اشعار: اُردی بعشق (آفاق را گرفت ) حضور (طُ)

۩۩۩ ☫ اَشعار/(طریقت) مثنوی ☫ ۩۩۩

وقتیکه حلقه‌های سر زلف واکنی
دیوانگان زلف چلیپا رها کنی

بحث جنون جلوه دیدار خواهمت
یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی

کردی سیاه زلف دوتا را که در غمت
مویم سفیدکردی وُ پشتم دوتا کنی

کی عهد کرده‌ای که نشانی زِبی نشان
هی جهد کرده‌ای که به عهدت وفا کنی

من دل ز آبروی تو بُردم به راستی
تیغ جفا بکش که زِ سر تن جدا کنی

گر سر وفا نکردسِزَد ترک تن کنم
چندان وفا کنم که تو ترک جفا کنی

سر تا قدم نشانهٔ تیر تو گشته‌ام
تیری خدا نکرده مبادا خطا کنی

تا کی در انتظار قیامت توان نشست
برخیز تا قیامت عُظما به پا کنی

دانی که چیست حاصل انجام عاشقی
درآستان جنان سر وُ جان را فدا کنی

عیدانه‌ای زِ نکویان شدی به حسن
می‌باید التفات به حال گدا کنی

شعر آیدم کز آن لب شیرین بذله‌گوی
مارا سزای خسرو کشورگشا کنی

نوشیروان که معنی دادست وُ دادگر
پیوسته بایدش که به عالم دعا کنی

مارا همیشه دست تو بالای گنج باد
دائم غزل سرایم و تو هی عطا کنی

آفاق را گرفت (طریقت) حضور ِ تو
وقتی شروط وُ شرطِ صفا راوفا کنی

****

مست، کجا می‌پری اُردی بعشق؟
باده، کجا می‌خوری اندر دَمشق؟

مایهٔ جـانــانــی وُ نقشی دِگــر
دایهٔ نـقّـــاشــی وُ مشقی دِگــر

نقش عجب بر زده در گوهـری
مشق صدف یافته در جـوهــری

گفت: « فزون از زُحل افسوُنـگری»
عـشـق بُـوَد نَـقـد تو را مشتری

چون به سر کوچهٔ عشق آمدیم
اَهلِ (طریقت) زِ دَمـشـق آمدیم

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه آذر1402)۩# محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

رسوای عشق وشاعر اهل (طریقت) م+ آفاق را گرفت (طریقت) حضور تو (خلدستان)

۩۩☫ آفاق را گرفت(طریقت)حضور تو ☫۩۩

وقتیکه حلقه‌های سر زلف واکنی

دیوانگان زلف چلیپا رها کنی

بحث جنون جلوه دیدار خواهمت

یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی

کردی سیاه زلف دوتا را که در غمت

مویم سفیدکردی وُ پشتم دوتا کنی

کی عهد کرده‌ای که نشانی زِبی نشان

هی جهد کرده‌ای که به عهدت وفا کنی

من دل ز آبروی تو بُردم به راستی

تیغ جفا بکش که زِ سر تن جدا کنی

گر سر وفا نکردسِزَد ترک تن کنم

چندان وفا کنم که تو ترک جفا کنی

سر تا قدم نشانهٔ تیر تو گشته‌ام

تیری خدا نکرده مبادا خطا کنی

تا کی در انتظار قیامت توان نشست

برخیز تا قیامت عُظما به پا کنی

دانی که چیست حاصل انجام عاشقی

درآستان جنان سر وُ جان را فدا کنی

عیدانه‌ای زِ نکویان شدی به حسن

می‌باید التفات به حال گدا کنی

شعر آیدم کز آن لب شیرین بذله‌گوی

مارا سزای خسرو کشورگشا کنی

نوشیروان که معنی دادست وُ دادگر

پیوسته بایدش که به عالم دعا کنی

مارا همیشه دست تو بالای گنج باد

دائم غزل سرایم و تو هی عطا کنی

آفاق را گرفت (طریقت) حضور ِ تو

وقتی شروط وُ شرطِ صفا راوفا کنی

۩۩۩ ☫ رسوای عشق وشاعر اهل (طریقت) م☫۩۩۩

آئینه دارِ طلعتِ زیبای چشمه سار

مفتونِ عشقِ رویِ فریبای کردگار

در باغِ جانفزای فرح بخشِ زندگی

پابست سروِ قامتِ رعنای یک نگار

گشتم مقیم گوشه میخانه امید

مست و خرابِ ساغرِ صهبای انتظار

روشن شدست دیده جانم ز نورِ عشق

از خود گذشته عارف و بینای افتخار

بی شک و شُبه واقفِ رازِ حقیقتم

عمریست محوِ حُسنِ دلآرای روزگار

در آسمانِ دل که تجلّیِ ذاتِ اوست

ناظر به نورِ زهره زهرای کردگار

چون روزگارِ عشق شرر زد به جان و دل

دیوانه وار واله و شیدای روم کنار

باشم شهیر شهرگل وُ لاله سرنگون

گشتم ترانه خوان دلآرای این دیار

رسوای عشق وُشاعرِ اهلِ (طریقت)م

مدیون شهر موطن من گشته خوانسار

۩خــُلدستان طریقت( صفحه جدید )محمد مهدی طریقت محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان طریقت: پند یا سرزنش   آفاق را گرفت(طریقت)حضور تو  مشق لطافت

۩۩۩ ☫ پند یا سرزنش ☫ ۩۩۩

فرزندِمن بشنو که توام نور دیده‌ای
آرام جان دلآرام چرا چون؟رمیده‌ای

از دامن تو دست ندارند عاشقان
پیراهن صـــبوری ایشان دریده‌ای

از چشم بخت خویش مبادت گزندهیچ
ازچشم زخم به غایت خوبی رسیده‌ای

منعم مکن ز عشق وی ای مرجع زمان
خوانید " وان یکاد "شما نـــوردیده‌ای

آن سرزنش که(طریقت)به پند گفت:
پا از گلیم خویش فراتر کشیده‌ای

۩۩۩ ☫ سوی کرببلا☫ ۩۩۩

هیئتی هاکه سوی کرببلا درسفرید

هیئتی ها

این دل غمزده و زار مرا هم ببرید

زیر یک پرچم و بیرق، همگی سینه زدیم

شرط و انصاف ناشد که شما ها بپرید

فکر این مساله بدجور خرابم کرده

که چرا شاه کرامت دل من را نخرید

من شنیدم که در این خانه بد و خوب یکیست

ولی فهمیده ام انگار شما خوب ترید

خوش بحالدکه رسیدید به بین الحرمین

بین خوبان زمان از همه خوبان به سرید

به مقام علی اکبر که رسیدید مرا یاد کنید

جان زینب به سوی مقتل ارباب رَوید

یک نصیحت کنمت ذکر و دعا

مدیونید از آن شهر کفن اَر نخرید

۩۩۩ ☫ اشعار(طریقت)دوبیتی ✍️۩۩۩

به غم کسي اسيرم که خبر زِ غم ندارد

به خدا قسم خودآ را ،که زِ جام ،جم، ندارد

من وُ جامِ جم فروشان به (طریقت)م بنوشان

غـمِ آرزوی نوشـین هله بیـش وُ کـم ندارد

ادامه نوشته

اشعار:غزل /طریقت/خلدستان  طریقت +آفاق را گرفت(طریقت)حضور تو

۩۩☫ اشعار:غزل /طریقت/۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

آشفته شدم جانا هــنــگــامِ پریشانی

اشعار سحرگاهم در بی سر و سامانی

در خاکم وُ غلتانم من اشکم وُ من دردم

می جویم وُ می پویم تو عشقی و تو جانی

جــانــانه تو را در بَــر بنشانم و بنشینم

تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

ای شاهد افلاکی در مستی وُ در پاکی

من چشم تو را مانم تو اشک مرا مانی

در سینه ی اشعارم مستوری و مهجوری

در بحر غزل هایم پیدایی و پنهانی

من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی

من سلسله می جویم تو سلسله جنبانی

از آتش سودایت دارم من و دارد دل

داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی

دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم

کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

ای چشم حقیقت جو کو؟چشم(طریقت)جو؟

روی از من سر گردان شاید که نگردانی

ادامه نوشته

من خودم را صید آن صیاد آهو کرده ام +آفاق را گرفت (طریقت) حضور ِ تو

۩۩۩ صیاد آهو ۩۩۩

۩۩۩ ☫ صیادآهو ☫ ۩۩۩

طــلا گیـسو، جمالت آفتــابی

تورا یک جرعه می دانم ‌ شرابی

غزل خوانم غـزلخوانان شهرم

تومعشوق منی یا شعــرِ نابی

بگذار زلال ماه از من باشد

آواز بخوان پگاه از من باشد

یک عمر نگاه داشتم در عطشت

دوشیزه ترین نگاه از من باشد

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

این دهکده ها: نبض حقایق هستند

این مزرعه ها : پُر از شقایق هستند

پیران و جوانان دقایق هستند :

باران که بیآید همه عاشق هستند.

با سر شوریده ام عادت به دارو کرده ام

در دعا اسرار دل را با خدا رو کرده ام

ماه را در برکه می جویم نمی آید به دست

همچو سلطانی که تنها یاد مینو کرده ام

گردنم از تار گیسوهای تو نازک تر ست

من به تیغ تیز ابرو های تو خو کرده ام

چشم بر در دوختم در انتظارت آن قرار
راه ها را روز و شب با پلک جارو کرده ام

سینهء سینای تو سر سبز و حاصلخیز شد
من طمع در سینه ات از زور بازوکرده ام

چون عسل می ریزی از لب های شیرینت بریز
من دهانم را برایت مثل کندو کرده ام

نظم جادوی(طریقت)حرف ها دارد ولی
من خودم را صید آن صیاد آهو کرده ام

درخانه قرنطینه به میخانه کسی نیست

اَلــمِــنّةُ ِلله کَــسِ ، فــریاد رسی نیست

قومی که شه وُ شحنه وُشیخش همه مستند

چون مُحتَسِبان خسته وُ بیم عسسی نیست

آزادی اگر می طلبی،غرقه به خـــون باش

کاین محتشمان خاسته بی خار وُ خسی نیست

داروغه دهد زحمت ما یک نفس اِنگار

اِمـــروز ز داروغه چیان همنفسی نیست

با مجلس مُـنحل شده وُ مصلحت امــروز

جز ملتِ پابسته درونِ قفسی نیست

یارانه ء گندم شــده آزاد دراین شهــر

از نان جوین سیر به قدر هوسی نیست

جــز سر به هوای سر و سامانی ما را

در دل بجز آزادی ایران جَــرسی نیست

تازنـــد وُ بــرند اهل جهان گوی تمدن

ای فارس مگر فآرس ما را فرسی نیست

۩۩۩ ☫ اَشعار(طریقت) دوبیتی ☫ ۩۩۩

هماره بوی باران می تراود
تر وُ تازه بهــاران می تراود
نسیم زندگی پرشور وُ سرخوش
گلِ مریم غزلخوان می تراود
۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

معشوقه صفت در صف تدبیرشده
تحسین کنان ساکِنِ تـقـدیر شده
تیغ تو جهان‌گرفت درآن شک نیست
حُسنِ تو مرا بسی جهانگیر شده

سازمان هواشناسی طی بیانیه ای اعلام کرد:
یکم هوای همدیگه رو داشته باشین!!!

