگاه صد بهرام است

***

آن‌ها که کهن بُوَند و آن‌ها که نُوَند

هر یک به مراد خویش لختی بدوند

این سفله جهان به کس نمانَد باقی

رفتند و رویم و دیگر آیند و روند

.

خیام رباعی‌سرا

تا پیش از قرن نهم، در تذکره‌ها هیچ نام و نشانی از خیام شاعر نمی‌یابیم. تا پیش از این، ادیبان و مورخانی چون نظامی عروضی و ابوالحسن بیهقی نیز که از هم‌عصران و معاشران شاعر بوده‌اند، در آثار خویش هیچ یادکردی از خیام به عنوان شاعر نکرده‌اند. با عنایت به این دقیقه می‌توان گفت که ظهور خیام در کسوت شاعری به واسطه گردآوری «طربنامه» توسط «یاراحمد بن حسین رشیدی تبریزی» در قرن نهم است که دربردارنده ۱۷۸ رباعی منتسب به اوست. با این وجود، در جهان امروز نمی‌توان منکر این واقعیت شد که شهرت و آوازه «خیام شاعر» بیش از «خیام عالم» است.

به رغم انتساب ۱۷۸ رباعی به خیام در «طربنامه»، خیام‌پژوهان تنها به اصالت ۵۷ رباعی از خیام شهادت داده‌اند. دکتر شفیعی کدکنی بر این باور است که «بسیاری از معروف‌ترین و زیباترین رباعی‌ها که به نام خیام شهرت یافته، بر اساس نسخه‌های قدیمی «مختارنامه»، همگی از آن عطارند و انتساب آن‌ها به خیام حداقل مربوط به دو قرن بعد از نوشته شدن نسخه‌های متن این کتاب است.» (۶)

از این نکته که بگذریم، بسیاری از رباعی‌های منسوب به خیام توسط شاعران گمنام جویای نامی سروده شده است که برای به شهرت رسیدن رباعی‌های خود را به وی نسبت داده‌اند. دلیل دیگر ترس شاعران از چاپ رباعی‌هایی بوده است که مضامین شبهه‌برانگیز و لهجه ملحدانه داشته‌اند. این شاعران برای فرار از مجازات و مواخذه، پشت خیام پنهان می‌شده و رباعی‌های خود را به نام او منتشر می‌کرده‌اند. اما اکثر این رباعی‌ها از زیرساخت فلسفی و اندیشگی بی‌بهره‌اند و فقط صورت و ظاهری خیّامانه دارند که تشخیص آنها برای اهل فن کاری سهل و آسان است.

.👈پانوشت:

۱ - گویا ترانه‌های خیام در زمان حیاتش به واسطهٔ تعصب مردم مخفی بوده و تدوین نشده و تنها بین یک دسته از دوستان همرنگ و صمیمی او شهرت داشته یا در حاشیهٔ جنگ‌ها و کتب اشخاص باذوق به طور قلم‌انداز چند رباعی از او ضبط شده، و پس از مرگش منتشر گردیده است.(هدایت، صادق، ترانه‌های خیام؛ تهران، جاویدان، ۲۵۳۶ چاپ دوم، مقدم، ص ۱۶.)

۲ - شهرت و نام آوری خیام در جهان غرب بیشتر به واسطه ترجمهٔ آزاد ادوارد فیتز جرالد، شاعر و ادیب انگلیسی است که رباعیات او را در سال ۱۸۵۹ ترجمه و به دست چاپ سپرد.

۳ - تحف العقول، صفحه 22 .

۴ - نهج البلاغه، صفحه 378 .

۵ - بحار الانوار/ج ۷۵/ص 450 .

۶ - عطار، فرالدین؛ مختارنامه ، مقدمه : محمد رضا شفیعی کدکنی ؛ انتشارات توس : ۱۳۵۸ ؛ ص

آن معتکف حضرت دایم، آن حجت ولایت ولایخافون لومة لایم، آن آفتاب نهانی، آن در ظلمت آب زندگانی، آن شاه باز کونین، قطب وقت: یوسف بن الحسین رحمةالله علیه؛ از جمله مشایخ بود، و از مقدمان اولیاء عالم بود، و به انواع علوم ظاهر و باطن، و زبانی داشت در بیان معارف و اسرار، و پیر ری بود و بسیار مشایخ و شیوخ را دیده بود، و باابو تراب صحبت داشته و از رفیقان ابوسعید خراز بود، و مرید ذوالنون مصری بود، و عمری دراز یافته بود و پیوسته در کار جدی تمام کرده است. و در ادب آیتی بوده است، و او خود ادیب بود و ریاضاتی و کراماتی داشت، و در ملامت قدمی محکم داشت، و همتی بلند.

