تا کنون شعر کسی را به غزل بافته ای؟
ذکر نیکوی کسی رابه عسل ساخته ای؟

تا کنون گشته که از شوق کسی مست شوی؟
یا دل و دین به دو تا مـوی سیه باخته ای؟

تا کنون بوده که از یاد کسی دست شوی؟
راستش بوده که از خاطره دلسرد شوی؟

هی بگیری دل خود ه ای بر آن چسب زنی!
کودک درد شدی تا به شبی مرد شوی؟

کودک درد شدم من به شبی مرد شدم
تا که پاییز شود سرد شدم زرد شدم

هی گرفتم دل خود های بر آن چسب زدم
از خودم از همه از خاطره دلسرد شدم

دل دیوانه ی من گم شده ولگرد شده
کودکی بود خداییش ولی مرد شده.
گفت دیده ست تو را گرچه تو نشناخته ای
موی پُرچین(طریقت)به غزل بافته ای؟

شبها دلم می گیرد وُ یاد تو در تن می کنم

اَمّا به یاد بودنت، طن تن تتن طن می کنم

خود را بغل می گیرم وُ، از بین این تاریکها

تنها به یادشعر تو، من میلِ رفتن می کنم