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه:دوبیتی جدید)۩# محمد مهدی #طریقت


در راه (طریقت) همه تضمین بِـــگیرید

البته که تا منــزل مقصود بسی نیست

۩۩۩☫اشعار/شعر (طریقت) آبان هزاروچهارصد *=ربیع ☫۩۩۩

برای بزرگنمایی لطفا کلیک کنید

سحر: تلاوتِ قرآن و ربنای قدیم
سحر: به نغمهٔ عرفانی دعای قدیم

سحر: نوای مؤذن که می‌رسد بر گوش
سحر: به بانگ مناجات در هوای قدیم

سحر:لطافتِ روح و خوشا طراوت جان
سحر: به پاکی دل‌های با صفای قدیم

سحر:به ماه ضیافت خوشا به ماه خدا
سحر: به لحظه ی رؤیایی و نوای قدیم

سحر: به آنکه بَرد فیضِ این مبارک ماه
سحر: به آنکه کند درکِ لحظه ‌های قدیم

سحر: به آنکه نماید تلاش بهر معاش
سحر: به آنکه مهیّا کند غذای قدیم

سحر:به تشنگی و گشنگیِ ایّام است
سحر: چو سفرۀ افطار و ماجرای قدیم

سحر: نه آنکه غریب است با فضایل ماه
سحر: به آنکه بُوَد یار و آشنای قدیم

سحر:بدست تمنا به سوی حضرت حق
بخواه آنچه که میخواهی از خدای قدیم

دلِ شکسته و بیمار خود ، مداوا کن
دوا نبود وُ نباشد : بهْ از دوای قدیم

مبند دل بجز از لحظه های ناب دعا
سحر :چو رهروان طریقند مبتلای قدیم

نماز و روزه و حج است واجب شرعی
سحر:سه بوده ز ارکان پر بهای قدیم

اگرچه من نتوانم که فیض روزه برم...
سحر: همیشه خورم غوطه در فضای قدیم

شعارِ اهل (طریقت) به ساغر وُمی ناب
سحر:زِ باده ی جانبخش وُ دلربای قدیم

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

خــُلدستان طریقت ( آخربهمن +آغاز اسپند1400خورشیدی) ۩ # محمد مهدی طریقت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه مطلب

ادامه نوشته

آفاق را گرفت(طریقت)حضور تو

   

  ۩۩☫ آفاق را گرفت(طریقت)حضور تو ☫۩۩ 

وقتیکه حلقه‌های سر زلف واکنی

دیوانگان زلف چلیپا  رها کنی

بحث جنون جلوه دیدار خواهمت

یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی

کردی سیاه زلف دوتا را که در غمت

مویم سفیدکردی وُ پشتم دوتا کنی

کی عهد کرده‌ای که نشانی زِبی نشان 

هی جهد کرده‌ای که به عهدت وفا کنی

من دل ز آبروی تو بُردم به راستی

 تیغ جفا بکش که زِ سر تن جدا کنی

گر سر  وفا نکردسِزَد ترک  تن کنم

چندان وفا کنم که تو ترک جفا کنی

سر تا قدم نشانهٔ تیر تو گشته‌ام

تیری خدا نکرده مبادا خطا کنی

تا کی در انتظار قیامت توان نشست

برخیز تا  قیامت عُظما به پا کنی

دانی که چیست حاصل انجام عاشقی

درآستان جنان سر وُ جان را فدا کنی

عیدانه‌ای زِ نکویان شدی به حسن

می‌باید التفات به حال گدا کنی

شعر آیدم کز آن لب شیرین بذله‌گوی

مارا سزای خسرو کشورگشا کنی

نوشیروان که معنی دادست وُ دادگر

پیوسته بایدش که به عالم دعا کنی

مارا همیشه دست تو بالای گنج باد

دائم غزل سرایم و تو هی عطا کنی

آفاق را گرفت (طریقت) حضور ِ تو

وقتی شروط وُ شرطِ صفا راوفا کنی 

 

 ۩# خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩#  محمد مهدی طریقت