خلدستان : تلمیح =ولی بی دینی=>بمب اتم نمی بینی

۩۩۩ ☫ اشعار(طریقت ) تلمیح ☫ ۩۩۩

شب است وِ شاهدِ بمبِ اتم به شیرینی

غنیمت است چنین شب چرا نمی بینی

مذاکراتِ من آن: مستقیم خَم کرده

به روزِ روشن ما اِختلاس دزدینی

به عهد ما زِ ازل رفته صد هزاران سال

"عمو ترامپ" کجائی ؟ مگر نخستینی

به روزگار نخستین پیام بر باد است

زِ روزگار نخستین چقدر مسکینی

به حکم عالمیان در مجاز وُ غیر مجاز

هــرآن که "زُوُ "بکِشد زو برآید آئینی

مرا نبوده به آئین بت پرستی پس!

به رنگ وُ بوی بهار آمدی که :بگزینی

فقیرِ روسم وُ قانع: حریف می طلبم

تو از خُتن به کجا آمدی : گلِ چینی

تفاوتی نکند گر تو کج کنی ابرو

همای کشور ما در صلابت اینی

چنان کشد که شتر را مهار دربینی

ز نیکبختی ایام پای بند "بی تو" شد

زهی کبوتر چاهی که صید شاهینی

مرا شکیب نمی‌باشد ای مسلمانان

(طریقت ) است " لکم دینکم ولی دینی"

جمشید اگر جامِ جَمَش دُرّ گران است !
مجنون، لقبِ مُحتَرمش دُّرگران است !

آدم برود محضرِ جبریلِ امین باز
تک برگیِ حَقُ القَدَمَش دُرّ گران است !

بعد از سفری با دم کوتاه مسیحش
الیاس بیاید قَسَمَش دُرّ گران است !

شاعر بنشیند : بنوازد غزل ناب
چای وُ غزلِ تازه دَمَش دُرِّ گران است !

قابیل برای دیه یِ حضرتِ هابیل
یک دانگ هوایِ حَرَمَش دُرِّ گران است !

درویش، تبرزین بزند بازویِ کشکول
جمشید(طریقت) ، قَلَمَش دِرِّ گرانست !

در پیِ شعر وُ غزل چون سرو نازی ماوراء
خوشتر از معشوقه ای مهمان‌نوازی ماوراء

بخت با من سازگار وُ ماه با من مهربان
شکر ایزد، کامکار وُ کارسازی ماوراء

سرو ناز قامتت از سر نهاده سرکشی
تُرک چشمی کرده ای با تُرکتازی ماوراء

یار چندان باده‌ام پیموده از دالان خویش
چون سبکبالان چرا در اهتزازی ماوراء

جامِ جانانی وُ ما افتادگان را دستگیر
ای بنازم ساقی مسکین نوازی ماوراء

عاشقی وُ مستی وُ خمخانه های نکته سنج
چون توانی داشتن پوشیده رازی ماوراء

شاهد این ماجرا چشم حریفان بست و رفت
نوبتی شد: نوبت سوز و گدازی ماوراء

هر یک از یاران ز مستی بر کناری خفته اند
برکناری خواب دیدم چشم بازی ماوراء

جا به تقریبی گرفتم در بر نازک خیال
دلبری در کف عنانِ حرص و آزی ماوراء

با سر زلفی که داری چشم امیدم توئی
آشنا آشفته دیدم دلنوازی ماوراء

پرتو ناز تو همچون طرّه‌ی دلبند من
تا سحرگه داشتم راز و نیازی ماوراء

از مه رخسار تو نشناختم باز آفتاب
تا سحرگاهان قضا کردم نمازی ماوراء

آبرو دادی قلم را با(طریقت) همنشین
بعد ازین معشوقهء نان و پیازی ماوراء

بيا تا مونس هم ، يار هم ، غمخوار هــــم باشيم
انيـــس جان غــــــم فرسودۀ بيمـــــــار هم باشيم

شب آيد شمـــع هم گرديم و بهـر يكدگر سوزيم
شـود چون روز دست و پاى هم در كار هم باشيم

دواى هم ، شفـــاى هم ، براى هم ، فــداى هم
دل هم ، جان هم ، جانان هم ، دلـــدار هم باشيم

به هم يك تن شويم و يكـدل و يكرنگ و يك‌پيشه
ســــرى در كار هم آريم و دوش بار هـــم باشيم

جــــدايى را نباشــــد زهـره‌اى تا در ميــــان آيد
به هم آريم سر، برگردهم ، پر گار هم باشيـــــم

حيات يكدگــــر باشيم و بهـــــر يكدگر ميــــــريم
گهـــى خندان ز هـــم گه خسته و افكار هم باشيم

به وقت هوشــيارى عقل كل گرديم و بهر هــم
چو وقت مستى آيد ساغــر سـرشار هم باشيم

شويم از نغمـــه‌سازى عندليبى غم‌سراى هم
به رنگ و بوى يكديگر شــده گلزار هم باشيم

بـــــه جمعيت پنــــاه آريم از باد پريشــانى
اگر غفلت كنـد آهنگ ، ما هشيــار هم باشيم

براى ديــــده‌بانى خواب را بر يكــدگر بنديم
ز بهـر پاسبانى ديـــده بيـدار هم باشـيم

جمال يكدگـر گرديم و عيب يکـدگر پوشيم
قبا و جبــّه و پيراهن و دستـار هـم باشيم

غم هم ،شادى هم ،دين هم، دنياى هم گرديم
بلاى يكـــدگر را چــاره و ناچار هم باشيــم

بلا گـردان هـــم گرديده گِــرد يكدگر گرديم
شده قربان هم از جان و نيّت دار هم باشيم

يكى گرديم در گفتار و در كردار و در رفتــار
زبان و دست و پا يك كرده خدمتكار هم باشيم

نمى‌بينم به جز تو همدمى اى فيض ! در عالم
بيا دمساز هم گنجينــۀ اسـرار هم باشيم

(ملّا محسن فيض کاشاني)

***.

شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی

غنیمتست چنین شب که دوستان بینی

به شرط آن که منت بنده وار در خدمت بایستم

تو خداوندوار بنشینی میان ما و شما

عهد در ازل رفته‌ست هزار سال برآید

همان نخستینی چو صبرم از تو میسر نمی‌شود

چه کنم به خشم رفتم و بازآمدم به مسکینی

به حکم آن که مرا هیچ دوست چون تو به دست نیاید

و تو به از من هزار بگزینی به رنگ و بوی بهار

ای فقیر قانع باش چو باغبان نگذارد که سیب و گل چینی

تفاوتی نکند گر ترش کنی ابرو هزار تلخ بگویی

هنوز شیرینی لگام بر سر شیران کند صلابت عشق

چنان کشد که شتر را مهار دربینی

ز نیکبختی سعدیست پای بند غمت

زهی کبوتر مقبل که صید شاهینی

مرا شکیب نمی‌باشد ای مسلمانان

ز روی خوب لکم دینکم ولی دینی

باغ و بهار و لحظه مهمانی بنفش
کل می کشد دوباره به جانانی بنفش

زیر گلو زِ بوسه شود بر فراز سر
تا میخورد شکوفه به پیشانی بنفش

فریاد رعد و صاعقه را ضجه می زند
هوهوی باد و تق تق بورانی بنفش

غمنامه ها شکسته به تاراج می رود
شادی کنان به رسم گل افشانی بنفش

عاشق شدم بروی زمین لخته می زند
اندام گل به ساحت قربانی بنفش

وقتی که گل به چشم تماشا نمی رسد
این تکه های آینه ارزانی بنفش

فصل بهار و لاله ی خونین بی بدیل
هردم طلوع عرصه ی خاقانی بنفش

پرتو تمام جوهره ی آب زندگی
شاعر (طریقت )است به قاآنی بنفش

حمید(طریقت)

۩#خلدستان طریقت ( قلم دفتر )۩ محمد مهدی طریقت

<<خطبه دوم


***

جمال روی قـدیمـت ، نمی‌شود، شادی
به غـیر بَـزم تــو جایی نمی‌رود، شادی
قلم نگون شده از سر تورا نماید حک
به جز برای تو بر سر، نمی‌دود، شادی
صدای چهچه بلبل، اگرچه خُنـیا گــر
صدای صوت قشنگت :رود،‌رَوَد، شادی
کنون که فصل تموز و هوا مرداد است
شمیم عطر نگاهت نــود، نَود، شادی
قسم به شعر قناری تو سوسن وُیاسی
اَنارِ سرخ لبانت، عدو شوَد، شادی
فدای محفل جانان (طریقت) مسکین
ز کنجِ دنجِ کنارت کجا رود، شادی ؟!

