برآستان حانان (تذکره) +  طریقت)شیرین  ترین اشعارمن شعر(طریقت)شعرا

۩۩۩ ☫برآستان جانان (تذکره) شعرا ☫ ۩۩۩

✍🏻مهرداد اوستا :

وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم
شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم

كي ام، شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدم

مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم

چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم
چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم

بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم
ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم

نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، به دوش ناله كشيدم

جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي
چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم

به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون
گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم

وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم

«آنجا که سخن از گفتن بازمی‌ماند موسیقی آغاز می‌شود...»
این جمله رو اولین بار توی دانشگاه، سرکلاس زبان تخصصی شنیدم...

هیچی از اون کلاس یادم نیست ولی همین یه جمله که هیچ ربطی هم به درس نداشت، کلی درس داشت برام...
خیلی وقتا توی زندگیم، با هیچ حرفی نمیتونم منظورمو برسونم... هر چی میگم یا نمیفهمن یا کج میفهمن...
همونجاهای زندگی، سکوت رو بر هر حرفی ترجیح میدم...
میرم توی غار تنهایی خودم...یه خرده به صدای سکوت گوش میدم بعدش موسیقی بیکلام شروع میکنه به حرف زدن...
مثل الان...مثل این آهنگ==>خلدستانِ طریقت

گر مرد نام وُ ننگی، از کوی ما سفر کن
ما ننگ خاص و عامیم، از ننگ ما گذر کن

سر گشتگان عشقیم، بیدل مبین به دنیا
از ننگ وُ عار بگـذر ، آنگــه به ما نظر کن

بیرون زِ کُفر وُ کینم ، برتر ز صلح وُ دینم
در بندِطرحِ وصلم، طرحی دوباره تر کن

در رحمت و امانم. جانانِ جان جان جانم
بیرون ز هر گمانم، با ما ز خود سفر کن

در عشق باده نوشم، مانند باده جوشم
بیهوش وُ هم بهوشم، بی سر بپا توسرکن

دانی که در(طریقت)کز جان وُ دل گرانم
با ما میا در این ره،زینجا ز سر حذر کن

حکایت مرغ یک پا داره =تولید مانع+پشتیبانی حکومت

حکایت مرغ یک پا داره : دوستان ملانصر الدین با عجله در خانه ی ملا را زدند و گفتند : حاکم شهر عوض شده و حاکم جدیدی آمده . ملا گفت : حاکم عوض شده که شده ؟ به من چه ؟دوستانش گفتند ، یعنی چه ؟ این چه حرفی است ؟ باید هر چه زودتر هدیه ای تهیه کنی و برای حاکم جدید ببری . ملا گفت : آها ؛ حال فهمیدم پس من باید هدیه ای تهیه کنم و ببرم پیش حاکم جدید تا اگر فردا برای شما گرفتاری پیش آمد ، واسطه بشوم و از حاکم بخواهم کمک تان کند ؟ دوستانش گفتند : بله همین طور است . ملا گفت : این وسط به من چه می رسد ؟ دوستانش گفتند : بابا تو ریش سفیدی ، تو بزرگی . یکی از دوستان ملا ، گفت : ناراحت نباش ، هدیه را خودمان تهیه می کنیم . یک مرغ چاق و گنده می پزیم تا تو مزد آن را به خانه ی حاکم ببری . ملا گفت : دو تا بپزید . یکی هم برای من و زن و بچه ام . چون من باید فردا ریش گرو بگذارم آنها قبول کردند و فردا با دو مرغ بریان به خانه ی ملا آمدند . ملا یک مرغ را به زنش داد و مرغ بریان دیگر را در سینی گذاشت تا نزد حاکم ببرد . در راه اشتهای ملا تحریک شد و سرپوش سینی را برداشت و یکی از پاهای مرغ را کند و خورد و دوباره روی آن را پوشاند و نزد حاکم برد . حاکم سرپوش را برداشت تا کمی مرغ بخورد . دید که ای دل غافل . مرغ ملا یک پا دارد . سوال کرد چرا مرغ بریان یک پا دارد . ملا گفت : مرغ های خوب شهر ما یک پا دارند . حاکم فهمید که ملا بسیار زرنگ و باهوش است و به او گفت : ناهار میهمان ما باشید از آن به بعد هر کسی که روی حرف نادرست خود پافشاری کند می گویند : مرغ ایشان یک پا داره.

کرونا

خُفاش وُ مارِکور، هستند پُــر خروش

وقت جهیدن است بر گُرده ای خموش

افکنده وحشتی در بین جنب وُجوش

ما نع زدائــــی ،ُ پشتیبانی از چموش

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

نسیمِ صبح نوروزی خروشیــد

افق دریا شدوُ سرچشمه جوشید

نــدای باســـتان مـــارا صــدا زد

همه ایرانیان در مِــهر کوشید

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

تبریک عید نوروز 99برای بزرگنمایی لطفا کلیک کنید

۩#خــُلدستان طریقت ( #دوبیتی )۩# محمد مهدی طریقت

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ادامه نوشته

برآستان حانان(مولوی) وصیت (مولانا)

 

