به بَه ! که مهرگان شد شعر تری بیامیز

گیسوی نما پریشان در این نسیم پاییز‌‌‌

در بزم شاعرانه با شعر وُ با ترانه

نوشابه‌ای گوارا از نغمه در سبو ریز‌‌‌‌

ابری در آسمان شد دُرّ دانه ای رها کرد

دُرّ دانه های رخشان ،تابان شد و دل‌انگیز

‌‌‌‌‌گر گوشوار پاییز چون برگِ سرخ و زرد است

با خوشه های انگور مهمان شو وُ بیاویز

‌‌‌‌شمس‌العماره امشب در جشن و شور باشد

در رقص برگ پاییز ‌‌رقاصه شد دلاویز

‌‌‌‌شوری به جشن ریزد، شاید شراره خیزد

چون شعله‌های آتش، برخیز مردِ ‌خیز

سرخاب گونه ها را چون دختری فریبا

فرزانه جست وُ چابک ، شادآب گفت : برخیز‌‌‌

شعر طرب ترواد از کوزه ترد وُ تازه

شاعر : اَلا ترانه آهنگ تازه‌‌تر ریز‌‌

بارانِ نرم پائـیـز خوش‌تر ز ناز نرگس

آبی بر آتشم ریخت در آن شراره تیز

پروانه پر گشوده،هستی ز سور سرشار

مردانه: در تلاطم از عشق گشته لبریز

هر چند برگ پاییز همچون طلا درخشید

ای دختر پریرو اینک ز ناز پرهیز

باغِ بنفشه زیبا : مستان روزگارند

چون نسترن بیاویز بر شاخِ شاد گلریز‌‌

انگار مثل پاییز عاشق شدیم و شیدا

لیلی کامل اکنون : مجنون شده گلاویز

شادان انار سرخی بر سنگ فرش پاشید

همچون شراب گلگون ‌کامل شده سراریز‌‌

فصل می است و انگور، آبان جشن کامل

فصل دروی گندم، رقصان میانِ جالیز

همراز ساز پاییز شعری سروده عاشق

معشوقه خود رها کرد بر شانه‌های پاییز‌‌

در رقص نور خورشید در یک طلوع کامل

گندم طلای نابش رخشنده گشته خونریز‌‌‌

افسون صبح در دشت گیسوی گندم از باد

زلف طلاییش شد افسانه‌ای سحرخیز‌‌

امواج باد بر آن موی طلایی‌اش زد

آنگه نسیم آرام چون شانه زد بلاخیز‌‌

چون آتشی برافروخت عشق از شعار شاعر

شعرم شراره‌ای شد :ای نازنینِ شررریز

کامل :ازین ترانه آوای تازه سازد

در راز آن (طریقت) آواز خود درآویز