ویوسف کاسه برداشت و روان شد چون پاره ای راه برفت وسوسه ای در وی پیدا شد که در این کاسه چه باشد که می‌جبند. سر کاشه بگشاد. موشی بیرون جست و برفت. یوسف متحیر شد. گفت: اکنون کجا روم؟ پیش این شیخ روم یا پیش ذوالنون.

عاقبت پیش آن شیخ رفت با کاسه تهی. شیخ چون او را بدید تبسمی بکرد و گفت: نام بزرگ خدای از او درخواسته ای؟ گفت: آری.

گفت: ذالنون بی صبری تو می‌دید، موشی به تو داد - سبحان الله - موشی گوش نمی‌توانی داشت. نام اعظم چون نگاه داری؟

یوسف خجل شد و به مسجد ذوالنون بازآمد. ذوالنون گفت: دوش هفت بار از حق اجازت خواستم تا نام اعظم به تو آموزم. دستوری نداد. یعنی هنوز وقت نیست. پس حق تعالی فرمود که او را به موشی بیازمای. چون بیازمودم چنان بود. اکنون به شهر خود بازرو تا وقت آید.

یوسف گفت: مرا وصیتی کن.

گفت: تو را سه وصیت می‌کنم. یکی بزرگ؛ و یکی میانه؛ و یکی خرد. وصیت بزرگ آن است که هرچه خوانده ای فراموش کنی، و هرچه نبشته ای بشویی تا حجاب برخیزد.

یوسف گفت: این نتوانم.

و گفت: در ادامه مطلب ملاحظه بــفــرمــائــیــد. آنکه هرگز هزل را با جد نیامیختم. رحمةالله علیه.

ادامه نوشته

برآستان جانان(عطار : تذکرة الاولیاء )

 ۩۩☫برآستان جانان(عطار : تذکرة الاولیاء   ۩۩

آن معتکف حضرت دایم، آن حجت ولایت ولایخافون لومة لایم، آن آفتاب نهانی، آن در ظلمت آب زندگانی، آن شاه باز کونین، قطب وقت: یوسف بن الحسین رحمةالله علیه؛ از جمله مشایخ بود، و از مقدمان اولیاء عالم بود، و به انواع علوم ظاهر و باطن، و زبانی داشت در بیان معارف و اسرار، و پیر ری بود و بسیار مشایخ و شیوخ را دیده بود، و باابو تراب صحبت داشته و از رفیقان ابوسعید خراز بود، و مرید ذوالنون مصری بود، و عمری دراز یافته بود و پیوسته در کار جدی تمام کرده است. و در ادب آیتی بوده است، و او خود ادیب بود و ریاضاتی و کراماتی داشت، و در ملامت قدمی محکم داشت، و همتی بلند.

ویوسف کاسه برداشت و روان شد چون پاره ای راه برفت وسوسه ای در وی پیدا شد که در این کاسه چه باشد که می‌جبند. سر کاشه بگشاد. موشی بیرون جست و برفت. یوسف متحیر شد. گفت: اکنون کجا روم؟ پیش این شیخ روم یا پیش ذوالنون.

عاقبت پیش آن شیخ رفت با کاسه تهی. شیخ چون او را بدید تبسمی بکرد و گفت: نام بزرگ خدای از او درخواسته ای؟ گفت: آری.

گفت: ذالنون بی صبری تو می‌دید، موشی به تو داد - سبحان الله - موشی گوش نمی‌توانی داشت. نام اعظم چون نگاه داری؟

یوسف خجل شد و به مسجد ذوالنون بازآمد. ذوالنون گفت: دوش هفت بار از حق اجازت خواستم تا نام اعظم به تو آموزم. دستوری نداد. یعنی هنوز وقت نیست. پس حق تعالی فرمود که او را به موشی بیازمای. چون بیازمودم چنان بود. اکنون به شهر خود بازرو تا وقت آید.

