دوبیتی (طریقت) لبخند سپید برف وباران داری +انقلاب: در ماتحت خلق روزگار
۩۩۩ صیاد:کوه ، ماه وبرف ۩۩۩
۩۩۩ ☫کوه ، ماه ، برف☫ ۩۩۩


در حقیقت ، عاقل و فرزانه بود
در شریعت ،باغ را پروانه بود
من همی بینم جلال اندر جلال
تو چه میبینی، به جز وهم و خیال
من همی بینم بهشت اندر بهشت
تو چه میبینی، بغیر از خاک و خشت
چون سرشتم از گل است، از نور نیست
گر گلم ریزند بر سر، دور نیست
گنجها بردم که ناید در حساب
ذرهها دیدم که گشته است آفتاب
عشق حق، در من شرار افروخته است
من چه میدانم که دستم سوخته است
چون مرا هجرش بخاکستر نشاند
گو بیفشان، هر که خاکستر فشاند
تو، همی اخلاص را خوانی جنون
چون توانی چاره کرد این درد، چون
از طبیبم گر چه میدادی نشان
من نمیبینم طبیبی در جهان
من چه دانم، کان طبیب اندر کجاست
میشناسم یک طبیب، آنهم خداست
شاعرِ شعرِ (طریقت ) گشته ام
شاهدِ عهد صداقت گشته ام


۩۩☫ بزن باران(طریقت)در کویرست ☫۩۩۩

بزن باران که! شاعــر باتو یارست
خـروشِ اشـکِ "لیـلا" در بهارست
بزن باران که! مجنون گشته فرهاد ُ
"طنیـنِ" نـالهاش در کوهسارست
بزن باران که! خسرو رفته از یـاد
نــگاهِ تـلخِ "شـیرین" بــرقــرارست
بزن باران که! دنیا مستِ خوابست
غروبش غرقِ کابـوس وُ غبارست
بزن باران که! دل "تنـــها" نِشَسته
قرارش "زندگی" در روزگــارست
بزن باران که! غُربت سهمِ یـارست
بهـایِ دوری از شــهــر وُ دیـارست
بزن باران (طریقت) !در کویرست
کویر "شعرِ" دریـــا "شوره زارست"

![]()
۩#خــُلدستان طریقت ( #غزلواره+قصاید )۩# محمد مهدی طریقت
با سر شوریده ام عادت به دارو کرده ام
در دعا اسرار دل را با خدا رو کرده ام
ماه را در برکه می جویم نمی آید به دست
همچو سلطانی که تنها یاد مینو کرده ام
گردنم از تار گیسوهای تو نازک تر ست
من به تیغ تیز ابرو های تو خو کرده ام
چشم بر در دوختم در انتظارت آن قرار
راه ها را روز و شب با پلک جارو کرده ام
سینهء سینای تو سر سبز و حاصلخیز شد
من طمع در سینه ات از زور بازوکرده ام
چون عسل می ریزی از لب های شیرینت بریز
من دهانم را برایت مثل کندو کرده ام
نظم جادوی(طریقت)حرف ها دارد ولی
من خودم را صید آن صیاد آهو کرده ام

۩۩۩***۩۩۩
۩ ☫ اشعار:دوبیتی /خُلدستان (طریقت) پاینده باد ☫ ۩۩۩

انقلابی رفته در: مـاتحتِ خلق روزگار
شادمانی میخرد ، ماتم فروشد کردگار
من گلی نورسته بودم در زمــانِ یادگار
اَرّهء نجّارشد پروردگارا در دُکانـم مـاندگار
حکایت پاره شدن است: قدیمی ها می گفتند : با سر بِری کلاهت پاره میشه ، با پا بِری کفشت پاره میشه ، دوتا اصفهونی با هم دعوا می کردند :(فحش بده ، فحش بستون = پیرهن گِرونس )حکایت این روزگار انقلاب صادر شده و چیزی برای ملت باقی نمانده نه از اسلام ناب محمدی(ص) خبری هست ، نه از شعار های ابتدای انقلاب اثری باقی ، روایتِ ارّه دوسر شده جلو می رود( مّیّ بُرّدّ )به عقب برمی گردد(پـّاّرّرّرّهّ) می کند . چاره ای نیست ((السکوت مِفتاح السلم))سکوت کلید سلامتی است ، لابُد دیگران نمی فهمند (طوش خودمن رو میکشه بیرونش مردم)
شـعرِ من را چون تو تفسیرش کنی "فرخنده" باد
"بوسـههایت" تا اَبَــد بر جانِ من "تــابَنــده" باد
باده ی "خوش آهنگ" خنیاگر به جان " سازنده" باد
دفتر شعرِ(طریقت)،تا اَبــد ،دیـوان من" پاینده" باد

چو با ابلهان می شود همنشین تو او را به چشم بزرگی مبین
سزد گر شود خوارو درمانده کین زِ نزد همه دوستان رانده بین
محمّدمهدی طریقت

۩خــُلدستان طریقت(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت ↘<<خطبه دوم 







۩۩۩ ☫ خــُلــِدستان طریقت ☫ ۩۩۩