خلدستان : سرحلقهء(طریقت)درحلقه ی خمشان
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم
همه جا به هر زبانی بود از تو گفتگویی
غم و رنج و درد ومحنت ، همه مستعد قتلم
تو ببر سر از تن من ، ببر از میانه گویی
به ره تو بس که نالم ،زغم تو بس که جویم
شده ام ز ناله نالی ، شده ام ز مویه مویی
همه خوشدل اینکه مطرب بزند به تار چنگی
من از این خوشم که چنگی بزنم به تار مویی
چه شود که راه یابد سوی آب تشنه کامی
چه شود که کام جوید زلب تو کامجویی
شود این که از ترحم دمی از سحاب رحمت
من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت
سر خم می سلامت ، شکند اگر سبویی
همه موسم تفرج به چمن روند وصحرا
تو قدم به چشم من نه ، بنشین کنار جویی
۩۩۩ ☫اشعار(طریقت)ما که از اعتراض می ترسیم (مرگ)☫ ۩۩۩
گفته بودند زندگی این است ؛
دردهامان بدونِ تسکین است
قرص هامان همیشه آرا مِش
چشم هامان همیشه غمگین است
از قضا حال و روزمان گویا ؛
کیفرِ صد هزار نفرین است
ما اسیرانِ مذهب وُ مرزیم
مرگ بر ما چنین ننگین است ؛
ما که از "اعتراض" می ترسیم !
همچو پرچم ، به خویش می لرزیم
ما رضایت به هیچ داده وُ بس
سر به زیر وُ نجیب وُ سنگین است
ما همان پیرِ قُل مرادیم مــا
هرچه گفتند بهر تسکین است
گوشت را دستِ گربه دادیم ما ...
کی اسیری به قید تضمین است
مرگ باید به دادمان برسد ؛
ما که از "اعتراض" می ترسیم !
ما همان زن ، زنی که ناچار است
از فشارِ سکوت ، بیمار است
تن به مردی سپرده ایم اما ؛
او مریض است و "دیگرآزار" است
زندگی نیست این که ما کردیم
آبرو داری است و اجبار است ...
ما اسیرانِ مذهب و مرزیم
مرگ باید به دادمان برسد ؛
ما که از "اعتراض" می ترسیم !
عمر می گذرد ایام و سنوات سپری می شود ؛خوشا آنان که پیش از مرگ در این خاکدان خرقه خاکی را از تعلقات تهی کردند و سبکبارانه زیستند ؛ در ادامه درهای معنا به روی آنان گشاده شد و افقهای متعالی را نظاره گر شدند:
چون در معنی زنی بازت کنند
پرِّ فکرت زن که شهبازت کنند
مثنوی ؛ دفتر اوّل
مولانا در توصیف پیامبر اکرم(ص) می گوید: از آنجا که جانِ گرامی آن عزیز از همه کدورتها پاک شده بود به هر جا می نگریست خدا را مشاهده می کرد:�وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ � ؛(بقره؛115)
چون محمد پاک شد زین نار و دود هر کجا رو کرد وجه الله بود
مثنوی ؛ دفتر اوّل
من ازاین آب زیرکاهِ، لاکردار ترسیدم
زِ ناهمواری این خلق نا هموار ترسیدم
۩۩۩ ☫ خــُلــِدستان طریقت ☫ ۩۩۩