خُلدستان :برآستان جانان ( طریقت) غزل


۩۩۩ ☫ برآستان جانان ( طریقت) غزل ☫ ۩۩۩
در میکده گفتند خدا نیست ولی بود
در صومعه گفتند ریا نیست ولی بود
گفتند که چرک کف دست است زر و سیم
بر زخم دل ریش دوا نیست ولی بود
گفتند که شیطان لعین را سر و سری
با قاری قرآن و دعا نیست ولی بود
گفتند که با عشوه گر و رشوه گر و دزد
هم کاسگی اهل قضا نیست ولی بود
گفتند که منظور خدا از سفر و سیر
هر گز سفر آنتالیا نیست ولی بود
گفتند که این سیستم بانکی که نجیب است
سودش همه پاک است و ربا نیست ولی بود
گفتند که مرد عملیم و سخن ما
نفخ شکم و باد هوا نیست ولی بود
گفتند ره ما و علی حیدر کرار
اندازه ی یک موی جدا نیست ولی بود
گفتند در این مملکت از فرط عدالت
دیگر خبر از شاه و گدا نیست ولی بود
گفتند و شنیدیم و با تجربه دیدیم
هر آنچه که گفتند روا نیست ولی بود
گفتند که بیرنگ به آیینه نزن سنگ
آیینه تر از دولت ما نیست ولی بود

۩۩۩ ☫ای ماه محرم زجمال تو هویدا ☫ ۩۩۩
ای ماه محرم ز جمال تو هویدا
ای مظهر آزادگی از نسل توپیدا
ای جان جهان تشنه لب کربُبلا ها
ای لعل لبت آب بقا، رهبر و مولا
ای حُسن رخت آئینه ذات الهی
ای سرو قدِسایه فکن شاخه طوبی
ای عشق تو افکنده شرر در همه عالم
ای لطف تو باشد به سر خلق بهر جا
ای برتر از اندیشه و افکار خلایق
ای متصل غیب توئی اصل تولا
ای دین خدا از تو بسی یافته رونق
ای نور ولا گشته ز روی تو هویدا
هم شاهد و مشهود وشهید ابن شهیدی
سرور به شهیدان جهان والی و والا
جوشان به جهان خون تو تا روز قیامت
ثاراللهِ خوبان توئی روشن دلها
ای رهبر آزاده وآزادهء عالم
این نهضت آزادگی از نسل توپیدا
خــُلدستان طریقت( صفحه جدید)۩۩محمد مهدی طریقت۩


خــُلدستان طریقت(شعار:مُحرم)۩محمد مهدی طریقت ↘<<خطبه دوم 

غارنشیان =(طریقت) پسا مدرن (حکایت: سیاسی خانواده) سهمیه معیشتی (روزگار)
راویان اخبار وُ ناقلان دوران کهن بر الواح سنگی نگاشته اند که در انتهای عصر حجر و در بدو گشایش عصر مفرغ ،آدمی زیر فشار افکار غریب و ناروا دست از پا خطا نموده و از پیکر تراشی و حکاکی وُ نگاری از این قبیل فتنه گری ها بشسته و میل به هنر فاخر در وجودش زباله کشیده با تراش شاخ وحوش نقشی وسیع بر دیواره غارها را بدعت نهاده است.
چندی نگذشته با ظهور یک مشت مفتخورِ تن لش به غایت بیسواد (حاکمان ) سلبریتی نامش نهند هنر فوران بنموده از سر و کله غارها بالا رفت و آدمی که تا دیروز ماموت را خام خام میبلغید ، سلفی گرفته و یهویی خشم برملت را بدعت بنهاد .
سپس هنر سنتی بمرد و نواندیشان پوستین پوش در دهانه غارها فاز روشنفکری برداشتند عربده خوفناک می کشندی الکی مثلا آوازه خوان است، آن دیگری بر شکمبه کرگدن نواختن مطربی بنمود و آن یکی باحرکات موزون از خود خُنیاگری بدر نمودندی ...
القصه چندی نگذشت و آدمی دگر میلی به پیکره تراشی ، گرز زدن بر فرق گراز و خشونت نشان نداده همه شب پای آتش بساط کرده شعر از خود در می کردندی، عده ای حتی پا از گلیم دراز تر کرده فکر می کردندی!!
پس این رخداد نوظهور پست مدرن بر مذاق دلواپسان دوره حجری بسی تلخ آمد، سپس جماعت معترض متحجر به غارها ریخته هر چه از هنر مفرغ بود به باد دادندی ،جمعی را برای ادای پاره ای از توضیحات با خود ببردندی، طیف متحجر هر دم بانگ برآوردندی ؛ای غارنشین ها فریبخورده این ادا و اطفارهای روشنفکری و غرب زدگی نخورید ،نیاکان ما از دوره ای که ماموت سوخاری توی رگ زدندی ، همه وقت پی شکار غول و دایناسور رفتندی ، کوه پشت کوه تراشیده غار دو نبش ساختندی ولیکن این جماعت مفرغی بنیاد و سنت اجدادی به باد دادندی همه شب جز رقاصی ،مطربی شعر خوانی هیچ به شباب ما یاد ندادندی ، کار غارنشین به جایی رسیده که همچون خفته غول آسا تا لنگ ظهر در غارها کپه مرگش گذاشتندی ، حقارت به حدی رسیده زن غارنشین پیتزا سفارش داده مردش زیر ابرو برداشته لابد فردا میخواهد رای بدهندی !!
علی هذا بدینسان دامنه کین و دشمنی فزون گشتندی و هر دم تجمعات اعتراضی در مقابل غارها و دامنه کوهپایه ها فزون گشته از دگر سو این تفرقه مجال بر دشمنان آدمی داده وحوشی بس غریب تر از غول های آدمخوار و دیوان بدسگال همی رجز خوان به میدان شده همه وقت به نیرنگ و ریا مردمان را فریب داده بسی شغالان و کفتارها تجزیه طلب یورش بردندی چند تایی هم قورت دادندی. روزگار به غایت سیه گشت
آن دلاورانی که با شاخ تیز بر جگر گوشه فزندان آدم وُ حوا زور و تی رکس خشمناک یورش بردندی کنون مدهوش دود دیوان بد سگال و کج نهاد ، دلخوش به مطرب ،لب آتش افتاده تا سحرگاه بر دیواره غار چت بنمودندی. دگر ز سرفرازی شکار و بزن بزن اثری نمانده هر چه بود نفاق بودندی و فتنه البته خریت سگ صفتان دریوزه که عمری نان مفت مردمان خورده آروغ روشنفکری زده هم بی تاثیر نبودندی، و بدین سان بشر عصر مفرغ در شراشیبی انحطاط تباهی میرفت تا منقرض شود و خیال همگان راحت شود که ناگه شبی از شبها غارنشینی که تا نیمه شب به رفیق بازی و محفل گردی شهره گشته بود به غارش بازگشتندی ،
آن شب بانوی غار گرز گران را کناری نهاده به زبان اشاره گرم نصحیت شوی خود شد که ای مرد این چه بساطی است برای ما ساخته ای، بچه هایت مدتهاست رنگ گوشت قرمز یخ زده به چشم ندیدندی ، آخر با این دوزار یارانه چه سان شکم آنها سیر نمایم!! به خود بیا دور این دیوان بد نهاد را خط بکش بچسب به یک کاری ، الان همین غارنشین کناری برو ببین چند تا دندان تمساح دور گردن زنش هست، آخر این چه زندگی هست برایمان درست کردی ...لذا در آن زمان کارنوال زرهی سیاه رنگِ قشنگ همراه با گاز اشک آور و تفتگ های شاسمه ای +باطون +سپر +کلاه کاسکت موتور پیاده و سواره در کلان شهر جهندم دره ، دود وُ آتشِ زباله دان های به نرخ خود پرداز به قولِ یکی از عزیزان مجلسِ شورای مصلحت بزرگ غار نشین غار نشینان دغیانوث از حقوق بر باد رفته بازنشستگان در گِل نشسته برای هزینه های سرسام آور معیشت غارنشینی یارانه عهد حجر را به اجرا درآوردندی .
بدینوسیله اولین گفتمان زناشویی بدون خشونت بشری شکل گرفت و به سرعت در میان غار نشین ها باب شده بشر دوره مفرغ سپس رو به مذاکره سیاسی با بشر عصر حجر آوردندی و اندکی بعد صلح نَنِــمودندی تا بنابر درگیری هابیل و قابیل با بیل یکدگررا از پای درآوردندی و سرانجام نیز طیف های مختلف بشری دیوان بدسگال و پست فطرت فرومایه را به جنگل لندن ، فرانسه و غرب وُ شرق عالم اندرز دادندی که تلویحاً (به جنگ به کُش تا زنده بمانندی )پس زدند و در یک گفتمان مهم و حساس برای خروج از غارها و ایجاد اولین اجتماع بشری که بعدها کلانشهر نامیدند به تفاهم رسیدندی که اُم القرای غارنشینان عالم لباس برحق پوشیدندی که ما عدالت غارنشینی را بلد بودندی و در سراسر عالم نه داعش نه تسلیم نبرد با عامریکا ، کریستوف کلمب لعنتی، به کشف آن اتحادیه ناخلف بنیاد نهادندی می بایست تا نابودی نسل بشر در غارنشینان ممالک دنیا آبان ماه را به آذر خونین پیوند ناگسستنی بدعت نهادندی که (هل جزائُ الاحسان اِلا کشتار که بزرگ غارنشین در اندرزی به هم کیشان اشارت فرمودندی النصرُ بالرُعب.یک کلام والسلام
(دعای غارنشینان)
غارنشینانند به تمکین و ثبات
غارنشینان را بده اینک نجات
صبرشان درغار میزان گران
وا رهان از روضه ی صورتگران
پادشاهان (غار)لشکر میکِشند
از حسد (مخلوق) خود را میکُشند
ویس و رامین خسرو شیرین بخوان
که چه کردند از حسد آن ابلهـــان
**
زدند بر من بسی انگِ سیاسی
به من گفتند : تو با او در تماسی
اگر چه در حــریم اختصاصی
تو با او دیده ایم جائــی اساسی
شرابِ کهنه یِ انگور باشی
چهل روز از نگاهم دور باشی
من آن فرزا نه را آخر ببوسم
به شرط آنکه با من جور باشی
۩۩۩ ☫ خــُلــِدستان طریقت ☫ ۩۩۩