یوسف گفت: مرا وصیتی کن.

گفت: تو را سه وصیت می‌کنم. یکی بزرگ؛ و یکی میانه؛ و یکی خرد. وصیت بزرگ آن است که هرچه خوانده ای فراموش کنی، و هرچه نبشته ای بشویی تا حجاب برخیزد.

یوسف گفت: این نتوانم.

و گفت: در ادامه مطلب ملاحظه بــفــرمــائــیــد. آنکه هرگز هزل را با جد نیامیختم. رحمةالله علیه.

ادامه نوشته

برآستان جانان(عطار : تذکرة الاولیاء )

 ۩۩☫برآستان جانان(عطار : تذکرة الاولیاء   ۩۩

آن معتکف حضرت دایم، آن حجت ولایت ولایخافون لومة لایم، آن آفتاب نهانی، آن در ظلمت آب زندگانی، آن شاه باز کونین، قطب وقت: یوسف بن الحسین رحمةالله علیه؛ از جمله مشایخ بود، و از مقدمان اولیاء عالم بود، و به انواع علوم ظاهر و باطن، و زبانی داشت در بیان معارف و اسرار، و پیر ری بود و بسیار مشایخ و شیوخ را دیده بود، و باابو تراب صحبت داشته و از رفیقان ابوسعید خراز بود، و مرید ذوالنون مصری بود، و عمری دراز یافته بود و پیوسته در کار جدی تمام کرده است. و در ادب آیتی بوده است، و او خود ادیب بود و ریاضاتی و کراماتی داشت، و در ملامت قدمی محکم داشت، و همتی بلند.

ویوسف کاسه برداشت و روان شد چون پاره ای راه برفت وسوسه ای در وی پیدا شد که در این کاسه چه باشد که می‌جبند. سر کاشه بگشاد. موشی بیرون جست و برفت. یوسف متحیر شد. گفت: اکنون کجا روم؟ پیش این شیخ روم یا پیش ذوالنون.

عاقبت پیش آن شیخ رفت با کاسه تهی. شیخ چون او را بدید تبسمی بکرد و گفت: نام بزرگ خدای از او درخواسته ای؟ گفت: آری.

گفت: ذالنون بی صبری تو می‌دید، موشی به تو داد - سبحان الله - موشی گوش نمی‌توانی داشت. نام اعظم چون نگاه داری؟

یوسف خجل شد و به مسجد ذوالنون بازآمد. ذوالنون گفت: دوش هفت بار از حق اجازت خواستم تا نام اعظم به تو آموزم. دستوری نداد. یعنی هنوز وقت نیست. پس حق تعالی فرمود که او را به موشی بیازمای. چون بیازمودم چنان بود. اکنون به شهر خود بازرو تا وقت آید.

یوسف گفت: مرا وصیتی کن.

گفت: تو را سه وصیت می‌کنم. یکی بزرگ؛ و یکی میانه؛ و یکی خرد. وصیت بزرگ آن است که هرچه خوانده ای فراموش کنی، و هرچه نبشته ای بشویی تا حجاب برخیزد.

یوسف گفت: این نتوانم.

و گفت: در ادامه مطلب ملاحظه بــفــرمــائــیــد. آنکه هرگز هزل را با جد نیامیختم. رحمةالله علیه.

ادامه نوشته

برآستان جانان (تذکرة الاولیاء)عطار

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (تذکرة الاولیاء )عطار ☫ ۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

مهم‌ترین راهکار عطار برای تعالی روح بشر خودشناسی است

و مصداق این سخن آن است که از شیخ پرسیدند که مرد را در این طریق چه بهتر؟

گفت: دولت مادر زاد.

گفتند: اگر نبود؟

گفت: تنی توانا.

گفتند: اگر نبود؟

گفت گوشی شنوا،

گفتند اگر نبود؟

گفت: دلی دانا.

گفتند: اگر نبود؟

گفت: چشمی بینا.

گفتند: اگر نبود؟

گفت: مرگ مفاجا * مُفاجات: مرگ نا بهنگام یا ناگهانی را گویند.

ذکر بایزید بسطامی/ تذکرة الأولیاء عطار

ادامه نوشته