۩۩۩ ☫ مثنوی  (فردوسی)طوسی /برآستان جانان  ☫ ۩۩۩  

 

1 چو سال اندرآمد به هفتاد و هشت / جهاندارِ بیدار بیمار گشت

2 بفرمود تا رفت شاپور پیش / ورا پندها داد زَ اندازه بیش

3 بدانست کآمد به نزدیک مرگ / همی زرد خواهد شدن سبزبرگ

4 بدو گفت کاین عهدِ من یاد دار / همه گفتِ بدگوی را باد دار ...

5 بدان ای پسر کاین سرایِ فریب / ندارد ترا شادمان بی‌نهیب

6 نگهدارِ تن باش و آنِ خرد / چو خواهی که روزت به بد نگذرد ...

7 سرِ تختِ شاهی بپیچد سه کار / نخستین ز بیدادگر شهریار

8 دگر آنکه بی‌سود را برکشد / ز مردِ هنرمند سر درکشد

9 سدیگر که با گنج خویشی کند / به دینار کوشد که بیشی کند

10 به بخشندگی یاز و دین و خرد / دروغ ایچ تا با تو برنگذرد

11 رخِ پادشا تیره دارد دروغ / بلندیش هرگز نگیرد فروغ ...

12 اگر پادشا آزِ گنج آورد / تنِ زیردستان به رنج آورد ...

13 بدان کوش تا دور باشی ز خشم / به مردی بخواب از گنهکار چشم

14 چو خشم آوری هم پشیمان شوی / به پوزش نگهبانِ درمان شوی ...

15 به فردا ممان کارِ امروز را / برِ تخت منشان بدآموز را ...

16 سخن هیچ مگشای با رازدار / که او را بُوَد نیز انباز و یار ...

17 تو عیبِ کسان هیچ گونه مجوی / که عیب آورد بر تو بر عیب‌جوی

18 وگر چیره گردد هوا بر خرد / خردمندت از مردمان نشمرد ...

19 نباید که باشی فراوان‌سخُن / به رویِ کسان پارسایی مکن

20 سخن بشنو و بهترین یاد گیر / نگر تا کدام آیدت دلپذیر ...

21 هر آنکس که پوزش کند بر گناه / تو بپذیر و کینِ گذشته مخواه ...

22 بیارای دل را به دانش که ارز / به دانش بُوَد تا توانی بورز

23 چو بخشنده باشی گرامی شوی / ز دانایی و داد نامی شوی ...

24 تو پندِ پدر همچنین یاد دار / به نیکی گرای و بدی باد دار

25 به‌خیره مرنجان روانِ مرا / به آتش تنِ ناتوانِ مرا ...

26 برین بگذرد سالیان پانصد / بزرگی شما را به پایان رسد

27 بپیچد سر از عهد فرزندِ من / هم آنکس که باشد ز پیوندِ من

28 ز رای و ز دانش به یکسو شوند / همان پندِ دانندگان نشنوند

29 بگردند یکسر ز عهد و وفا / به بیداد یازند و جور و جفا

30 بپوشند پیراهنِ بدتنی / ببالند با کیشِ آهرمنی

31 گشاده شود هرچه ما بسته‌ایم / بیالاید آن دین که ما شسته‌ایم

32 تبه گردد این پند و اندرزِ من / به ویرانی آرد رخ این مرزِ من

33 همی خواهم از کردگارِ جهان / شناسندۀ آشکار و نهان

34 که باشد ز هر بد نگهدارتان / همه نیک‌نامی بُوَد یارتان ...

35 کنون دخمه را برنهادیم رخت / تو بسپار تابوت و پرداز رخت

36 بگفت این و تاریک شد بختِ اوی / دریغ آن سر و افسر و تختِ اوی

( از اینجا فردوسی از راوی به سخنگو تبدیل می‌شود )

37 چنین است آیینِ خرّم جهان / نخواهد به ما بر گشادن نهان ...

38 بیا تا همه دستِ نیکی بریم / جهانِ جهان را به بد نسپریم

39 بکوشیم بر نیک‌نامی به تن / کزین نام یابیم بر انجمن ...

40 کنون پادشاهیِّ شاپور گوی / زبان برگشای از می و سور گوی

41 بر آن آفرین کافرین آفرید / مکان و زمان و زمین آفرید

42 هم آرام ازویست و هم کام ازوی / هم انجام ازویست و فرجام ازوی ...

43 ز خاشاکِ ناچیز تا عرش راست / سراسر به هستیِّ یزدان گواست

44 جز او را مخوان کردگارِ جهان / شناسندۀ آشکار و نهان

 

( شاهنامه فردوسی بزرگ )

 

در بیت هشتم : بی‌سود : بی‌هنر – برکشد : به مقام رساند – سر درکشد : دوری کند

در بیت سیزدهم : بخواب : بپوش – معنی مصراع دوم : با مردانگی از گناهکار چشم بپوش

در بیت پانزدهم : ممان : مگذار

در بیت هیجدهم : هوا : خواسته‌های نفس

در بیت نوزدهم : فراوان‌سخن : پرحرف – معنی مصراع دوم : تظاهر به پارسایی مکن

در بیت بیست و دوم : ارز : ارزش، اعتبار

در بیت سی و هشتم : جهان جهان : دنیای گذرنده