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان:اتم به شیرینی طریقت: است " لکم دینکم ولی دینی"(تلمیح)

۩۩۩ ☫ اشعار(طریقت ) تلمیح ☫ ۩۩۩

شب است وِ شاهدِ بمبِ اتم به شیرینی

غنیمت است چنین شب چرا نمی بینی

مذاکراتِ من آن: مستقیم خَم کرده

به روزِ روشن ما اِختلاس دزدینی

به عهد ما زِ ازل رفته صد هزاران سال

"عمو ترامپ" کجائی ؟ مگر نخستینی

به روزگار نخستین پیام بر باد است

زِ روزگار نخستین چقدر مسکینی

به حکم عالمیان در مجاز وُ غیر مجاز

هــرآن که "زُوُ "بکِشد زو برآید آئینی

مرا نبوده به آئین بت پرستی پس!

به رنگ وُ بوی بهار آمدی که :بگزینی

فقیرِ روسم وُ قانع: حریف می طلبم

تو از خُتن به کجا آمدی : گلِ چینی

تفاوتی نکند گر تو کج کنی ابرو

همای کشور ما در صلابت اینی

چنان کشد که شتر را مهار دربینی

ز نیکبختی ایام پای بند "بی تو" شد

زهی کبوتر چاهی که صید شاهینی

مرا شکیب نمی‌باشد ای مسلمانان

(طریقت ) است " لکم دینکم ولی دینی"

***

جمال روی قـدیمـت ، نمی‌شود، شادی
به غـیر بَـزم تــو جایی نمی‌رود، شادی
قلم نگون شده از سر تورا نماید حک
به جز برای تو بر سر، نمی‌دود، شادی
صدای چهچه بلبل، اگرچه خُنـیا گــر
صدای صوت قشنگت :رود،‌رَوَد، شادی
کنون که فصل تموز و هوا مرداد است
شمیم عطر نگاهت نــود، نَود، شادی
قسم به شعر قناری تو سوسن وُیاسی
اَنارِ سرخ لبانت، عدو شوَد، شادی
فدای محفل جانان (طریقت) مسکین
ز کنجِ دنجِ کنارت کجا رود، شادی ؟!

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

ادبیات فارسی (آرایه های ادبی) تلمیح +نگارش

۩۩۩☫ادبیات فارسی :اشعار (آرایه های ادبی ) نگارش ☫۩۩۩

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوسـت

ای محبوب من، چهره زیبایت را نشان بده، زیرا آرزوی باغ و گلستان دارم (و چهره ی تو همچون باغ و گلستان است). دهان باز کن و سخن بگو، زیرا آرزوی درک سخنان تو را که همچون قند شیرین است دارم.

معنی کلمات: بنمای: نشان بده / رخ: چهره / که: زیرا / بگشا: باز کن / جابجایی ضمیر: ضمیر« َم» در کلمات گلستانم و فراوانم به آرزو بر می‌گردند => آرزویَم است.

آرایه های ادبی: باغ و گلستان: تناسب، / باغ و گلستان: استعاره از حضور و دیدار یار / لب گشودن: کنایه از سخن گفتن و خندیدن/ رخ، لب: تناسب / قند: استعاره از سخنان شیرین و لبخند یار


ای آفتاب حسن برون آ، دمی ز ابر
کان چهرۀ مشعشع تابانم آرزوست

ای کسی که در زیبایی، همچون آفتاب درخشان هستی، کمی از پشت ابر غیبت بیرون بیا و پنهان نشو. زیرا آرزوی دیدار چهره ی تابان و درخشانت را دارم.

