خلدستان (گلچین )اهل عرفانِ(طریقت)شده کامل بر باد

۩۩۩ ☫ دعا ☫ ۩۩۩

بسم الله الرحــــمن الرحـیــــــم
اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ
وَ یَکشِفُ السـُّوء ویجعَلُــکُم
خُلَفآء الاَرضِ ء اِلهٌ مَّع اللهِ قَلیلاً مّا تَذَکَّـــــرُنَ
....» ( آیه 62 سوره النمل )


خلدستان (گلچین )اهل عرفانِ(طریقت)شده کامل بر باد: مجنون دل از خفقان به تنگ آمده. بقایشان در خـــرابکاری و دشــمنی است، درسرکوب و خفــقان، توجیه دین. تحریم هـــایی که جز مردم زیر منگنه گـــذاشتن و حاکمان به ثـروت اندوزی،، تاخت وُ تازکنان جولان می دهند تأثیر گذار تر و اسباب ثروتشان را فراهم آورده است،،، و شعبان بی مخ هائی بسیار در این وخامت اوضاع کوسه هائی به فکر ریش و هرکس به فکر خویش و باز هم دین، این خطـــرناک ترین ایهام.

دعای سوره ء نَمل ست برزبان جاریست
همیشه ِ وِرد لبم ذ کر،ذ کر بیداریست

به انتظار نشستم در این زمانه بسی
برای منتظران چاره نیست ناچاریست

به من مخند اگر شعرهای من ساده ست
قبول طبع شما نیست کوچه بازاریست

چه قاب ها و چه تندیس هابه بازارست
نه دَر زمن شنود، نی آنکه دیواریست !

.۞ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞

به این خوشم که بیائی به نامتان شادم
تمام سال اگر کارمن ولنگاریست

نه این که جمعه فقط صبح زود بیدارم
بیا که آینه ی روزگار ، زنگاریست

به قول خواجه ی ما در هوای طرهء تو
" چه جای دم زدن نافه های تاتاریست "

(کدام لحظه دعامان ز روی اخلاص است؟
مگر نه اینکه سرا پایمان ریا کاریست؟)*

بیا بیا که برای وصال مشتاقیم
دَم از فراق مزن باطن از نفاق عاریست

نیامدی به سرائی که بودخشت وگِلی
بیا ، بیا که بناهایمان نماکاریست

در سرم دختر پیری عصبی موزونست

شعر در دفتر من هم عربی موزونست

انجمن با همهء دغدغه هایش دارد
روی این جمجمهء یک وجبی موزونست

سالها کودکیم رفته ولی برق نگاهت هرگز
مرد دیوانه به سازی حلبی موزونست

ماهتابم به محاق وُ، منم افتاده در آب
شعر می ریزم وُ او نصفه شبی موزنست

کاش آغوش مرا عطر تو پیراهن بود
بوسه یعنی که لبی روی لبی موزونست

اهل عرفانِ(طریقت)شده کامل بر باد
یوسفی تخت سلیمان نبی موزونست ...!

خــُلدستان طریقت(حکایت :یک گلوله)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

بحر طویل  جانان (طریقت )منزل سالکان اشعار (گوناگون)

۩۩

۩۩۩۩☫بحر طویل جانان (طریقت )منزل سالکان اشعار ☫۩۩۩۩

خُمسِ لبم مالِ تو سهم امام از شبات

بوسه بگیر وُ بده ،چون عسل از آن لبات

بوس وُ بغل سهم من ،شهد و شکر شد زکات

طرحِ (طریقت) شده حافظ وُ شاخِ نبات

انار سرخ

روز میلاد من است آمده ام دست کشم

به سرو گوش عرق کرده ی دنیای خودم

قول دادم که در این شعر فقط من باشم

تا خودم با همه خود باشمو تنهای خودم

رد انگشت تو بر سینه ی سیبست هنوز

من غلط کرده_و مغضوب خداوند شدم

بعد از آن هم که تو با سنگ زدی شیشه شکست

من خریدار تنو جای کمربند شدم

شک نکن بی من از این وضع گذر خواهی کرد

به نشانی که نمانده است بدنم فکر نکن

من که ازمنطق و دستور حقیقت گفتم

به مضامین مجازی تنم فکر نکن

باز با این همه هروقت غمی شیه کشی

من همین نبش کنارو چمنم فکر نکن

قول دادم که در اندیشه خود حبس شوم

دل به بالاو بلندای خیالی ندهم

دوست دارم که خودم پشت خودم باشمو بس

به تن هیچ عقابی پرو بالی ندهم

تو که رفتی پی تابو تپش رود برو

به قدمهای اسیر لجنم فکر نکن

من به دستان خودم گور خودم را کنده ام

به پذیرای دفنو کفنم فکر نکن

من محالم تو به ممکن شدنم فکر نکن

و به آلودگی پیرهنم فکر نکن

گرچه رو زخمیمو دست کجو تند زبان

به سرو صورتو دستو دهنم فکر نکن

تو که از منزل منقل تبر آوردی باز

هی به آیا بزنم یا نزنم فکر نکن

بخت نامرد بزن بد به دلت راه نده

به غم انگیزی فرزندو زنم فکر نکن

نفسی تازه کنو اره بکش

شاخه بریز به غم جوجه کلاغی که منم

فکر نکن شکن نکن بی من از ورته گذر خواهی کرد

به نشانی که نماند از بدنم فکر نکن

من که ازمنطق_و دستور حقیقت گفتم

به مضامین مجازی تنم فکر نکن

++++++++++++

باز با این همه هروقت غمی شیه کشی

من همین نبش کنارو چمنم فکر نکن

یا که خاکی به سر آیینه ی بکر کنید

یا از این جا به غبار سخنم فکر کنید

شانه بر شانه ی هم پشت به هم ساییدن

خورده شن ها صفو صف پشت هم انبوه شدن

مثل واگیرترین حادثه دورم کردن

قطعه های بدنم بافتی از کوه شدن

قد کشیدم سر دوشم به لب ابر رسید

سر براوردمو دیدم که چقدر اروندم

عهد کردم که اگر پای کسی فتحم کرد

قامتش را سر سبابه ی خود میبندم

عهد کردم که اگر دست کسی لمسم کرد

کولی دشت شوم معرکه آغاز کنم

در دلم آهن تف دیده بسیاری هست

وای از آن دم که بخواهم دهنی باز کنم

آنچنان مست کنم روح بچرخد در من

آنچنان نعره زنم سقف زمین چاک شود

آنچان شانه بلرزانمو هی هی بکنم که برای همه دشت خطرناک شود

این تهوع که مرا هست تورا خواهند کشت

آنچه من خورده ام از حد خودم بیشتر است

میرود بمب دلم فاجعه آغاز کند

هر کسی دورتر از عاقبت اندیشتر است

ناگهان شد که زمین نبض جنونش زدو بعد

خونم از حلق بجوش آمدو نابود شدم

در جهانی که پر از فرضیه های شدن است

واقعا سوختمو باختمو دود شدم

آن که جان کندو خطر کردو به بالا نرسید

آن که دائم هوس سوختن ما میکرد

آنکه از هیچ نگاهی به تماشا نرسید

کاش می آمدو از دور تماشا میکرد

زیر خاکسترم انگار دری باز شدو

ساقه ی سیب شدم حسرت حوا برخواست

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

گردو خاک از لبه ی اقد سریا برخواست

شاخه در شاخه فریبم سبدی سیب به چه

دامنی از تب گندم ببرو نانش کن

با سکوتی که تو داری سر زا میمیری

بغض اندوخته را لو بده عصیانش کن

شاخه هایم هوس پنجه ی چیدن دارند

من درختم تو به اندازه ی من انساسی

من اسیرم تو برو شاخ زمین را بشکن

گور بابای سرو این همه سرگردانی

منطق جاذبه در فلسفه اش پنهان بود

تا که تقدیر به دستان من افتاد از دست

جذبه ی ذهن زمین زیر معما میماند

پاسخ از دامن بود اگر کشفی هست

میوه از دامن من بود اگر روزهو بود

آدم از وسوسه افتاد زمین انسان شد

اه اگر سیب نبود عشق چه باید میکرد

من رسیدم که دل از بند دل آویزان شد

رد انگشت تو بر سینه ی سیبست هنوز

من غلط کرده_و مغضوب خداوند شدم

بعد از آن هم که تو با سنگ زدی شیشه شکست

من خریدار تنو جای کمربند شدم

رد انگشت خودت بود ولی ما خوردیم

شوکران از لب لیوان تو خوردن دارد

موج کف کرده طوفانیو بی ماهو نگاه

دل به این ورتک تاریک سپردن دارد

رد انگشت تو بر گودی فنجان من است

از کجا دست به آینده ی فالم بردی

همه دیدن که یک سیب معلق دارم

لعنتی پیش خودم زیر سوالم بردی

رد انگشت تو بر پیرهن پاره ی من

بر تنم جز اثر مرگ مگر چیزی هست

در لباسی که از این معرکه ها میگذرد

سایه ی بی سرو پاییست اگر چیزی هست

رد انگشت تو بر حلق منو حلق خودت

هر دوتامان سر کیفیم که مرگ آمده است

کفن گرم به تن کن که در این قبر غریب

پیش پای منو تو باز تگرگ آمده است

پشت یک میز خزیدیم که بازی بکنیم

رو به رو بودن با عشق جگر میخواهد

این قمار عاقبتش جان مرا میبازد

با تو سرشاخ شدن دست قدر میخواهد

زنده ام هر چه زدی تیغه به شریان نرسید

خیز بردار ببینم خطری هم داری

زخم ازاین تیغو تبر تا بخواهی خورده ام

عشق من اره ی تن تیز تری هم داری

تندو کندی همه ی مسله این است فقط

خنجرت کندو عجولی که رگی باز کنی

مثل پایان غم انگیزترین کرم جهان

سعی داری که پس از مرگ خود اغاز کنی

مثل گاوی که زمین خورد خودم را خوردم

تو در اندیشه آن پیله به خود چسبیدی

قصه از کوه به این گاو رسیده

تو بگو غیر پروانه شدن خواب چه چیزی دیدی

پای در کفش جهان رفته زمین خواهد خورد

قد پاهای خودت کفش به پا کن گل من

فکر هم زیستیی با من بیگانه نباش

جا برای خود من باز نکرد آغل من

نره گاوی که در اندیشه ی نوشخار خود است

پای بشقاب هزاران زن هندو خوابید

گاو کف کرده_و خورناز کش قصه شدم

تا دهانو شکمی هست مرا در یابید

شقه هایم سر میخ است به آتش بکشید

زیر خاکستر این شعر کبابش بکنید

این بطی را که به دستان خودم ساخته ام

مفصل از هم به درآریدو خرابش بکنید

زیر خاکستر این شعر کبابم بکنید

مابقی را بگزارید که سگها ببرند

مردهایی که به دل حسرت دختر دارند

شاخ ها را بفروشندو عروسک بخرند

نره گاوی که منم پای خودم مسلخ من

گوشه ی لیز همین ذهن زمین خواهم خورد

ترسم این است اگر جبر به ماندن باشد

مرگ بی حوصله از یاد مرا خواهد برد

ترسم این بود همان بر سر شعرم آمد

سینه ی کوه و تن باغ خیابان شده بود

کوه و حیوانو درختان همه خاموش شدند

وقت سوسو زدن حسرت انسان شده بود

قدسیان بر سر هم صحبتی ام چانه زندند

بوسه بر قامت این نوبر بیگانه زده اند

ریسه از تاک کشیدندو به کاشانه زدند

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

گل آدم بسرشتندو به پیمانه زدند

گم شدم پرت شدم تار تنیدم به سکوت

تشنه کف کرده_و تف دیده در عمق برهوت

