صائب+ برآستان جانان :مولانا+امیر خسرو دهلوی



۩۩۩ ☫ صائب+ برآستان جانان :مولانا ۩۩۩
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما به فلک میرویم عزم تماشا که راست
ما به فلک بودهایم یار ملک بودهایم
باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست
خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم
زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست
گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا
بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست
بخت جوان یار ما دادن جان کار ما
قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست
از مه او مه شکافت دیدن او برنتافت
ماه چنان بخت یافت او که کمینه گداست
بوی خوش این نسیم از شکن زلف اوست
شعشعه این خیال زان رخ چون والضحاست
در دل ما درنگر هر دم شق قمر
کز نظر آن نظر چشم تو آن سو چراست
خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان
کی کند این جا مقام مرغ کز آن بحر خاست
بلک به دریا دریم جمله در او حاضریم
ور نه ز دریای دل موج پیاپی چراست
آمد موج الست کشتی قالب ببست
باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست


تا زید بنده غم عشق به جان خواهد داشت
سر به خاک ره آن سرو روان خواهد داشت
ای پسر، عهد جوانیست، زکوتی می ده
روزگارت نه همه عمر جوان خواهد داشت
چشم و ابرو منما، زانکه بلا خواهد خاست
فتنه گر دست بدان تیر و کمان خواهد داشت
بوسه ده، لیک به پروانه آن غمزه مده
که ز شوخی همه عمرم به زیان خواهد داشت
می کشی خلق که از حسن خودم این سوداست
مکن این سود که روزیت زیان خواهد داشت
توبه کردی ز جفا، نیست مرا باور، ازانک
ناز خوبی و جوانیت بر آن خواهد داشت
گفتی، ار من بروم هیچ مرا یاد کنی
این حکایت به کسی گوی که جان خواهد داشت
عشق را گفتم، دل راز نهان می دارد
گفت، من دانم و او، چند نهان خواهد داشت
خسروا، از تو چرا صبر گریزانست چنین؟
چند ازین واقعه خود را به کران خواهد داشت

۩۩۩ ☫ خــُلــِدستان طریقت ☫ ۩۩۩