معنی کلمات: حسن: زیبایی / برون آ: بیرون بیا / کان: زیرا که آن / مشعشع: درخشان، تابان / تابان: تابنده /

آرایه های ادبی: آفتاب حسن: تشبیه / ای آفتاب حسن: استعاره از دلبر / دم: نفس، مجاز از لحظه / از پشت ابر بیرون بیا: کنایه از اینکه خودت را آشکار کن/ آفتاب، ابر، تابان: تناسب


گفتی ز ناز؛ بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

از روی ناز به من گفتی: بیش از این مرا نرنجان و برو. من حتی آرزوی شنیدن همین جمله ی «بیش از این مرا نرنجان» تو را دارم.

معنی کلمات: از ناز: از روی ناز / بیش: بیشتر از این / مرنجان: رنج نده

آرایه های ادبی: گفتی، گفتن: همریشگی (رشته انسانی) / واژه آرایی: مرنجان / واج آرایی: «ن»


زین همرهان سست ‌عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

من از همراهی با دوستان کم ایمان و بی همت و سست اراده خسته شده ام و دوستی (همچون شمس تبریزی) که به با ایمانی و شجاعت شیرخدا علی ابن ابیطالب (ع) و به پهلوانی رستم دستان است می‌خواهم.

معنی کلمات: زین: از این / سست‌عناصر: بی اراده، کم ایمان / دلم گرفت: اندوهگین شدم / شیر خدا: لقب حضرت علی (ع) => صفت جانشین موصوف / رستم دستان: رستم پسر دستان

آرایه های ادبی: شیر خدا: استعاره از شمس / رستم دستان: استعاره از شمس / واج آرایی: «س»


دی شیخ با چراغ همی‌گشت گِرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوسـت

دیشب پیر با چراغ پیرامون شهر می‌گشت و می‌گفت از انسانهای پلید و ستمگر که همچون دیو جانوران درنده هستند خسته ام و به دنبال یک انسان والا می‌گردم.

معنی کلمات: دی: دیشب / شیخ: پیر، مراد / گرد: پیرامون / کز: که از / دیو: اهریمن / دد: جانوران وحشی و درنده / ملول: خسته و ناامید

آرایه های ادبی: دیو: استعاره از انسان‌های پلید / دد: استعاره از انسان‌های ستمگر و حیوان صفت


گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما
گفت آنکه یافت می‌نشود آنم آرزوست

گفتند چنین کسی پیدا نمی‌شود، ما همه جا را جستجو کرده‌ایم. گفت آن کسی که یافت نمی‌شود، همان را می‌خواهم.

معنی کلمات: می‌نشود: نمی‌شود / جسته‌ایم: جستجو کرده‌ایم / ضمیر «َم» در «آنَم» به آرزو بر می‌گردد=> آرزویم است. (جهش ضمیر)

آرایه های ادبی: یافت می‌نشود: تکرار / واج آرایی: «ت» / آرزوی چیزی که یافت نمی‌شود را داشتن به نوعی خرق عادت محسوب می‌شود.


پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست
آن «آشکار صنعتِ» پنهانم آرزوست

(شاعر در این بیت خداوند را که معبود و معشوق حقیقی انسان است توصیف می‌کند.) خداوند پنهان از چشم است و همه چشم‌ها از خداست و همه چیز را می‌بیند (یا هر چیز دیده می‌شود هم از

آنِ اوست). آرزوی آن کسی را دارم که آفریده هایش آشکار هستند اما خودش پنهان است.

معنی کلمات: دیده: چشم / صنعت: ساخته، آفریده / جهش ضمیر: ضمیر «َم» در «پنهانم» به آرزو بر می‌گردد=> آن آشکار صنعت پنهان، آرزوی من است.

آرایه های ادبی: پنهان، آشکار: تضاد / دیده‌ها، پنهان: تکرار / «دیده» دوم: ایهام (۱- چشم ۲- آنچه دیده می شود) / تلمیح به آیه «لایدرکه الابصار و هو یدرک الابصار»: چشم ها او را نمی‌بینند و او بینندگان را می بیند. / آشکارصنعتِ پنهان: استعاره از پروردگار

ادامه نوشته