به آسمان نگاهت ستاره می بینم
ز شوق چهرهء ماهت ستاره می بینم

تو آن بنفشه صبوری ز کهکشانی نور
بیا که بر سر راهت ستاره می بینم

تو زُهره ای مگر ای مه جبین خُنیاگر
من از نوای سه گاهت ستاره می بینم

بنفشه موقع صبحی در آستان سحر
که در قُدوم پگاهت ستاره می بینم

تو آن غزال گریزی که بر کرانه ی دشت
درون چشم سیاهت ستاره می بینم

تو نور شعله ی بزمی که در حماسه شب
به گاه ناله ی آهت ستاره می بینم

بنفشه صورتی عشق من (طریقت) گفت :
در آسمان وجاهت ستاره می بینم

***


دل من تنگ تو شد، کاش تو پیدا باشی...
تو بیایی و در این محفلِ شیدا باشی...


تو فقط آمده بودی دل من راببری؟
ببری، دور شوی، قصه و رویا باشی


بزم گاهی شده در سینه ء من،قصه ی تو
سبزیِ چشم تو باعث شده رسوا باشی


من غزل های دلم را به تو گفتم شاید
بیمه ی عمر شوی ، روز مبادا باشی


مشق عشق تو شدم، بلکه تو استاد اَزل
دل به دریا بزنی، عازم دریا باشی


حیف ما نیست که یک زوج موفق نشویم؟
حیف از این نیست که تو این همه تنها باشی؟


نم باران، لب دریا، شعر دل، تنگ غروب
دل من تنگ تو شد، کاش سهیلا باشی