خلدستان طریقت خمخانه( خرداد1403)دوبیتی (محشر)بی عشق سرمکن

۩۩۩☫طنز نامه اهل(طریقت) با رئیس دوران / اشعار☫۩۩۩

نمی پرسد کسی احوال شـاعـر
بریده شاه فنر اِقـبالِ بــاقـــر

همه ایران شود یکبــاره تــاجــر
درختی را که شد از ریشه طایر

****

یا بروم پیش رئیس یا برسان نگار را
تا که زِ یاد خود بَـرم محنت روزگار را

شمبه سِشَمبه می شود پاس دل صبور من
من که دخیل بسته ام دُمبه ی انتظار را

هیچ نداشتم توان هیچ نداشت در جهان
مهره ی پشتِ پیرِ زال طاقت این فشار را

تازه خیال کرده ام حامی بی کسان رئیس
از دلمان بدر کنی دلهره ی دلار را

غم شده بیضه های چپ ، راست نمانده راست خَم
گوشه کنار مملکت این همه افتخار را

ترانه می‌رسد از راه، نغمه‌خوانِ بهشت
کـرانه از هیجـانِ ای مُـسافرانِ بهشت

تمام پنجره ها ، بازِ باز می باشد
شبانه آمده انگار از آسمانِ بهشت

برای اَنجمنِ شعر جاده بی تاب است ؛
دو تا چراغ، دو تا چشمِ مهربانِ بهشت

تمام مردم این شهر شعر می‌گویند :
همیشه داشته لبخند بر جهانِ بهشت

غروب می کند وُ ، پلک می زند بر هم
بخواب میرود از هشتمین دهانِ بهشت

برای خاطر اَعظم به، اشک می آورد
حکایتی که گمان می رود تکانِ بهشت -

که پیر می‌شود آدم به روزگار عجیب
مسافری که لب جاده‌ست، بعد از آن بهشت

سپیده طالع (خورشید) می شود، خنکآ
روانه می‌شود از پیله ها روانِ بهشت

چراغ های خطر را ندید ،برما بست
مرا تورا همه را ،درّه ناگهانِ بهشت

تمامِ شعر (طریقت ) هجایِ متروکِ،
شده‌ست خانه برای پرندگانِ بهشت

۩۩۩ ☫ خلدستا ن طریقت خمخانه ☫ ۩۩۩

مستمندان را دوایی نیست در خُمخانه ها

باده گلگون می کند پیمانه در پیمانه ها

لوطیان ،نالوطیان را مست وُ سرخوش کرده است
سر خوشی ها را نجویم در پَرِ پروانه ها

عکس روی شادمان پیداست در هر برگ گل

سیر کن نقش خدا را در پسِ فرزانه ها

قصه ی مردان دنیا را به دنیا دار گوی
گوش من آزرده شد از جور این افسانه ها

بزم مردان ادب ، در خاطر بشکسته جوی

رونق محفل نباشد در دل ویرانه ها

سر به راه بینوایان می نهم تا زنده ام

با(طریقت) رفت باید کنج محنت خانه ها

عکس دختر زیبا برای پروفایل [150+ عکس فوق جذاب]

از سرخی لب‌های تو پیداست همین شعر
در پیچش موی تو نشسته به کمین شعر

با آینه‌ها ناز نکن! دل به دلم نیست...

از لحن دل‌انگیز تنت مست شد این شعر!

....

طبیبم خوشدلی بی کینه باشد

رخِ تابنــده اش آییـــنه باشد

طبیبم شد به سانِ نو عروسان

نگارین محشری درسینه باشد

دارم سخنی و با تو گفتن عسل است

وین درد نهان سوز نهفتن غزل است

تو گرم سخن گفتن و از جام خدنگ

من مست چنانم که شنفتن مثل است

شادم به خیال تو چو مهتاب نگاه
گر دامن وصل تو گرفتن بغل اندر بغل است

در پرتو ماه آیم و، چون سایه خجل

گامی از سر کوی تو رفتن زُحل است

دور از تو من سوخته در دامن شب‌

چون شعر غزل یک مژه خفتن اَجل است

ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم

دارم سخنی با تو :نگفتن عمل است

فریاد(طریقت)کند ،‌ ای گل که درین باغ

چون غنچه پاییز شکفتن جدل است‌

گفت : « از دوست چه خواهی که تو را شاد کند » ؟

گفتم : « از دوست همین بس که ز ما یاد کند »

****گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی بساط عیش خودش جور می شود
گاهی دگر تهیه به دستور می شود
گه جور می شود خودِ آن بی مقدمه
گه با دوصد مقدمه ناجور می شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدایِ گدائی و بخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود
گاهی برای خنده دلم تنگ می شود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود
گاهی تمام آبی این آسمان شهر یکباره
تیـره گشـته و بی رنگ می شود
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
ازهرچه زندگیست دلت سیرمیشود
گویا به خواب بود جوانیِ مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود
کاری ندارم که کجائی چه میکنی
بی عشق سرسر مکن
که دلت پیر می شود

****

حافظ شیرازی

به ملازمان سلطان که رساند این دعا را

که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را

ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم

مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را

مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت

ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا

دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی

تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیـــام آشــنایـان بنـــوازد آشــنا را

چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی

دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را

به خدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیز

که دعای صبحگاهی اثری کند شما را

شب‌بخیر، زیباترین مهتابِ شب‌ بیدارِ جان

شب‌ بخیر ، شیرینیِ این‌ دل گُلِ زیبای جان

شب بخیر ، نیـلوفـرِ مردابیِ فـردای عشق

شب بخیر ای آتـشِ افتـاده در دنیای جان

شب بخیر ای‌نازنین افتـاده یـادت در دلم

شب‌بخیر روشن‌ترین‌مهتاب‌در شبهای‌ جان

شب‌بخیرباران‌ِ یادت‌کرده‌ دل‌را‌ مستِ ‌خود

شب‌بخیر‌غرق‌ِنگاهت‌کرده‌این‌چشمانِ جان

شب بخیر غـارتگرِ جانـم‌، کـه حالا نیستی

شب‌بخیر ای‌جسمِ تو لیلی‌ترین لیلای جان...

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول )

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

نظم خلدستان (طریقت)قصیده (خرداد1403)

۩۩☫ نظم خلدستان (طریقت)قصیده ۩۩۩

محبوب

خوشگل‌تر از همیشه به سمتم وزیده‌ای
مردی شکست‌ خورده‌تر از من ندیده‌ای

از من مخواه ساکن محفل گذر کنم
وقتی مثالِ پیله به شعرم تنیده‌ای

ازخاطرم نرفته همان فرصت نخست
گفتی چقدر حوصله داری، تکیده‌ای

ما سرنوشت مشترکی را رقم زدیم
آدم: بهشت، تو هم سیب چیده‌ای

این نظم را به نزد تو تقدیم می‌کنم
یعنی تو این مجادله ‌ را: آفریده‌ای

دارم به روزگار خودم غبطه می‌خورم
حالا که صاف و ساده مرا برگزیده‌ای

حالا خیال می‌کنم این‌جا نشسته‌ای
حاشا به روی زانوی من آرمیده‌ای

معشوقه ای شگفت در ابعاد این جهان
محبوبه‌ای شبیه خودت را ندیده‌ای؟

دیدم شبی شییه ملائک تو را به خواب
آغوش را گشودم وُ ... دیدم پریده‌ای

****

شاعر نگاه کن که غزلم شعله‌ور شود
در بی عدالتی هیجان بیشتر شود

شاعر هنوز اوج غزل وعده‌های توست
تاریخ حاکمان همه زیر و زبر شود

با سعدیم اگر تو گلستان دیگری
با مولوی سماع تو امّا ، اگر شود

با حافظیه یِ اگر عبرتی مَــگر
شیراز شمع ره شده ،شوری دگر شود

«ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود»

آنقدر واضح است به تاریخ انبیاء
تاریک حاکمان : که دنیا خبر شود

دیگر سپرده‌ام به خودآ رسمِ زندگی
کی ناخدا (طریقت ) ما درد سر شود

خــُلدستان طریقت(حکایت :خرداد )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته