تا نفس دارم و از نبض نشان جان دارم
میلِ از آن بادهِ جانانهء جانان دارم

همه را هر شب و هر روز کنید آلوده
آخرین لحظه‌ی عمرم بخورید فالوده

عاقبت مست و خرابم ز می وُ تاک کنید
راحت از دار جهان تا به ابد خاک کنید

بگذارید مرا داخل یک تابوتی
از بهشت آمده : انگور رَزِ یاقوتی

مُزد غسال مرا جام شرابی نوش است
هرکسی آمده را حال خرابی نوش است

بعد غسل از وسط سینهء من چاک زنید
چابک از سینهء من یک قلم تاک زنید

بر مزارم نه بخواند: واعظ
پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ

جای تلقین به بالای سرم دف بزنید
عاشقی رقص کند جمله شما کف بزنید

هرکه زاری کند او دورِ مزارم نآید
همه نآموخته من جفت هَزارم نآید

من هَزارم بنویسید (طریقت) رفته
آن جگرسوخته‌ی پیرِ حقیقت رفته.