۩۩۩ ☫ گاهی (طریقت)درد آشنا شد ☫ ۩۩۩

یک شب بگوشم هاتف ندا شد

گویا صدائی درد آشنا شد

گوشم مقامی از قرب می جُست

بر دل کلامی عین دعاشد

تا ربّنا شد گویا نمی شد

گشتیم وُ گشتیم، بی ادعا شد

بی ادعا شد، شاه وُ گدا را

بنگر کجا شد تا ،ناکجا شد

هموارِ رهوار ای بی خبر ها !

آن بی خبر را، اوج خدا شد

توحید مرزِ ایمان وُ کفر است

ایمان ، کُفرت بی انتها شد

ایمان وُ کفری بادا مبارک

این تازه بنیاد کی مبتلا شد

جایی که شرک است ایمان نگنجد

گر هست وُ باشد رنگ وُ ریا شد

رنجیدگان را درد آشنا شد

رستخیز ناگهانی ، رحمت بی‌منتها
آتشی افروخته ،دربیشه اندیشه‌ها
دیروز خندان آمدی مفتاح اِبتر آمدی
بر مستمندان رهبری چون بخششِ فضل خدا
ایران را حاجب تویی اومید را واجب تویی
مقصد تویی مبداء تویی هم منتها هم مبتدا
در سینه‌ها برخاسته اندیشه ها آراسته
ازترس حاجت خواسته خود را خراباتی روا
ای روح بخش بی‌بدل وی لذت خیر العمل
باقی بهانه‌ست و دغل کاین علت آمد مر ، دوا
هان از دغل کژبین شده با بی‌گنه در کین شده
گه مست حورالعین شده گه مست نان و نانوا
ای سکر بین هل عقل ، فرمان بده :با هل نقل
کز بهر نان و نانوا چندین نشاید ماجرا
تدبیر اَرژنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی
در(غزه)چون جنگ افکنی برآن یهودی ارمنی
می‌مال پنهان گوش جان می‌نه بهانه بر کسان
جان رب خلصنی زنان والله که لاغست ای ولا
خامش (طریقت)سرنگون رفتم همانندقلم
کاغذ بنه ، ساغر فکن، ساقی درآمد الصلا