۩۩۩☫  شاعر (طریقت )مولانا  +اشعار ☫۩۩۩ 

ﮔﻔﺘﯽ ﺑﯿﺎ،ﮔﻔﺘﻢ ﮐﺠﺎ؟ ﮔﻔﺘﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﺟﺎﻥ ﻣﺎ
ﮔﻔﺘﯽ ﻣﺮﻭ . ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ؟ ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺗﻮﺭﺍ
ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﻭﺻﻠﺖ ﻣﯿﺪﻫﻢ.ﺟﺎﻡ ﺍﻟﺴﺘﺖ ﻣﯿﺪﻫﻢ
ﮔﻔﺘﻢ ﻣﺮﺍ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺪﻩ . ﮔﻔﺘﯽ ﭼﻮ ﺭﺳﺘﯽ ﻣﯿﺪﻫﻢ
ﮔﻔﺘﯽ ﭘﯿﺎﻟﻪ ﻧﻮﺵ ﮐﻦ. ﻏﻢ ﺩﺭ ﺩﻟﺖ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﻦ
ﮔﻔﺘﻢ ﻣﺮﺍﻣﺴﺘﯽ ﺩﻫﯽ،ﺑﺎ ﺑﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﻫﯽ
ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ،ﭘﺮ ﺯﺍﻧﭽﻪ ﻫﺴﺘﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﮔﻔﺘﻢ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ؟ ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﺎ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﻮﺩﺁ
ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﻣﺎﻧﺖ ﺩﻫﻢ . ﺑﺮ ﻫﺠﺮ ﭘﺎﯾﺎﻧﺖ ﺩﻫﻢ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﺠﺎ،ﮐﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﯾﻦ؟ﮔﻔﺘﯽ ﺻﺒﻮﺭﯼ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ
ﮔﻔﺘﯽ ﺗﻮﯾﯽ ﺩﺭﺩﺍﻧﻪ ﺍﻡ . ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺎﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ
ﻣﺎﺭﺍ ﺑﺒﯿﻦ،ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺒﯿﻦ ﺩﺭﻋﺎﺷﻘﯽ ﯾﮑﺪﺍﻧﻪ ﺍﻡ
ﮔﻔﺘﯽ ﺑﯿﺎ . ﮔﻔﺘﻢ ﮐﺠﺎ. ﮔﻔﺘﯽ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﻘﺎ
ﮔﻔﺘﯽ ﺑﺒﯿﻦ. ﮔﻔﺘﻢ ﭼﻪ ﺭﺍ؟ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺁ

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

رو سر بنه به بالین،تنــها مرا رهــا کن

ترکِ مـــن خرابِ شبــــگردِ مبتــــــلا کن 

ماییم و موج سودا،شب تـا به روز تنها

خواهی بیــا ببخشا،خواهی برو جفا کن

از من گذر ، تا تـــو ،هم در بـــلا نیــــفتی

بگزیـن ره سلامت ،تـــرک ره بــــلا کـــن

ماییم و آبِ دیـده ،در کنــج غم خزیـــده

بر آب دیـــده‌یِ ما،صــد جای ، آسیـــا کن

بر شاهِ خوبـرویــان،واجب وفــا نـــباشد

ای زرد روی عاشــق ،تو صبر کن ،وفا کن

دردیست،غیـر مـردن، آن را دوا نبــاشد

پس من چگونه گویم :کاین درد را دوا کن؟

در خواب دوش پیری،در کوی عشق دیدم

با سر اشارتم کرد ،که عزم سوی ما کـن

     « مولانا»

بشنیده ام که عزم سفر می کنی مکن

مهر حریف و یار دگر می کنی مکن

تو در جهان غریبی غربت چه می کنی

قصد کدام خسته جگر می کنی مکن

از ما مدزد خویش به بیگانگان مرو

دزدیده سوی غیر نظر می کنی مکن

ای مه که چرخ زیر و زبر از برای توست

ما را خراب و زیر و زبر می کنی مکن

چه وعده می دهی و چه سوگند می خوری

سوگند و عشوه را تو سپر می کنی مکن

کو عهد و کو وثیقه که با بنده کرده ای

از عهد و قول خویش عبر می کنی مکن

ای برتر از وجود و عدم بارگاه تو

از خطه وجود گذر می کنی مکن

ای دوزخ و بهشت غلامان امر تو

بر ما بهشت را چو سقر می کنی مکن

اندر شکرستان تو از زهر ایمنیم

آن زهر را حریف شکر می کنی مکن

جانم چو کوره ای است پرآتش بست نکرد

روی من از فراق چو زر می کنی مکن

چون روی درکشی تو شود مه سیه ز غم

قصد خسوف قرص قمر می کنی مکن

ما خشک لب شویم چو تو خشک آوری

چشم مرا به اشک چه تر می کنی مکن

چون طاقت عقیله عشاق نیستت

پس عقل را چه خیره نگر می کنی مکن

حلوا نمی دهی تو به رنجور ز احتما

رنجور خویش را تو بتر می کنی مکن

چشم حرام خواره من دزد حسن توست

ای جان سزای دزد بصر می کنی مکن

سر درکش ای رفیق که هنگام گفت نیست

در بی سری عشق چه سر می کنی مکن

 

ادامه نوشته