طناز تر از طنز ، که معشوقۀ من نیست؛=>خوانسار غریب است که در فهم سخن نیست؟
خُمخانه قشنگ است ولی خانه من نیست؛
این خاکِ مغان است ولی خاکِ وطن نیست؛
آن دختـــــــــــرِ چشم آبیِ گیسوی حنایی،
طنازِ سیه چشم، که معشوقۀ من نیست؛
آن معدنِ جاوید ، وطــــنِ دانش و صنعت،
هرگز به دل انگیـــــزیِ ایرانِ کهن نیست؛
در مشهد و یزد و قم و سمنان و سپاهان،
درنقش جهان " کَلگَری"وُ نیس وُ پِکَن نیست؛
دریای خروشان خزر ، فارس به گیلان
موجی است که در ساحل" دریای عَدَن" نیست
در پیکر گلهای بهارانِ لُرستان وُ بم و تاک
عطری است که در نافه ی" آهوی خُتَن"نیست؛
آواره ام و خسته و سرگشته یِ حیران
هرجا که رَوَم، هیچ کجا خانۀ من نیست؛
آوارگی وخانه بِدوشی وُ فروشی ولایت
دردی است که هَمتاش در این دیرِ کهن نیست
پیرانِ (طریقت) غزل سعدی وُ حافظ
خوانسار غریب است که در فهم سخن نیست؟
هرکس که زَنَد طعنه به ویرانیِ ایران
بی شُبهِه که مغزش به سر عمامه به تن نیست!
" پاریس" قشنگ است ولی نیست چو کرمان
" لندن" به دلاویزی شیرازِ کُهن نیست؛
هر چند که سرسبز بُوَد دامنۀ " آلپ"
چون دامنِ البُرز، پُر از چین وُ ختن نیست؛
این کوه بلند است ولی نیست دماوند
این رود چه زیباست ولی رود تَجَن نیست؛
این شعرعظیم است سُراینده غریب است،
میخانه خانه تمیز است ولی خانۀ من نیست!؛
این شعر مغان است سراینده گمنام ؛
طناز تر از طنز ، که معشوقۀ من نیست؛
در غزلی کشیدهام نقش جمال یار را
پیشهی خود نمودهام حالت انتظار را
شیفته گشته یارم از خط وُ خیال خویشتن
صید نموده دام را ، برده زِ من قرار را
سوزم وُ سازم از فراغ یکسره شد به خون دل
تا که مگر ببینمش طرّهی مشکبار را
دامنِ وصل او اگر شام شبی به کف رسد
شرح فراق، می توان داد یک از هزار را
چشم امید می توان در ره وصل تازگی
برده شرار کار او ، از کفم اختیار را
ای مه برج ایروان پرده ز چهره برفکن
تاک ز چشم عاشقات برفکنی غبار را
باده بریز وُ خویش را کن نظر عنایتی
مرهمی از کرم بنه این دل بُردبار را
اهلِ(طریقت ) این زمان جلوه کند تورا عیان
با غزلی خدا کند ، ترک کند دیار را
![]()
اشعار:طنز)محمد مهدی طریقت ↘<<خطبه دوم

۩۩۩ ☫ خــُلــِدستان طریقت ☫ ۩۩۩