۩۩۩۩☫اشعار(طریقت )قصاید / کفن پوش برقص ☫۩۩۩۩

دلخوش نباشید که مسکن فقط می‌سازیم. آب و برق را مجانی می‌کنیم برای طبقه مستمند. اتوبوس را مجانی می‌کنیم. دلخوش به این مقدار نباشید. معنویات شما را عظمت میدیم. شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم. ما هم دنیا را می‌ آباد می‌کنیم و هم آخرت را.

واقعا دلخوش نباشید ...

پتیاره‌ی روزگــار نـامرد کفن پوش برقص
در مجلس بیرگان بیدرد کفن پوش برقص

سرمَــست شــدی ز خونِ مـــردان و زنــان
رقاصهء رقصنده توئی مردکفن پوش برقص

مردم کُــشیت چـــو کرد خوشنــود بخوان
خونخوارگیت چو مستی آوردکفن پوش برقص

در جُــور تو نیست بـی هــمانـــند بــبال
در ظلم تو نیست یک هماورد کفن پوش برقص

در مرتع اوقاف چـو آهو ی غزالان بچر
در بیشه‌ی شیر سگ ولگرد کفن پوش برقص

ح.(طریقت)

۩خــُلدستان طریقت( کفن پوش برقص )۩۩محمّدمهدی طریقت

✍️محمّدمهدی طریقت

میوهء ممنوعه چیدن را که حوّا باب کرد
آدم وُ حوا ، به اخراج از کجا را باب کرد

وانگهی قابیل با بیل ازعقب هابیل زد
حمله ء با یک بیل را در کل دنیا باب کرد

نوح نهصد سال کشتی ساخت آن هم درکویر
کار دور از عقل را نامرد دانا باب کرد

بارداری بی دخول جنس نر را در جهان
حضرت مریم به لطف حق تعالی باب کرد

با شروع این پدید:مرد از پی زن می دوید
از پی مردان دویدن را زلیخا باب کرد

یازده تا بچه جز یوسف فقط یعقوب زاد
صنعت انبوه سازی را فُرادا باب کرد

رد شدن از نیل بی لنج وُ بلم معنی نداشت
معجزه : از نیل را با چوب، موسا باب کرد

حرفه ی آتش نشانی را هزاران سال پیش
از لج نمرود ابراهیم گرما را به سرما باب کرد

گوسفندی را به قربانگاه اسماعیل بُرد
مبحث ایثار را در حد اعلا باب کرد

بس که کل کل کرد با موری، سلیمان نبی
بحث ایثار وشهادت را میان جانورها باب کرد

بردن سگ در مکان خواب را از آن قدیم
عضوی از اصحاب کهف از بهر تقوا باب کرد

کفش زنها قرنها از گالش وُ از گیوه بود
کفش های شیشه ای را سیندرلا باب کرد

پیش از این شعر(طریقت)با ردیفِ باب را
این شعار خاص را شعر تر ما باب کرد

آن همه دم زدن از مــوسیقی نـاب قسم

دوستی ها همگی چون شده سیراب قسم

گفت مهتاب شبی بود و ملاقاتی عشق

نزد ما آن شب وُ آن رونق مهتاب قسم

زورقی بود وُ تماشاگـــــه تالاب فشم

زورق ما چه شد و گردش تالاب قسم

همه ی تاب وُ تب فرصتِ پیمان قِدم

از چه پیمان بشکستی ،وسط تاب قسم

یاد از آن عهد خوش وُ چهره ی شاداب گذشت

چاره کو عهد خوش وُ چهرهء شاداب قسم

نقش دیوار دل و قـــاب رفاقت بودیم

رسم دیرینه کجا رفت و بدان قاب قسم

گفته بودی که (طریقت)شده ای جان نفس

در گذرگـــاه زمـــان ، اُلفت کمیاب قسم

اگرچه انجمن شهر این زمان لنگ است

دلم برای عزیزان عجیب دل تنگ است

خیال می کنم آن روزهای گرمِ تموز

بنای عشق گمانم زِ شیشه وُ سنگ است

اگرچه دورِ فلک گردشی کند هرگاه

قیاس فاصله ها، دور ،دورِ اَلدَنگ است

شبیه :تفرقه بنداز ، گشته دورِ کنون

بنای رفع خطر: بر قراری جنگ است

نیا به خواب من انگار روز روشن نیست

بساط خارجیان پرده های پُررنگ است

مرامِ اهل(طریقت )ندایِ شوق امید

شعار رفته زخاطر شعور کمرنگ است

خــُلدستان طریقت(حکایت :روایت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم