۩۩۩ ☫ گاه به گاهی=>برآستان جانان(طریقت) اَشعار ☫۩۩۩

البته تو را میطلبم گاه به گاهی

همواره قناعت نتوان کرد به ماهی

ای ماه تو را هاله ی اطراف جهانم

می گردی وُ می گردم وُ امیدِ نگاهی

چون شمع توئی گرد تو پروانه ترینم

در آرزوی سوختنم پشت وپناهی

اندیشه ی تزویر حریفان همه هشتار

درفکرت این بی خردان هست کلاهی

آغوش گشودم جهت کسب فضائل

آغوش جهان هست درآغوشِ گیاهی

در آرزوی لیــلی مـهتــاب خــداوند

یارب شب وُ روزم همه درعین سیاهی

یک عمر تلف کردم در آرزوی حشر

حشر آمد وُ بگذشت ،مرا نیست گناهی

یک عمر(طریقت) زده ای بادهء شاهی

این باده ی شاهی بپذیرند الهی .....

قیامت باشد آن قامت در آغوش
شراب سلسبیل از چشمۀ نوش

پیام کیست آن لعبت که ما را
به بند خویش کرده حلقه در گوش

پری پیکر بتی کز سحر چشمش
نیامد خواب در چشمان من دوش
نه هر وقتم به یاد خاطر آید
که وی هرگز نمی‌گردد فراموش
حلالش باد اگر خونم بریزد
که سر در پای او خوشتر زنم نوش
نصیحت گوی ما عاقل چه داند
بیادرعقد ما کامل بکن کوش
دهل زیر گلیم از خلق پنهان
نشاید کرد و آتش زیر سرپوش
بیا ای دوست ور دشمن ببیند
زما فریاد می آید تو خاموش
تو از ما فارغ و ما با تو همراه

(طریقت)راتو کردی مات و مدهوش

ح. (طریقت)

در بند مدارا کن و دربند میان را در بند مکن خیره طلب مُلکتِ دارا

گر تو به مدارا کنی آهنگ، بیابی بهتر بسی از مُلکتِ دارا به مدارا

بشکیب ازیرا که همی دست نیابد بر آرزوی خویش مگر مردِ شکیبا

آن بهْ که نگویی چو ندانی سخن، ایراک ناگفته سخن بهْ بوَد از گفتۀ رسوا

چون تیر، سخن راست کن، آنگاه بگویش بیهوده مگو، چوب مپرتاب ز پهنا

( ناصر خسرو )

خــُلدستان طریقت(مدهوش :روایت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم