خلدستان طریقت :منم مستِ سازندگی (مخمس)

۩۩۩ ☫ خلدستان(طریقت) : مخمس +سازندگی :آن لبانِ لعل را ☫۩۩۩
***
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بیکار کجاست
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهنا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
***
شاد باش ای یار خوش سودا هنوز
ای طبیب جمله علت ها هنوز
ای دوای نخوت وُ قاموس ها
ای تو افلاطون وُ جالینوس ها
جسم ما از خاک بر افلاک باد
کوه در دقص آید وچالاک باد
عشقِ جان طور آمد وُ عشاق را
طور سر مست آمد وُ اطُراق را
با لب دمساز خود شاعر شدم
همچو نی قر دادم وُ باغر شدم
هر که او از ساز و آهنگم جدا
بی زبان شد گرچه دارد نینوا
چون بهاران رفت باغی درگذشت
بینوائی بهر بلبل سرگذشت
شعر معشوق است وُ عاشق راز دار
زنده معشوق است وُ لایق ساز گار
چون نباشد عشق پروا را چه سود
همچو مرغِ مانده بی پرها چه سود
من چگونه هوش دارم هوشیار
چون نباشد گوش این را گوشدار
عشق خواهی این سخن بیرون بود
آینه غــماز نبـــود نُــــون بود
آینه اینجا (طریقت) ساز نیست
شعر بعد از ما چرا؟ ممتاز نیست
****
خواهی که ز دردِ ،دو جهان طَرد شوی
با اهل (طریقت)همدم وُ نَـرد شوی
غافل مشو از شرارهء شعر وُ غزل
نامَـرد شوی بظاهر ار مرد شوی
--------------------------------------------
خواهی که ز دردِ ،دو جهان طـَرد شوی با اهل (طریقت)همدم وُ نَـرد شوی
yقافل مشو از شرارهء شعر وُ غزل نامَـرد شوی به ظاهر ار مرد شوی
--------------------------------------------------------
فرهنگ فارسی عمید: " طَـرد" = مص[ع]. (طَ ) جدا ، کنار گذاشته شده، فَصل ،راندن دور کردن
" قافل" = ا.فا. [ع] (فِ) باز گردنده از سفر قُفال و قافله جمع.
۩ خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩ محمد مهدی طریقت ۩ ۩
گفتی بیــا،گفتم کجـا؟ گفتـی مــیان جـانِ مـا
گفتی مرو.گفتم چرا؟ گفتی که میخواهم تورا
گفتی که وصلت می دهم.جام الستت میدهم
گفتم مرا درمان بده. گفتی چو رستی میدهم
گفتی پیاله نوش کن ،. غم در دلت خاموش کن
گفتم مرامستی دهی،با باده ای هستی دهی
گفتی که مستت میکنم،پُر زآنچه هستت میکنم
گفتم چگونه از کجــا؟ گفتی که تا گــفتی خودآ
گفتــی که درمانت دَهــم،. از هجر پایانت دهم
گفتم کجا،کی خواهد این؟گفتی صبوری بایدین
گفتی تویی دُردانِــه ام. تنـــها مـــیان خــانه ام
مارا ببین،خود را مَــبین درعاشقی یکــدانه ام
گفتی بیا. گفتم کـجا ،. گفتی در آغـــوش بَـقـا
گفتی ببین.گفتم چه را؟گفتی خـدا را در خودآ
تو یک مشق در حال پیدایشی
مرا دم به دم سوی افزایشی
تو کوهی که آزاد و آرامشی
و در عمق روحم به افزایشی
مرا سوی دلدادگان می کشی
تو زیبا وُ پر قدرت و سازگار
شکوه بلندت زِ آموزگار
وجودت زِ نیروی پروردگار
درونت زِ عشق خدا ماندگار
مرا می بری سوی آن کردگار
منم هر نفس محو زیبانگار
که بالیده در جان تنهانگار
مرا قلهی اوج رویانگار
تمام وجود تماشانگار
خدایا ،خدایا ، خدایانگار
تو آن شاعرهِ ، مست دلدادگی
تو معشوقه در اوج آزادگی
تویی سربلند و پر از سادگی
و روحت چنان بادهی زندگی
(طریقت)منم مستِ سازندگی
< ادامه مطلب <<
طریقت (سازندگی : مخمس )۩محمد مهدی طریقت ↘<<خطبه دوم 




۩۩۩ ☫ خــُلــِدستان طریقت ☫ ۩۩۩