آمدم با مِهر بیدارش کنم امّا نشد

از هوای ِ مِهر سرشارش کنم امّا نشد

در دلم گفتم که من پائیز چشمانِ توام

خاستم آهسته تکرارش کنم امّا نشد

پلکهای ِ مخملش بر روی ِ هم عمرش بلند

خاطرم بود " آفرین " بارش کنم امّا نشد

کاش دستی بر بلور ِ خاطراتِ مرمرش

لذت از این بود آزارش کنم، امّا نشد

فصلی از ،پائیز آمد باشروع ماه مِهر

دست بردم غرق رگبارش کنم امّا نشد

آفتاب آورده بودم تا که تعویضش کنم

باخبر از صبح ِ دیدارش کنم امّا نشد

کبک ِ ناز ِ برفی اش لَم داده زیر ِ برگ ِ گل

تور آوردم گرفتارش کنم امّا نشد

گرچه میدانستم او هرگز نمیخواهد مرا

دل به دریا می زدم دارش کنم امّا نشد

رفتم از پیشش ولی ،اهلِ (طریقت)خاستم

لحظه ا ی از خواب بیدارش کنم امّا نشد

حمید محمد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

(دفتر: خلدستان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم