۩۩۩☫برآستان جانان(وحشی) بافقی ۩۩۩

بازم زبانِ شُکر، به جنبش در آمده‌ست

نیشکّرِ امید ز باغم بر آمده‌ست

آن دولتی که می‌طلبیدیم در به در

پرسیده راهِ خانه و خود بر در آمده‌ست

تا بامداد کوسِ بشارت زدیم دوش

غم را ازین شکست که بر لشگر آمده‌ست

وحشی تو هرگز این همه شادی نداشتی

گویا دروغ‌هایِ مَنَت باور آمده‌ست

( غزلیّات وحشی بافقی )