طنز (قطع انرژی) برآستان جانان =برق،آب،گاز و فاضلاب

۩۩☫ برآستان جانان (طریقت)مولانا ☫۩۩


سلیمانا بیار انگشتری را
مطیع و بنده کن دیو و پری را
برآر آواز ردوها علی
منور کن سرای شش دری را
برآوردن ز مغرب آفتابی
مسلم شد ضمیر آن سری را
بدین سان مهتری یابد هر آن کس
که بهر حق گذارد مهتری را
بنه بر خوان جفان کالجوابی
مکرم کن نیاز مشتری را
به کاسی کاسه سر را طرب ده
تو کن مخمور چشم عبهری را
ز صورتهای غیبی پرده بردار
کسادی ده نقوش آزری را
ز چاه و آب چه رنجور گشتیم
روان کن چشمههای کوثری را
دلا در بزم شاهنشاه دررو
پذیرا شو شراب احمری را
زر و زن را به جان مپرست زیرا
بر این دو دوخت یزدان کافری را
جهاد نفس کن زیرا که اجری
برای این دهد شه لشکری را
دل سیمین بری کز عشق رویش
ز حیرت گم کند زر هم زری را
بدان دریادلی کز جوش و نوشش
به دست آورد گوهر گوهری را
که باقی غزل را تو بگویی
به رشک آری تو سحر سامری را
خمش کردم که پایم گل فرورفت
تو بگشا پر نطق جعفری را
بشنـو این نی چون شکــایت میکـــنـد
از جـداییــهـــا حکـــــایت مـــیکــــنـد
کــــز نیستـــان تـــا مـــــرا ببریــــدهانـد
در نفیــــــرم مــــــرد و زن نالیـــــدهانـد
سینه خواهم شرحـــه شرحـــه از فراق
تـــا بگـــویــم شـــرح درد اشتیـــــاق
هـــر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بـــاز جویـــد روزگــــــار وصـــل خـــویش
مــن بــــه هــــر جمعیتی نالان شـــدم
جفــت بــدحالان و خوشحالان شـــدم
هــر کســی از ظن خــود شــد یـار من
از درون مـن نجســت اســـرار مــن
ســـر مــن از نالـــهی مـــن دور نیست
لیـک چشم و گوش را آن نور نیست

قطـع شـد نـاگه انـــرژی از بِــهشت
نور می تابید،از محرابیانِ خوش سرشت
صد ملک ازســوی حـــق اعزام شد
وصل برق وُ آب وُ گاز ، اعلام شــــد
گشت عزرائیل در هنگامه روز
گفت نقصان است حتما ازفیوز
جبرئیل آمد جــلــو با فــازمتر
سیمها را کرد چندین بار متـــر
گفت میکائیل : نقص بــرق مـا
کار شیطان است بر ضــد شما
رفع آن بر عُــهـده ی ملت بُــوَد
رفع تحریم این زمان علت بُــوَده
ناگهان خندید رب العالمیـــن
خنده اش انداخت لرزه برزمین
گفت: آرید آن ، ادیسون هر کجاست
زوداحضارش کنید : او کَــدخـداســت
فاز متــــر و جعبه ی ابزارِ وی
او بیآیــد ، برق باشد کارِ وی
یک مَلَک گفتا ادیسون سالهاست
در جهنم همنشیـــن مار هاست
داخل پرونده ی آن بـــرق ساز
هرچه گشتم ای دریغ ازیک نماز
الغرض یک قاصد از سوی خدا
رفت و آوردش به صد ناز وادا
گفت قبل از وصل برق این مکان
باز پرسی می کنم من این زمــان
گفته بودی نور مومن از من است
نـورمومن چون چراغ روشن است
دربهشت وُ این همه مومـن،چـرا
هیچ نوری نیست، اینجا مبتلا
نامه اعمال من گر تیــره هست
اختراعم بر دوعالم چیـره هست
حضرت حق اندکی درفکر شد
در پی یک راه حل بـِکــر شــــد
گفت آری بی ادیسون،این بهشت
تنگ وتاریکست چون ویرانه زشت
عفو بنمودم تو را نـــقشِ برآب
آب وُ برق وُ گاز را با فاضلاب
بی ادیسون عرصه برما تنگ نیست
دادگاه ما ، اُمورش لَنگ نیســـــت
این بهشت ما بدون بـــــرق وُ گاز
از جهنم بدتر است ، تحریم باز
در ازای لامپ کم مصرف خدا
جایزه مخلوقِ اشرف را روا
دوسه تا از مومنین مُفت خـــور
صاحب پیشانـی فـنـدَک به مهر
مُنتقـــل سازیـــد سوی دوزخم
تا ادیسون هی نگردد بر مُخم
فازمتــر و جعبه ی ابــزار چین
نزد من بهتر ز مُهرِی بر جبیــن!

۩۩۩ ☫شعار ی درغزل(طریقت )بی نصیب از باده ☫ ۩۩۩
با شعاری از غزل، دستی در آغوشش کنم
میروم خُتیاگــری را غـم فراموشش کنم
سر در آغوشش گذارم با امید آتشین
آن امید آتشین، از گریه خاموشش کنم
ایدل از دوران ظلمت گر سلامت بگذری
صبح روشن را غلام حلقه در گوشش کنم
بعد ازین، اهل (طریقت)بینصیب از باده شد
از شراب نامرادی مست وُ مدهوشش کنم
۩خــُلدستان طریقت ( خطبه اول :از غزل )۩۩محمد مهدی طریقت

۩۩۩ ☫ خــُلــِدستان طریقت ☫ ۩۩۩