ناگهان زد به سرم دست رسانم به قنوت

ساکنان حرم سترو عفاف ملکوت

با من راه نشین باده ی مستانه زدند

من بد آورده دنیای پر از بیمو امید

نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید

سیب ممنوعه به چنگ آمدو دستانت چید

آسمان بار امانت نتوانست کشید

قرعه ی کار به نام منه دیووانه زدند

وقت لب بستن خود هم همه را عذر بنه

سگ که با گرگ بجوشد رمه را عذر بده

حقو ناحق شدن محکمه را عذر بنه

جنگ هفتادو دو ۷۲ ملت همه را عذر بنه

چون ندیده اند حقیقت ره افسانه زدند

آخ اگر زودتر از من به زمین می افتاد

برگ همزاد من او بود که در مسلخ باد

دست بردم که نجاتش بدهم دست نداد

شکر آنرا که میان من او صلح افتاد

حوریان رقص کنان ساقر شکرانه زدند

گرچه خوب است که با شعله بپیوندد شمع

بی حضور نفس نور نمیگندد شمع

پای دل را به دلی سوخته میبندد شمع

آتش آن نیست که از شعله ی آن خندد شمع

آتش آن است که در خرمنه پروانه زدند

من سوالم پر پرسیدن بی هیچ جواب

مرده شور شبو روز منو این حال خراب

دل به دریاچه ی حافظ زدم از ترس سراب

کس چو حافظ نه کشید از رخ اندیشه نقاب

تا سر زلف سخن را به قلبم شانه زدند

مثل من چشم به قلاب جهانت داری

ماهی کوچک گندیده دریاچه ی شور

مثل من منتظر تلخ ترین ثانیه ای

جغد ویرانه نشین بوف زمین خورده ی کور

ادامه نوشته

برآستان جانان (طریقت )منزل سالکان  اشعار:لولی وَش

۩۩۩۩☫برآستان جانان (طریقت )منزل سالکان اشعار ☫۩۩۩۩

خُمسِ لبم مالِ تو سهم امام از شبات

بوسه بگیر وُ بده ،چون عسل از آن لبات

بوس وُ بغل سهم من ،شهد و شکر شد زکات

طرحِ (طریقت) شده حافظ وُ شاخِ نبات

خوب است که ما معدن ایمان شده ایم

افسرده نگشته وُ پشیمان شده ایم

اخـبـــار ،بِـلادِ کـــفـــر بـــاور ««نکنید»»

فاسق شده اند وُ ما مسلمان شده ایم !!!!

Related image

در ادامه مطلب سالک لولی وش اقتباس برآستان جانان تقدیم به محضر ادب دوستان

ح.(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

( سالک لولی وش جدید ) ۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

برآستان جانان (طریقت )منزل سالکان  اشعار

 ۩۩۩۩☫برآستان جانان (طریقت )منزل سالکان  اشعار ☫۩۩۩۩

 خوب است که ما معدن ایمان شده ایم

افسرده  نگشته وُ  پشیمان شده ایم

اخـبـــار ،،،بِـلادِ کـــفـــر بـــاور "نکنید" ،،،،

 فاسق  شده اند وُ ما مسلمان  شده ایم  !!!!

Related image 

در ادامه مطلب سالک لولی وش   اقتباس برآستان  جانان تقدیم به محضر  ادب دوستان  

ح.(طریقت) 

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

  

 ۩خــُلدستان طریقت( سالک  لولی وش  جدید  )۩۩  محمّدمهدی طریقت 

ادامه نوشته

برآستان جانان (طریقت )منزل سالکان  اشعار

 ۩۩۩۩☫برآستان جانان (طریقت )منزل سالکان  اشعار ☫۩۩۩۩

 خوب است که ما معدن ایمان شده ایم

افسرده  نگشته وُ  پشیمان شده ایم

اخـبـــار ،،،بِـلادِ کـــفـــر بـــاور ««نکنید»» ،،،،

 فاسق  شده اند وُ ما مسلمان  شده ایم  !!!!

Related image؟  

 

در ادامه مطلب سالک لولی وش   اقتباس برآستان  جانان تقدیم به محضر  ادب دوستان  

ح.(طریقت) 

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

  

 ۩خــُلدستان طریقت( سالک  لولی وش  جدید  )۩۩  محمّدمهدی طریقت 

 

ادامه نوشته